English العربیه اردو
  • چندرسانه ای
  • آثار امام خمینی (س)
  • صحیفه امام خمینی (س)
  • پیوندها
پایگاه اطلاع رسانی وخبری جماران
یکشنبه ۲۳ آذر ۱۴۰۴

تاریخ

نمایش همه بخش ها بستن
  • صفحه نخست
  • عناوین اخبار
  • فقه و حقوق
  • سیاست
    •  تاریخ
    • دیپلماسی
  • اقتصاد
  • بین الملل
  • عکس
  •  ویدیو
  • علم و زندگی
  • فرهنگ
  • اقتصاد
  • جامعه
  • ورزشی
  • خانه >
  • عناوین کل اخبار
  • خانه
  • فقه و حقوق >
    • اخلاق و عرفان
    • مولفین
    • صحیفه امام خمینی
    • آیت الله صانعی
  • سیاست >
    • تاریخ
    • دیپلماسی
  • فرهنگ
  • جامعه >
    • باشگاه مخاطبان
  • اقتصاد >
    • گزارش آگهی
  • بین الملل
  • چند رسانه ای >
    • عکس
    • فیلم
    • اینفوگرافیک
    • نواهای محرم
    • آواها و نواها
  • ورزشی
  • علم و زندگی
  • استان ها

  • روایت جالب پدر شهید همت از تشرف محمدابراهیم به کربلا پیش از تولدش

    جی پلاس/به مناسبت سالروز شهادت؛

    روایت جالب پدر شهید همت از تشرف محمدابراهیم به کربلا پیش از تولدش

    پدر شهید همت در خاطره ای به نقل سفر کربلایی پرداخته است که نزدیک بود، محمدابراهیم پیش از به دنیا آمدنش، از دنیا برود.

  • شهید مهدی خندان و پیش بینی عملیاتی که در آن شهید می شد

    جی پلاس؛

    شهید مهدی خندان و پیش بینی عملیاتی که در آن شهید می شد

    شهید مهدی خندان، فرمانده تیپ عمار لشکر ۲۷ حضرت رسول(ص) که در ۲۸ آذر ماه سال ۶۲ به شهادت رسید، عملیات و ساعت شهادت خود…

  • حاج آقا پروازی چطور توانست تردید مهران بین درس خواندن و جبهه رفتن را برطرف کند؟

    چند روزی همقدم با شهید بلورچی-6

    حاج آقا پروازی چطور توانست تردید مهران بین درس خواندن و جبهه رفتن را برطرف کند؟

    علی بین ماندن در جبهه و درس خواندن دچار تردید شده بود و می خواست بداند منظور امام از اینکه گفته است دفاع اوجب واجبات…

  • نذر 40 روزه حرم امام و پاسخ مثبتی که از بانو گرفت

    چند روزی همقدم با شهید شاهدی-3

    نذر 40 روزه حرم امام و پاسخ مثبتی که از بانو گرفت

    چهل شب نذر زیارت حرم امام خمینی را کرده بود تا از بانویش جواب بلی بگیرد و چهلمین شب مصادف شد با خواندن صیغه محرمیت…

  • چرا سعید از محمدرضا خواست جلوی دیگران او را بابا صدا نکند؟

    چند روزی همقدم با شهید شاهدی-1

    چرا سعید از محمدرضا خواست جلوی دیگران او را بابا صدا نکند؟

    به محمدرضا سفارش کرده بود که جلوی دوستانش او را بابا صدا نکند اما محمدرضا کودک بود و مشتاق پدر.

  • سکانسی از فیلم «ایستاده در غبار» و ماجرای درگیری لفظی شهید وزوایی با حاج احمد

    چند روزی همقدم با شهید وزوایی-12

    سکانسی از فیلم «ایستاده در غبار» و ماجرای درگیری لفظی شهید وزوایی با حاج احمد

    آمادگی نظامی نیروها موضوعی شد که دلخوری شهید وزوایی از حاج احمد متوسلیان را رقم زد.

  • حاج احمد متوسلیان علاقه قلبی خود نسبت به محسن را چگونه نشان داد؟

    چند روزی همقدم با شهید وزوایی-10

    حاج احمد متوسلیان علاقه قلبی خود نسبت به محسن را چگونه نشان داد؟

    علاقه قلبی که از زبان حاج احمد نسبت به محسن ابراز داشته شد: من وزوایی را مثل چشمانم دوست دارم.

