یادداشتی از صادق صدقگو به مناسبت شهادت اصغر کاتب
تولّدى دیگر
سوز و گداز اصغر کاتب، او را دغدغه مند کرده بود؛ دغدغه ای که با شرافت و نجابت، صداقت و انسانیت موجود در ذات انقلابی و نهاد ناآرامَش توأم شده و از او انسانی ساخته بود که در یک کلام «مثل خیلی های دیگر نبود!»
جی پلاس: «خدا … خدا … خدا … چرا اینجا ؟! رو زمین دنبالت گشتم نبردیم، تو دریا دنبالت بودم نکشتیم. تو جریزه ها دنبالت گشتم، ولی فقط چشمامو گرفتی، این تن رو نبردی. چرا اینجا؟! اینجا؟! اینجا؟! من شکایت دارم. من شاکی ام. پس کو اون رحمانت، کو اون رحیمت، کو؟! آخه قرارمون که این نبود. چرا اینجا؟ آخه چرا اینجا؟ من شکایت دارم به کی شکایت کنم به کی بگم؟! به کی شکایت کنم آخه!»
این دیالوگ ماندگار علی دهکردی یا همان «سعید» از کرخه تا راینِ ابراهیم حاتمی کیاست. آنگاه که پس از سالها دویدن در رملها و کوهها و در بین خاکریزها و سنگرها شهادت را نیافت و در گوشه بخش «آی.سی.یو» بیمارستانی در کشور آلمان، منتظر بود تا بال در بال ملائک بگشاید و به دیدار دوستان شهیدش بپیوندد.
برای بازماندگان از کاروان آتش و حماسه و خون، خاطره دشت های تفتیده و یاد یاران رفته، حس و حال غریبی است از جنس تنهایی! از جنس حال و هوای هور. ساکت، غریب و مظلوم، پر سوز و گداز و در عین حال بدون صدا و دود!
روزگار غریبی که باید بمانی و بمانی و بمانی تا غصه ها تو را از پای در آورند.
ناباورانه نادیده هایی را ببینی و سکوت کنی، غمگین شوی ولی دم بر نیاوری، عصبانی شوی و در عین حال لبخند بزنی!
این است که سوز و گداز درون، سکوت و غریبی در غربت، فولاد وجودشان را رفته رفته همچون دشتهای جنوب تفته و انتظارشان را به وصال مبدّل می کند.
«اصغر» از جبهه های غرب کشور تا منطقه عملیاتی جنوب، در بیت المقدس، خیبر، بدر، کربلای 4 و 5، محرم، والفجر مقدماتی و 1 و 4 و 8، رمضان و فتح المبین، در تیپ المهدی (عج)، گردانهای مختلف از لشکرهای 14 امام حسین(ع) و 27 محمد رسول الله(ص)، توپخانه 15 خرداد و واحد اطلاعات و عملیات لشکر 8 نجف اشرف دنبالش بود، 4 بار مجروح شد و بارها تا مرز شهادت پیش رفت اما نیافتش.
سوز و گدازش او را دغدغه مند کرده بود. دغدغه ای که با شرافت و نجابت، صداقت و انسانیت موجود در ذات انقلابی و نهاد ناآرامَش توأم شده بود و از او انسانی ساخته بود که در یک کلام «مثل خیلی های دیگر نبود!»
از این رو در سال ١٣٦٢ بعد از عملیات والفجر ٤ با همرزمانی از جنس خودش و پدران شهدای دو یا سه شهید داده ای چون ستوده، شعار، ترنجی، گلی، الله پرست، احمدی مقدم، ثابت، چناری و... هم صدا و هم داستان شد و مجموعه ای را پایه گذاری کرد و پس از ٤ سال فعالیت فرهنگی و مذهبی، بعد از حج خونین سال ١٣٦٦ و سخنرانی تاریخی حضرت امام(س) ، رسماً هیات محبان اهل البیت(ع) کاشان را به عنوان اولین هیات رزمندگان و ایثارگران در کل کشور تاسیس کرد تا در مکتب اسلام ناب محمدی(ص)، فرهنگی عاشورایی بسازد. همان فرهنگی که حاج جواد یزدانی ها ، سید مهدی بهشتی ها، مهدی یزدانخواه ها، مهدی فائضی ها، مهدی کوه پیما ها و رضا چیت سازیان ها را ساخت.
فرهنگی که نیاز جامعه امروز ماست. فرهنگی که مروّج انصاف و شرافت، اخلاص و انسانیت، اخلاق و صداقت باشد.
امشب پدران شهدا مهمان دارند. امشب شهدا در انتظار «اصغر کاتب» هستند.
او هم مثل "سعید" از کرخه تا راین حاتمی کیا، از آی.سی.یو عروج کرد.
آری! اصغر کاتب از آی. سی. یو بیمارستان میلاد، با تولدى دیگر، حیات طیبه ای را شروع کرد. تولدی که آغازی است از یک حیات جاودان و در کنار سایر همسنگرانش "عند ربهم یرزقون" است.
او بال در بال ملائک گشود تا در کنار دوستان شهیدش و سایر بنیانگذاران هیات محبان اهل البیت(ع) در خلد برین مأوا بگیرد.
امید که پرچمی که او بر افراشت بر زمین نماند. پرچمی که نشانی از عزّت و شرف دارد و روزگاری در صبح تاسوعا در بازار کاشان بر دوش حاج اصغر شعار و حاج شکرالله ستوده در پیشاپیش هیأت بود. پرچمی که نشانی از همان دغدغه هایِ بچه رزمنده هایِ انقلابیِ امام(س) است.
دیدگاه تان را بنویسید