جی پلاس/ادای دین به مهدی باکری در سی و ششمین سالروز شهادتش؛
نایست، برو، سریع
آقا مهدی باکری در بیست و پنجم اسفند سال ۶۳ در حالی که هنوز سرود هستی بر لبانش جاری بود، با گلوله خمپاره ای که به قایقش…
آقا مهدی باکری در بیست و پنجم اسفند سال ۶۳ در حالی که هنوز سرود هستی بر لبانش جاری بود، با گلوله خمپاره ای که به قایقش…
ششم اسفند ۶۲ بود و عملیات خیبر، عملیاتی که با رشادت های حمید باکری و یارانش رقم خورد و پل حفظ شد، ترکش ها مامور شده…
بانو امیرانی، همسر شهید حمید باکری می گوید: خیلی جدی به خواستگاری او جواب منفی داده بودم اما همه زندگی ام را مدیون…
شهید حمید باکری در آذر ماه سال ۱۳۳۴ در ارومیه به دنیا آمد، او در کودکی مادرش را از دست داد و با برادرها و خواهرانش…
آقا مهدی باکری که شهید شد، تازه آن جوان متوجه شد که توی همه آن روزها حقوقش را از حقوق شهردار می دادند.
شهید مهدی باکری در نامه ای که در هفت بند نوشته شده است فرماندهان زیر مجموعه خود را به نکته های مهم و ریزی یادآور شده اس…
همه ریختند دور و برش و هر کسی یک جور او را می بوسید و دست به سر و رویش می کشید طوری که او چند باری به زمین خورد و باز…
دو روز از خواندن خطبه عقد میان صفیه بانو و آقا مهدی گذشته بود که راهی جبهه شد،...
تا لحظاتی دیگر عملیات آغاز می شود و چشمان بچه ها از مناجات با خدا پف آلود که اصغر با خواندن شعر هادی و هدی خنده را بر…
تازه ازدواج کرده بود و دنبال کار می گشت، وقتی وارد ساختمان شهرداری شد، با یک کاغذ امضا شده، مشغول به کار شد.
«احساس می کنیم که حمید خیلی سخت شهید شده است.»، این جمله ای بود که همه افرادی که من و حمید را می شناسند و می شناختند،…
پیرزن گفت: خدا عوضت دهد مادر، از جوانیت خیر ببینی. کجاست این شهردار... تا از غیرت و شرف شما یاد بگیرد؟!
چای نه در خانه و کاشانه که حتی در سنگرهای دفاع هم، مرهم خستگی بچه ها بود.
از خدا خواست تا دل ها را از کینه، ریا، حسد، مقام پرستی، شهرت و... پاک و به نور علم و ایمان منور فرماید، این بخشی…
«باید فکر کنم، خیلی هم باید فکر کنم.»، این پاسخی بود که در جواب خواستگاری به حمید[1] دادم.
هنوز عملیات شروع نشده بود که با کمک رزمنده های دیگر با جعبه های خالی مهمات، مسجدی درست کرد و قرار شد هر کس که زودتر به…