در آخرین دیدار شهید بابایی و همسرش چه گذشت؟
موقع رفتن به سفر حج، سوار اتوبوس که شدم نگاهش کردم دستش روی سینه بود و لبخندی بر لب داشت این آخرین دیدار من با او بود.…
موقع رفتن به سفر حج، سوار اتوبوس که شدم نگاهش کردم دستش روی سینه بود و لبخندی بر لب داشت این آخرین دیدار من با او بود.…
حاج محمد ابراهیم همت، فرمانده رشید لشکر 27 محمد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم در هفدهم اسفند ماه سال 62 در…
شهید حسن باقری بر اساس یادداشت های خودش، فرمانده ای بود که از ۲۴ ساعت، ۱۸ ساعت به فعالیت می پرداخت و طی اجرای عملیات…
شهید غلامعلی پیچک، فرمانده سپاه غرب کشور در بیستم آذر ماه سال 60 به شهادت رسید. اکنون چهل سال از آن روزها گذشته اما…
شهید خرازی و رفقایش محاصره شده بودند. نه راه پس داشتند، نه پیش که ناگهان سرکرده دشمنان، شهید خرازی را در آغوش گرفت.
هوا روشن شده بود. بچه ها بر اوضاع عملیات تسلط پیدا کرده بودند. حاج حسین خرازی از من دوربین خواست و ... .
حاج عباس کریمی، چهارمین فرمانده لشکر ۲۷ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در بیست و چهارم اسفند و در حالی که…
پدر شهید همت در خاطره ای به نقل سفر کربلایی پرداخته است که نزدیک بود، محمدابراهیم پیش از به دنیا آمدنش، از دنیا برود.
ششم اسفند ۶۲ بود و عملیات خیبر که ترکش ها ماموریتی جدید پیدا کردند و آن هم جا خوش کردن در پیشانی و گلوی حمید باکری و…
امروز با گذشت حدود سه دهه از پایان جنگ، این آوردگاه تاریخساز برای جامعه ایرانی با نامهای هویتبخش گره خورده و به طور…
عملیات کربلای پنج بود و حاج حسین خرازی که مدت ها انتظار چنین روزی را می کشید، بارها در حسرت دیدار دوباره مصطفی ردانی…
شهید حمید باکری در آذر ماه سال ۱۳۳۴ در ارومیه به دنیا آمد، او در کودکی مادرش را از دست داد و با برادرها و خواهرانش…
عملیات خیبر در سوم اسفند ماه سال ۶۲ در مناطق عملیاتی جزایر مجنون و طلائیه و با رمز مقدس یا رسول الله(ص) و با حضور…
عملیات خیبر در مناطق عملیاتی جزایی مجنون و طلائیه در سوم اسفند ماه سال ۶۲ با رمز مقدس یا رسول الله (ص) آغاز شد و تا…
دوازدهم دی ماه سال ۶۰ بود و بچه ها نماز مغرب و عشایشان را خوانده بودند که باید راهی منطقه عملیاتی می شدند. بندهای…
آقا مهدی باکری که شهید شد، تازه آن جوان متوجه شد که توی همه آن روزها حقوقش را از حقوق شهردار می دادند.
چند روزی به شهادت حاج حسین خرازی مانده بود که بی سیم را برداشت و آن طرف خط را مورد خطاب قرار داد و گفت: محمدرضا جان…
خدا تازه به آقا مهدی زین الدین فرزندی عنایت کرده بود و خانمش عکس دختر کوچولویشان را برایش فرستاده بود اما او به عکس…
شهید چیت سازیان و همراهش سوار بر تویوتا قصد رفتن به کرمانشاه را داشتند که با خانواده ای از اهالی منطقه که کنار جاده…
نقطه تمرکز دشمن، دقیق روی راه عبوری بچه ها از ارتفاع بود و آنها قصد داشتند تا راه حلی برای این موضوع پیدا کنند، نقشه…
یکی از دختران عضو گروهک کومله به اسارت نیروهای سپاه در آمده بود و آن روز قرار بود تا او در حضور شهید بروجردی با…
چند روزی به شهادت حسین (تاجیک) مانده بود و مادر شب ها خواب پریشان می دید، بی خبر از آنکه قرار است، حسین شهید شود و رضا…
آقا مهدی زین الدین، فرمانده لشکر علی بن ابیطالب(س) در هجدهم مهرماه سال ۳۸ متولد شد و در بیست و هفتم آبانماه سال ۶۳ به…
شهید هاشمی بعد از پایان جلسه مجبور شد چند عدد نان را از سپاه به خانه ببرد چون آن وقت شب هیچ نانوایی پخت نمی کرد که...
