فرماندهی به سبک همت
توی پاوه مسئول روابط عمومی بود. هنوز خواب از چشمان بقیه نپریده بود که محوطه را آب و جارو می کرد و چایی را دم. تا…
توی پاوه مسئول روابط عمومی بود. هنوز خواب از چشمان بقیه نپریده بود که محوطه را آب و جارو می کرد و چایی را دم. تا…
مصطفی قرار بود به دنیا بیاید، محمد ابراهیم رازی روی دلش سنگینی می کرد، رازی که آن شب قصد داشت به همسرش بگوید.
محمد مهدی همت سه روزه شد که پدر از منطقه برای سرکشی به خانواده به خانه برگشت اما بی آنکه سراغش را بگیرد، از همسرش…
از خدا خواسته بود اسیر یا زخمی نشود و فقط شهادت نصیبش شود و همین طور هم شد.
بانو با همه سختی ها، محرومیت ها، ترس ها و ناامیدی ها خود را در کنار حاجی، خوشبخت ترین زن دنیا می دانست.
محمدابراهیم به بانو گفت: تو سد راه شهادت من هستی و نمی گذاری من شهید بشوم.
می گفت: حلقه ازدواج، سایه مرد و زن در زندگی یکدیگر است.
خیلی کم به خانه می آمد اما هر بار که می آمد، به اندازه تمام نبودن هایش محبت می کرد.
دوست داشتم خطبه عقدمان را امام بخواند اما حاجی قبول نکرد.