  • فیلم/روایتی شنیدنی از نصرت الهی در عملیات بازی دراز از زبان محسن شهید

    چند روزی همقدم با شهید وزوایی-9

    فیلم/روایتی شنیدنی از نصرت الهی در عملیات بازی دراز از زبان محسن شهید

    شهید محسن وزوایی، فرمانده تیپ 10 سیدالشهدا سلام الله علیه درباره یاری الهی در عملیات بازی دراز و به اسارت گرفتن 300 تن…

  • واکنش حاج احمد متوسلیان به هنگام شنیدن خبر شهادت محسن وزوایی

    چند روزی همقدم با شهید وزوایی-8

    واکنش حاج احمد متوسلیان به هنگام شنیدن خبر شهادت محسن وزوایی

    محسن شهید شده بود و عباس می خواست این خبر را به خود حاج احمد برساند و هر چه شهید همت اصرار می کرد که خوب به من بگو،…

  • رتبه اول کنکور بزرگترین افتخار خود را چه می‌دانست؟

    چند روزی همقدم با شهید وزوایی-7

    رتبه اول کنکور بزرگترین افتخار خود را چه می‌دانست؟

    اگر توانستید جنازه‌ام را به دست بیاورید آن‌ را به روی مین‌های دشمن بیندازید تا اقلاً جنازه من کمکی به حاکمیت اسلام…

  • محسن و نمازهای آخرش

    چند روزی همقدم با شهید وزوایی-6

    محسن و نمازهای آخرش

    وقتی که محسن نگاهش کرد و گفت که منم دیگر باید بروم دلش هری ریخت. آخر می دانست که پیش بینی های محسن در این مسائل ردخور ن…

  • چرا محسن مجبور بود با لباس شخصی در شهر تردد کند؟

    چند روزی همقدم با شهید وزوایی-5

    چرا محسن مجبور بود با لباس شخصی در شهر تردد کند؟

    محسن از اینکه به وسیله منافقان شناسایی شده بود بسیار ناراحت بود و می گفت خیلی دردآور است که در مقابل دشمن بایستی و آن…

  • محسن و روزهایی که به روزه داری می گذشت

    چند روزی همقدم با شهید وزوایی-3

    محسن و روزهایی که به روزه داری می گذشت

    محسن همه روزهایی را که در تهران بود، روزه می گرفت تا اینکه پدر از او دلیلش را پرسید و پاسخ گرفت که قضای روزه هایی است…

  • پیش بینی محسن درباره شهادت علم الهدی

    چند روزی همقدم با شهید وزوایی-2

    پیش بینی محسن درباره شهادت علم الهدی

    محسن از همان روزهای اول که سید محمد حسین را دید بدجوری رفته بود توی نخش و مدام می گفت این بچه سید مال این دنیا نیست.

  • محسن چگونه به پدر احترام می گذاشت؟

    چند روزی همقدم با شهید وزوایی-1

    محسن چگونه به پدر احترام می گذاشت؟

    وقتی محسن و بابا می خواستند با هم از در خانه خارج شوند، او کناری می ایستاد تا اول بابا از در بیرون برود و بعد او.

  • عباس از کجا می دانست که منافقان با او کاری ندارند؟

    چند روزی همقدم با شهید شعف-3

    عباس از کجا می دانست که منافقان با او کاری ندارند؟

    عباس لبخندی به خواهر می زد و می گفت: تیرهای صدام نتوانسته اند با من کاری کنند و منافقان هم این را می دانند و با من…

  • فرمانده ای که دو بار به شهادت رسید/دیدار عباس با امام

    چند روزی همقدم با شهید شعف-1

    فرمانده ای که دو بار به شهادت رسید/دیدار عباس با امام

    عباس که برای شناسایی منطقه به سرپل ذهاب رفته بود، در درگیری با دشمن به شدت مجروح شد و دست آخر بعثی ها به گمان اینکه…

  • چرا علیرضا دلش می خواست گمنام شهید شود؟

    چرا علیرضا دلش می خواست گمنام شهید شود؟

    علیرضا در بخشی از وصیتنامه اش نوشته است: الهی کفی بی عزا ان اکون لک عبدا و کفی بی ‌فخر ان تکون ‌لی.