خبر شهادت آقا مهدی (زین الدین) که به بچه های لشکر رسید ماتم بر چهره بچه ها نشست و در این میان سخن از روزه های قضای او…
شهید مهدی زین الدین، فرمانده لشکر 17 علی بن ابیطالب(س) در بخشی از وصیتنامه خود می گوید: من تکلیف میکنم شما «رزمندگان»…
آن شب همسران شهید همت و باکری مهمان بانو زین الدین بودند که در خانه به صدا درآمد و خانمی به آنها مطلبی گفت و رفت و…
آقا مهدی (شهید زین الدین) با موتور رفته بود کربلا و به هنگام برگشت از زیارت، تنه اش به یک عراقی خورد و... .
آقا مهدی (شهید زین الدین) به شهادت رسیده بود اما نمی دانستند چگونه این خبر را به گوش بچه های لشکر برسانند تا اینکه بعد…
آن روز قرار بود آقا مهدی (شهید زین الدین) ما بین نماز ظهر و عصر برای نیروهایش صحبت کند و من گمان می کردم...
قرار بود که شهید زین الدین و چند تن دیگر برای ماموریتی به لبنان و سوریه بروند و می توانستند همسرانشان را هم با خود…
بچه های لشکر شهید زین الدین دو روز تمام جنگیده بودند و خستگی توانشان را گرفته بود. روز سوم بود که پاتک دشمن شروع شد...…
جنگ وارد سومین سال خود شده بود که علی (شهید هاشمی) به عنوان فرمانده سرّی ترین قرارگاه جنگ که نامش نصرت بود انتخاب شد.…
شهید مهدی باکری در نامه ای که در هفت بند نوشته شده است فرماندهان زیر مجموعه خود را به نکته های مهم و ریزی یادآور شده اس…
حاج یونس زنگی آبادی همیشه دلش می خواست که بی سر به شهادت برسد و حالا این آرزوی او تحقق پیدا کرده بود و پیکر پاکش بی سر…
هر چه ماشین داشتند با چراغ روشن از سمت چاه نفت به سمت دشمن روانه کردند... .
خون زیادی از حاج یونس زنگی آبادی رفته بود و رنگش به زردی می زد که بچه ها متوجه دست زخمی اش شدند و او را به بیمارستان…
یونس ـ زنگی آبادی ـ آن شــب آمد در حالی که یک کاغذ بزرگ هم در دســتش بود. چیزی حدود بیست مورد از شــرایطش را به ترتیب…
سرش را روی زانوی حاج قاسم گذاشت و از فرط خستگی به خواب رفت اما هنوز ده دقیقه ای نگذشته بود که...
یونس اصرار داشت که تا بازگشتش استاد بنا کار گچکاری را نیمه رها کند و برود تا او بتواند با خیالی راحت به جبهه برگردد.
آنقدر درد داشت که از زیر پتو صدای ناله اش می آمد اما فقط سه روز بعد که برای عیادتش رفتم در خانه نبود و به جبهه رفته بود.
سوله ای به واحد تربیت بدنی لشکر ثارالله اختصاص داده شده بود که فرصت را غنیمت شمردند و آن را تبدیل به گود زورخانه کردند.
با اینکه کارفرمایش نبود و یونس می توانست کسری کارش را از چشم او پنهان کند اما خدا را در همه احوال ناظر بر رفتار و…
برای همه معما شده بود که حاج یونس با آنهمه مسئولیتی که بر دوشش هست چگونه فرصت درس خواندن پیدا می کند.
اولین روز بهار سال 40 به دنیا آمد و 25 سال فرصت پیدا کرد تا همه شایستگی های یک انسان را به نمایش بگذارد و سرانجام در…
در بخشی از وصیتنامه شهید یوسف الهی آمده است: ای مردم بدانید تا وقتی که از رهبری اطاعت کنید، مسلمان، مؤمن و پیروزید…
مادر اطلاعی از شماره اتاق محمدحسین نداشت و او با اینکه چشمانش بسته بود مادر را به سوی خود فرا خواند.
