چند روزی همقدم با شهید ناصر کاملی-۱

چه شد که بانو به ازدواج با ناصر رضایت داد؟

بسم الله را که گفت، قلبش لرزید و ندایی از درونش گفت که او ناصر توست و دیگر گوش هایش نشنید...

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس ـ منصوره جاسبی: آنقدر به خواستگارهای قبلی که با اعتقاداتش هماهنگ نبودند، نه گفته بود که دیگر جو خانه مناسب برای پذیرش خواستگاری جدید آن هم با عقایدی متفاوت نبود.

قرار بر این شده بود تا بانو[1] به منزل پسر دایی ناصر[2] که حکم استادش را هم داشت برود اما حجب و حیا اجازه اش نمی داد که این کار را انجام دهد، ساعت از قرارشان می گذشت، همه منتظر اما از بانو خبری نشد. دایی به دنبال بانو آمد و او را برد. صحبت هایی رد و بدل شد و آنگاه گفتند حال نوبت دختر و پسر است که حرف هایشان را با هم بزنند.

بانو یکه خورد و با نگاهی زیرزیرکی ناصر را که گوشه ای نشسته بود، کاوید. بسم الله ناصر کار خودش را کرد، دلش لرزید و ندایی درونی به او گفت که او ناصر توست... ناصر می گفت: من یک پاسدارم که هیچ چیز از خود ندارم و اسلحه ام نیز مال دولت است اما فاطمه دیگر نمی شنید، نیازی به شنیدن هم نداشت حس کرده بود که سال ها او را می شناسد پس نیازی به معرفی باقی نمی ماند. ...[3]

 

ادامه دارد...

 
  1. فاطمه (اکرم) جهان باقری، همسر شهید.
  2. شهید ناصر کاملی، جانشین فرمانده گردان حمزه سید الشهدا(س) لشکر 27 محمد رسول الله (ص) که در چهارم اسفند ماه سال 62 در عملیات خیبر (این عملیات در سوم اسفند ماه سال 62 با رمز یا رسول الله (ص) و در شمال بصره و مقابل استان های العماره و بصره و در دو محور هورالهویزه و زید آغاز شد) به شهادت رسید.
  3. برگرفته از گفت و گوی همسر شهید.

 

دیدگاه تان را بنویسید