  • ماجرای محاصره گردان کمیل و شهادت علیرضا

    ماجرای محاصره گردان کمیل و شهادت علیرضا

    کتفش مجروح شده بود و خون بسیاری از او می رفت و همین تشنگی چند روزه اش را شدت می بخشید اما آبی نبود که حتی لبان خشکیده…

  • فاصله شهادت حسین تا استجابت دعای سید رضا

    چند روزی همقدم با شهید دستواره-8

    فاصله شهادت حسین تا استجابت دعای سید رضا

    با شهادت محمد حسین، رضا مدام شهادتش را از خدا می خواست.

  • آخرین خواسته قائم مقام لشکر از همسر چه بود؟

    چند روزی همقدم با شهید دستواره-6

    آخرین خواسته قائم مقام لشکر از همسر چه بود؟

    تماس گرفت و گفت: حاج خانم دعای توسل بگیرید و مرا حلال کنید.

  • دستنوشته قائم مقام لشکر 27 حضرت رسول(ص)

    چند روزی همقدم با شهید دستواره-5

    دستنوشته قائم مقام لشکر 27 حضرت رسول(ص)

    شهید دستواره فرمان امام را فرمان خدا دانسته و نوشته است: و اما امام ما؛ تمام شهدا دعاگویش هستند، چون به واسطه راهنمایی…

  • حاج رضا چگونه بچه ها را به پیشروی تشویق می کرد؟

    چند روزی همقدم با شهید دستواره -3

    حاج رضا چگونه بچه ها را به پیشروی تشویق می کرد؟

    رگبار دشمن لحظه ای متوقف نمی شد اما محمد رضا بالای خاکریز ایستاده و دلاورانه فریاد می زد بچه ها جلو بزنید.

  • گریه های بلند سید رضا به هنگام نماز

    چند روزی همقدم با شهید دستواره-2

    گریه های بلند سید رضا به هنگام نماز

    گاهی وقت ها موقع خواندن نماز بلند بلند گریه می کرد.

  • امام پس از عقد سید و بانو را چگونه نصیحت کرد؟

    چند روزی همقدم با شهید دستواره-1

    امام پس از عقد سید و بانو را چگونه نصیحت کرد؟

    جمله امام پس از عقد مانند گوشواره ای به گوش بانو آویزان شده بود و هر بار به هنگام اختلاف با حاجی، یاد جمله امام می افتا…

  • چه شد که رزمندگان فرماندهانشان را حاجی خطاب کردند؟

    چه شد که رزمندگان فرماندهانشان را حاجی خطاب کردند؟

    از حج برگشته بودند و بچه ها دیگر به آنها می گفتند حاج احمد و حاج همت.

  • نور بالایی که مهدی را به مرز شهادت رساند

    چند روزی همقدم با شهید خندان-6

    نور بالایی که مهدی را به مرز شهادت رساند

    مهدی که خود سراپا نور بود، زیر نور مهتاب جلوه دیگری پیدا کرده بود تا ساعتی بعد که نظر کرد به وجه الله.

  • چرا شهید همت اجازه حضور مهدی در خط را نمی داد؟

    چند روزی همقدم با شهید خندان-5

    چرا شهید همت اجازه حضور مهدی در خط را نمی داد؟

    فرمانده تیپ عمار شهید شده بود و فقط مهدی مانده بود و حاجی نگران که نکند مهدی را هم از دست بدهد.

  • آیه وجعلنا و توصیه ای که مهدی به همرزمانش کرد

    چند روزی همقدم با شهید خندان-4

    آیه وجعلنا و توصیه ای که مهدی به همرزمانش کرد

    آیه وجعلنا کار خود را کرد و ستون بی آنکه آسیبی ببیند توانست کمین دشمن را طی کند.

  • چرا مهدی دلش نمی خواست لباس فرم سپاه را در شهر بپوشد؟

    چند روزی همقدم با شهید خندان-2

    چرا مهدی دلش نمی خواست لباس فرم سپاه را در شهر بپوشد؟

    مادر که بی تابی مهدی را دید برایش دعا کرد و او هم تسلیم شد و لباسش را پوشید تا همه اعضای خانواده ببینند.