محمد حسین گفت: حاج قاسم میگوید چون بچهها لباس غواصی داشتهاند، احتمال اسارتشان زیاد است. ما باید زود قرارگاه مرکزی…
سرش را روی شانه محمدحسین گذاشت و گریه بی امانی سر داد و گفت: کجا رفتی مرد؟!
اورکتش را که روی دوشش بود به تن کرد و گفت: خب حسین برویم اما محمدحسین مکثی کرد و خواست که برگردند.
دوستش از محمد حسین خواست که در آلمان بماند و دیگر به جبهه و ایران برنگردد اما او... .
حسین از عرفای جبهه بود و زیباترین نماز شب را میخواند، ولی کسی او را نمی دید، رفیق خدا بود و پردههای حجاب را کنار زده …
محمدحسین یوسف الهی، شهیدی عارف که در 27 ام بهمن ماه سال 64 در اثر جراحات شدید شیمیایی مهمان خوان الهی شد. خانه ابدی…
غلامعلی پیچک، فرمانده ای که نه تنها قله های سخت را فتح کرده بود که بر دل ها نیز حکومت می کرد.
در بخشی از وصیتنامه شهید پیچک آمده است: به دامادی دو ماهه من نگریید، دامادیِ بزرگی در پیش دارم.
خبر رسید که پیکر غلامعلی از بین رفته است اما امیر باور نکرد و خود راهی بازی دراز شد.
همه کارهای غذا را خودش انجام می داد؛ از سفره پهن کردن و تقسیم غذا تا شستن ظرف ها؛ غلامعلی را می گویم.
دستی به شانه اش خورد و به خود آمد که کسی می گوید: اخوی ما رفتیم اگر ما را ندیدی عینک بزن فعلا عزت زیاد، حلالمان کن.
آن روز روز آخری بود که غلامعلی در خانه قدم بر می داشت و انگار عطر وجودش را میان فضای خانه می پراکند، مادر از صبح با…
هر بار که در جبهه مجروح می شد بی آنکه خانواده اش از این موضوع مطلع شوند همانجا می ماند تا مداوا شود و باز هم به جنگ با…
تنها خبری که از غلامعلی داشتند این بود که او به شدت زخمی شده است اما دیگر نمی دانستند که هنوز زنده است یا به شهادت…
طرح ترور خسروداد را کشیده بود اما به محض آگاهی از مخالفت امام با اینگونه کارها طرح را نیمه رها و دوستانش را نیز منصرف ک…
غلامعلی در تهران به دنیا آمد، در غرب کشور بسیار خوش درخشید و در ارتفاعات «برآفتاب» اوج گرفت.
چهل شب نذر زیارت حرم امام خمینی را کرده بود تا از بانویش جواب بلی بگیرد و چهلمین شب مصادف شد با خواندن صیغه محرمیت…
آمادگی نظامی نیروها موضوعی شد که دلخوری شهید وزوایی از حاج احمد متوسلیان را رقم زد.
بی آنکه عصبانی شود، گوشه ای نشست و برای هدایت نیروهایش از خدا طلب کمک کرد.
علاقه قلبی که از زبان حاج احمد نسبت به محسن ابراز داشته شد: من وزوایی را مثل چشمانم دوست دارم.
شهید محسن وزوایی، فرمانده تیپ 10 سیدالشهدا سلام الله علیه درباره یاری الهی در عملیات بازی دراز و به اسارت گرفتن 300 تن…
محسن شهید شده بود و عباس می خواست این خبر را به خود حاج احمد برساند و هر چه شهید همت اصرار می کرد که خوب به من بگو،…
اگر توانستید جنازهام را به دست بیاورید آن را به روی مینهای دشمن بیندازید تا اقلاً جنازه من کمکی به حاکمیت اسلام…
وقتی که محسن نگاهش کرد و گفت که منم دیگر باید بروم دلش هری ریخت. آخر می دانست که پیش بینی های محسن در این مسائل ردخور ن…
محسن از اینکه به وسیله منافقان شناسایی شده بود بسیار ناراحت بود و می گفت خیلی دردآور است که در مقابل دشمن بایستی و آن…
بیشتر قسمت های سمت راست بدنش آسیب دیده بود و باید چند جراحی بر روی او انجام می شد و همه این مراحل درد بسیاری را به…