قائم مقام لشکر 27 حضرت رسول(ص) چگونه به شهادت رسید؟
دو ترکش بودند که باید مأموریتی را به اتمام می رساندند، یکی بر سر علیرضا اصابت کرد و آن دیگری پهلوی راستش را شکافت و…
دو ترکش بودند که باید مأموریتی را به اتمام می رساندند، یکی بر سر علیرضا اصابت کرد و آن دیگری پهلوی راستش را شکافت و…
آنقدر خون از علیرضا رفته بود که هیچ علائم حیاتی در او دیده نمی شد، به سردخانه بیمارستان منتقل شد اما...
آنقدر خون از علیرضا رفته بود که هیچ علائم حیاتی در او دیده نمی شد، به سردخانه بیمارستان منتقل شد اما...
لرزشی که بر دستانش نشست، حکایت از رفتن علیرضا داشت که دقایقی بعد از رادیو عراق پخش شد.
حالا که او از رفتنش مرا مطمئن کرد، من نیز باید از خودم و بچه ها به او اطمینان خاطر می دادم.
نگاهش علیرضا را تا جایی که برایش توان داشت، دنبال کرد و او رفت و دیگر برگشتی در کار نبود.
وقایع مختلف طوبی را به این باور رسانده بود که هر اتفاقی که قرار است بیفتد، حتماً می افتد.
نامه نگاری، شیوه ای آشنا و قدیمی میان علیرضا و طوبی که حتی تا آخرین روز شهادت نیز ادامه داشت.
قالی پر گل، محیط پارکشان بود و گوشه آن، گوشه دنج خوشبختی شان و به همین سادگی لذتی به اندازه همه لذت های دنیا.
بچه هایش به جای گفتن مامان از واژه مابا استفاده می کردند و همه اینها برای آن بود که طوبی تلاش می کرد تا بدانند که پدر…
به یاد نداشت که دست خالی وارد خانه شده باشد حتی اگر برگی از درخت بود نیز با خود به رسم یادگار می آورد.
مجروح شده بود و در بیمارستان بستری و یادداشتی برای بانویش نوشته بود که قربانت بروم منیژه جان، همان طور که همیشه شیرزن…