  • همراه با شهیدان/ شهید رمضان و فرشته

    همراه با شهیدان/ شهید رمضان و فرشته

    بانو را سوار ماشین کرد و 10 بار دور میدان چرخاند و با لبخندی گفت: بیا این هم دور زدنی که می خواستی.

  • فرماندهان لشکر 27 حضرت رسول(ص) چگونه دشمن را فریب دادند؟

    فرماندهان لشکر 27 حضرت رسول(ص) چگونه دشمن را فریب دادند؟

    یکی در حال شلیک آرپی جی و آن یکی در حال تیراندازی و نمی توانستی درک کنی که یکی فرمانده لشکر و دیگری مسئول اطلاعات…

  • آخرین برگ از خاطرات ناصر از زبان بانو

    چند روزی همقدم با شهید ناصر کاملی-14

    آخرین برگ از خاطرات ناصر از زبان بانو

    با اینکه اجاره کردن خانه برایش سخت بود اما می خواست هر طور شده من راحت باشم ولی دست آخر...

  • ناصر چگونه در به دنیا آمدن فرزندشان همسرش را یاری داد؟

    چند روزی همقدم با شهید ناصر کاملی-13

    ناصر چگونه در به دنیا آمدن فرزندشان همسرش را یاری داد؟

    ساعاتی دیگر قرار بود که سمانه به دنیا بیاید اما دیگر ناصر نبود تا این شادی را با من شریک باشد و چه سخت می گذشت همه این…

  • ناصر و 300 شهیدی که بازگشتند/مادر و بانو بی خبر از هم به سراغ ناصر رفتند

    چند روزی همقدم با شهید ناصر کاملی-12

    ناصر و 300 شهیدی که بازگشتند/مادر و بانو بی خبر از هم به سراغ ناصر رفتند

    تلویزیون اعلام کرد که 300 شهید فردا مهمان معراج می شوند، دلم هری ریخت و دیگر نتوانستم غذا بخورم.

  • وقتی ناصر به مرخصی می‌آمد چه کارهایی اولویت داشت؟

    چند روزی همقدم با شهید ناصر کاملی-11

    وقتی ناصر به مرخصی می‌آمد چه کارهایی اولویت داشت؟

    مشخص نبود چند روز می ماند اما می گفت: بگذار از یک ساعت با هم بودنمان خوب استفاده کنیم.

  • علاقه بی حد بانو و جورابی که سایز پای ناصر نشد

    چند روزی همقدم با شهید ناصر کاملی-10

    علاقه بی حد بانو و جورابی که سایز پای ناصر نشد

    از شدت علاقه به ناصر تنها به بافتن فکر می کردم نه سایز و اندازه جوراب...

  • بانو چگونه از شهادت ناصر با خبر شد؟

    چند روزی همقدم با شهید ناصر کاملی-9

    بانو چگونه از شهادت ناصر با خبر شد؟

    به دلم افتاده بود که ناصر شهید شده است... بله قرار بود خبر شهادتش را بیاورند.

  • چه شد که همسر ناصر از شهادتش مطمئن شد؟

    چند روزی همقدم با شهید ناصر کاملی-8

    چه شد که همسر ناصر از شهادتش مطمئن شد؟

    نگاهم ناصر را تا ته کوچه بدرقه کرد، به سمیه گفتم: برای آخرین بار بابا را نگاه کن.

  • شرط همسر ناصر برای رضایت به شهادت او چه بود؟

    چندروزی همقدم با شهید ناصر کاملی-7

    شرط همسر ناصر برای رضایت به شهادت او چه بود؟

    به یک شرط به شهادتت رضایت می دهم، که وقتی به آن بالا بالاها رسیدی، دست مرا هم بگیری.

  • چه عاملی ناصر را بیمارستان نشین کرد؟

    چند روزی همقدم با شهید ناصر کاملی-6

    چه عاملی ناصر را بیمارستان نشین کرد؟

    ترکش از سمت چپ صورتش وارد شده و در سمت راست جا خوش کرده بود. با اینکه کوچک بود اما یک ماهی ناصر را بیمارستان نشین کرده …

  • آیا ناصر در اولین روز زندگی مشترکشان، حلقه ازدواج همسرش را به فقرا بخشید؟

    چند روزی همقدم با شهید ناصر کاملی-5

    آیا ناصر در اولین روز زندگی مشترکشان، حلقه ازدواج همسرش را به فقرا بخشید؟

    زیرچشمی نگاهی به حلقه ام انداخت تا آن را هم بگیرد و میان وسایلی بگذارد که برای فقرا جمع کرده بود که گفتم: نه این را…

  • حکایت انتخاب حلقه، شکستن پاشنه کفش، ناراحتی ناصر و...

    چند روزی همقدم با شهید ناصر کاملی-4

    حکایت انتخاب حلقه، شکستن پاشنه کفش، ناراحتی ناصر و...

    برای خرید حلقه رفتیم که پاشنه کفشم شکست و ناصر بی آنکه به روی خود بیاورد مرا تا نزدیکی خانه با همان پاشنه شکسته و…

  • چرا ناصر با گرفتن عروسی در مسجد مخالف بود؟

    چند روزی همقدم با شهید ناصر کاملی-3

    چرا ناصر با گرفتن عروسی در مسجد مخالف بود؟

    سه پارچه ارزان قیمت برای پیراهن عروس، چادر عروس و چادر مشکی و حلقه ای معمولی و انگشتری عقیق برای ناصر همه آن چیزی بود…

  • اولین واکنش همسر شهید بعد از دیدن دوباره اش چه بود؟

    چند روزی همقدم با شهید ناصر کاملی-2

    اولین واکنش همسر شهید بعد از دیدن دوباره اش چه بود؟

    بی هیچ ملاحظه ای بغلش کردم و بوسیدمش، آخر او همه زندگیم بود که بعد از مدت ها آمده بود.

  • چه شد که بانو به ازدواج با ناصر رضایت داد؟

    چند روزی همقدم با شهید ناصر کاملی-1

    چه شد که بانو به ازدواج با ناصر رضایت داد؟

    بسم الله را که گفت، قلبش لرزید و ندایی از درونش گفت که او ناصر توست و دیگر گوش هایش نشنید...

  • قصه تازه عروس و یادداشت شهید رمضان چه بود؟

    قصه تازه عروس و یادداشت شهید رمضان چه بود؟

    عروس دو روزه را گذاشته بود و نامه ای برایش نوشته و به آینه زده و رفته بود.

  • عباس و گفت و گو با فرزند یک ساله اش

    چند روزی همقدم با شهید ورامینی

    عباس و گفت و گو با فرزند یک ساله اش

    در بخشی از وصیتنامه شهید ورامینی آمده است: «این خط سرخ باید همچنان ادامه پیدا کند تا ظهور امام زمان (ع) که خط مبارزاتی…

  • تعبیر خواب مادر شهید ورامینی چه بود؟

    چند روزی همقدم با شهید ورامینی

    تعبیر خواب مادر شهید ورامینی چه بود؟

    شهید همت درباره عباس می گفت: در دنیای دیگری سیر می کرد. توی خودش نبود. گوشه ای خلوت می کرد و به نماز شب می ایستاد و با…

  • بانو از صداقتی می گوید که کمبودها مقابلش رنگ می باختند

    چند روزی همقدم با شهید ورامینی

    بانو از صداقتی می گوید که کمبودها مقابلش رنگ می باختند

    خانواده حاج همت در اندیمشک تنها مانده بودند و بانو و میثم هم راهی منطقه شدند تا روزهای سخت جنگ را در کنار آنها بگذرانند.

  • علت سوءظن به عباس چه بود؟

    چند روزی همقدم با شهید ورامینی

    علت سوءظن به عباس چه بود؟

    آنها بر روی زمین چمن نشسته و مشغول صحبت بودند که یکی از خانم ها به اشتباه گمان کرد که عباس با نامحرمی مشغول گفت و گوست.…

  • اشک های بی امان عباس و مراسم عقدی که امام عاقدش بود

    چند روزی همقدم با شهید ورامینی

    اشک های بی امان عباس و مراسم عقدی که امام عاقدش بود

    امام به دانشجویان پیرو خط امام قول داده بود تا خطبه عقدشان را بخواند و برای روز مبعث قرار بود که بانو و عباس برای…

  • اولین قرار و صحبت هایی که آینده شان را رقم می زد

    چند روزی همقدم با شهید ورامینی

    اولین قرار و صحبت هایی که آینده شان را رقم می زد

    نه بانو از عباس نشانه ای داشت و نه عباس از او و با اینکه قرار از قبل تعیین شده و هر کدام سر قرار حاضر شدند ولی بی آنکه…

  • چرا فرزند شهید رمضان او را عمو خطاب می کرد؟

    چرا فرزند شهید رمضان او را عمو خطاب می کرد؟

    شنیدن صدایش برایم از هزاران ماه عسل، شیرین تر بود.

  • روایت عکس ها از شهید علیرضا نوری در سالگرد شهادتش

    روایت عکس ها از شهید علیرضا نوری در سالگرد شهادتش

  • قائم مقام لشکر 27 حضرت رسول(ص) چگونه به شهادت رسید؟

    قائم مقام لشکر 27 حضرت رسول(ص) چگونه به شهادت رسید؟

    دو ترکش بودند که باید مأموریتی را به اتمام می رساندند، یکی بر سر علیرضا اصابت کرد و آن دیگری پهلوی راستش را شکافت و…

  • حکایت زنده شدن شهید نوری چه بود؟

    حکایت زنده شدن شهید نوری چه بود؟

    آنقدر خون از علیرضا رفته بود که هیچ علائم حیاتی در او دیده نمی شد، به سردخانه بیمارستان منتقل شد اما...

  • رؤیای صادقه ای که باب شهادت را به روی مجید گشود

    رؤیای صادقه ای که باب شهادت را به روی مجید گشود

    خوابش که برد، یکی از دوستان شهیدش را دید که به او گفت تو که همیشه دلت می خواست شهید بشوی، حالا چرا فرار کردی؟!

  • همسر شهید نوری چگونه از شهادتش با خبر شد؟

    همسر شهید نوری چگونه از شهادتش با خبر شد؟

    لرزشی که بر دستانش نشست، حکایت از رفتن علیرضا داشت که دقایقی بعد از رادیو عراق پخش شد.

  • هم بازی روزهای نوجوانی که همسر آینده فرشته شد

    هم بازی روزهای نوجوانی که همسر آینده فرشته شد

    از همان روزهای ابتدای آشنایی شان، مهرشان در دل یکدیگر نشسته بود و حالا وقت آن رسیده بود تا این مهر را با خطبه ای،…

  • محتوای آخرین نامه همسر شهید نوری به او چه بود؟

    محتوای آخرین نامه همسر شهید نوری به او چه بود؟

    حالا که او از رفتنش مرا مطمئن کرد، من نیز باید از خودم و بچه ها به او اطمینان خاطر می دادم.

  • آخرین دیدار شهید نوری و بانو چگونه رقم خورد؟

    آخرین دیدار شهید نوری و بانو چگونه رقم خورد؟

    نگاهش علیرضا را تا جایی که برایش توان داشت، دنبال کرد و او رفت و دیگر برگشتی در کار نبود.

  • آخرین نامه فرمانده لشکر 27 حضرت رسول (ص) به همسر / شهید چراغی چه وعده ای به همسر داد که عملی نشد؟

    آخرین نامه فرمانده لشکر 27 حضرت رسول (ص) به همسر / شهید چراغی چه وعده ای به همسر داد که عملی نشد؟

    شهید چراغی خطاب به همسر: باور کن وقتی آخرین نامه تو را می‌خواندم، با گوش دل صدایت را می‌شنیدم که می‌گفتی... انگاری…

  • وقتی فرزند شهید پدر می خواهد، پاسخ مادر چیست؟

    وقتی فرزند شهید پدر می خواهد، پاسخ مادر چیست؟

    محمدرضا می گفت: مامان چرا شما بابا داری و من ندارم...

  • خاطره همسر شهید مومنی از اولین هدیه ازدواجش

    خاطره همسر شهید مومنی از اولین هدیه ازدواجش

    در طول دوران نامزدی هدیه های زیادی برایم خریدند و اولین هدیه شان گردنبند طلایی بود که با زحمت زیاد آن را تهیه کرده بودن…

  • دلخوشی های بانویی که همسرش به جنگ رفته است

    دلخوشی های بانویی که همسرش به جنگ رفته است

    وقتی رضا نبود، همه دلخوشی های محبوبه به گاه و بیگاه زنگ زدن، نامه نوشتن و تلگراف هایش ختم می شد.

  • چرا همسر شهید مؤمنی نمی خواست باور کند که او شهید شده است؟

    چرا همسر شهید مؤمنی نمی خواست باور کند که او شهید شده است؟

    نمی خواستم باور کنم که رضا شهید شده است، با خود می گفتم: نه خدا خیلی مهربان است و من چون مادر نداشته ام و سختی بسیار…

  • چرا زندگی مشترک رضا در 46 روز خلاصه شد؟

    چرا زندگی مشترک رضا در 46 روز خلاصه شد؟

    آبان ماه 65 بود که زندگی مشترک رضا و محبوبه آغاز شد و بیست و سوم فروردین 66 بود که دیگر رضا در میان آسمانیان جای گرفته …

  • مژدگانی خبر آمدن رضا چه بود؟

    مژدگانی خبر آمدن رضا چه بود؟

    محبوبه به همه اطرافیانش گفته بود که هرکس خبر آمدن رضا را به من بدهد، یک پانصد تومانی به او هدیه خواهم داد.

  • حاج احمد؛ فرمانده لشکری که حتی لباس نیروهایش را هم می شست

    حاج احمد؛ فرمانده لشکری که حتی لباس نیروهایش را هم می شست

    مهربانی اش همه بچه های تحت فرماندهی اش را در بر می گرفت و برایش فرقی نمی کرد که او کادر باشد یا نیروی بسیجی، خواهر…

  • کربلای یک محمدرضا دستواره را هم با خود برد

    کربلای یک محمدرضا دستواره را هم با خود برد

    حسین شهید شده بود و بانو گمان نمی کرد که حالا حالاها نوبت به حاج رضا برسد اما تنها دو روز از شهادت حسین می گذشت که…

  • چگونه مادر علی اصغر را از شهادتش مطلع کردند؟

    31 سال پیش در چنین روزی؛

    چگونه مادر علی اصغر را از شهادتش مطلع کردند؟

    رمقی برای پاهایش نمانده بود، هر سه پسرش جبهه بودند اما چند روزی بود که از علی اصغر هیچ خبری نداشت و انگار که او...

  • تولّدى دیگر

    یادداشتی از صادق صدقگو به مناسبت شهادت اصغر کاتب

    تولّدى دیگر

    سوز و گداز اصغر کاتب، او را دغدغه مند کرده بود؛ دغدغه ای که با شرافت و نجابت، صداقت و انسانیت موجود در ذات انقلابی و…

  • شهید رمضان و خداحافظی آخر

    شهید رمضان و خداحافظی آخر

    موقع خداحافظی دستش را بوسید و گفت: شاید این جزء اولین دست هایی باشد که به ضریح امام حسین (ع) می خورد،‌ من می خواهم قبل…

  • پاسگاه زیدی که در عید فطر قربانگاه اسماعیل قهرمانی شد

    پاسگاه زیدی که در عید فطر قربانگاه اسماعیل قهرمانی شد

    در حال پیشروی بود که خبر شهادت برادرش را به او دادند نه تنها خم به ابرو نیاورد که عملیات را ادامه داد و نیروهایش را به…

۱ ۲
  • صفحه نخست
  • عناوین اخبار
  • فقه و حقوق
  • سیاست
  • اقتصاد
  • بین‌الملل
  • استان‌ها
  • عکس
  • علم و فناوری
  • فرهنگ و هنر
  • کار و درآمد
  • جامعه
  • سبک زندگی
  • ورزشی
بازگشت به اول صفحه
با امام:
  • صحیفه امام خمینی
  • زندگینامه امام
  • دیوان امام خمینی (س)
  • حاج احمد آقا
  • سید مصطفی
  • وصیت نامه امام خمینی
  • گالری
  • سید حسن خمینی
  • نهج البلاغه
  • قرآن
  • آثار امام خمینی (س)
سایت های مرتبط:
  • پرتال امام خمینی (س)
  • سایت سید حسن خمینی
  • خرید آثار امام خمینی (عروج چاپ)
  • نمایندگی موسسه تنظیم و نشر-قم
  • نمایندگی موسسه تنظیم و نشر-اصفهان
  • پژوهشکده امام خمینی(س) و انقلاب اسلامی
  • ویکی امام خمینی
  • RSS
  • درباره ما
  • تماس با ما

© کلیه حقوق مادی و معنوی برای پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.