-
-
جی پلاس؛
شهیدانه زیستن(1): آقا مهدی زین الدین
-
یادواره شهید مهدی زین الدین و 6090 شهید استان قم
به گزارش جماران از قم، مراسم گرامیداشت سی و هفتمین سالگرد شهادت سردار شهید «مهدی زینالدین» فرمانده لشکر 17 امام علی…
-
جی پلاس؛
شوخی شهید زین الدین با پلوخورهای لشکر
شهید زین الدین به بچه هایی که حسابی توی خورد و خوراک به خودشان می رسیدند، می گفت: پلوخور و گاهی وقت ها با این لقب سر…
-
جی پلاس؛
چرا شهید زین الدین به عکس فرزندش نگاه نمی کرد؟
خدا تازه به آقا مهدی زین الدین فرزندی عنایت کرده بود و خانمش عکس دختر کوچولویشان را برایش فرستاده بود اما او به عکس…
-
جی پلاس/ به مناسبت ولادت فرمانده لشکر علی بن ابیطالب(س)؛
با آقا مهدی زین الدین از رتبه چهار پزشکی تا انصراف از دانشگاه پاریس و شهادت در تپه سروین
آقا مهدی زین الدین، فرمانده لشکر علی بن ابیطالب(س) در هجدهم مهرماه سال ۳۸ متولد شد و در بیست و هفتم آبانماه سال ۶۳ به…
-
چند روزی همقدم با شهید زین الدین-۱۳
روزه های قضای شهید زین الدین و لشکری که آن را ادا کرد
خبر شهادت آقا مهدی (زین الدین) که به بچه های لشکر رسید ماتم بر چهره بچه ها نشست و در این میان سخن از روزه های قضای او…
-
چند روزی همقدم با شهید زین الدین-12
شرط پاسداری از اسلام در وصیتنامه شهید زین الدین
شهید مهدی زین الدین، فرمانده لشکر 17 علی بن ابیطالب(س) در بخشی از وصیتنامه خود می گوید: من تکلیف میکنم شما «رزمندگان»…
-
چند روزی همقدم با شهید زین الدین-۱۱
چگونگی شهادت آقا مهدی زین الدین
آن شب همسران شهید همت و باکری مهمان بانو زین الدین بودند که در خانه به صدا درآمد و خانمی به آنها مطلبی گفت و رفت و…
-
چند روزی هم قدم با شهید زین الدین-۱۰
زیارتی که داشت آقا مهدی (زین الدین) را لو می داد!
آقا مهدی (شهید زین الدین) با موتور رفته بود کربلا و به هنگام برگشت از زیارت، تنه اش به یک عراقی خورد و... .
-
چند روزی همقدم با شهید زین الدین-9
خبر شهادت شهید زین الدین چگونه به بچه های لشکر رسید؟
آقا مهدی (شهید زین الدین) به شهادت رسیده بود اما نمی دانستند چگونه این خبر را به گوش بچه های لشکر برسانند تا اینکه بعد…
-
چند روزی همقدم با شهید زین الدین-۸
فرمانده لشکری که نیروهایش او را نمی شناختند
آن روز قرار بود آقا مهدی (شهید زین الدین) ما بین نماز ظهر و عصر برای نیروهایش صحبت کند و من گمان می کردم...
-
چند روزی همقدم با شهید زین الدین-۷
چه شد که شهید زین الدین حرف شهادت را وسط کشید؟
قرار بود که شهید زین الدین و چند تن دیگر برای ماموریتی به لبنان و سوریه بروند و می توانستند همسرانشان را هم با خود…
-
چند روزی همقدم با شهید زین الدین-۵
چرا خانواده شهید زین الدین از فرماندهی اش بی خبر بودند؟
آقا مهدی (شهید زین الدین) فرمانده تیپ و سپس لشکر علی بن ابیطالب شد اما هیچ یک از اعضای خانواده اش از این موضوع اطلاع ند…
-
چند روزی همقدم با شهید زین الدین_۴
فرمانده لشکری که مهمات بار می زد!
بچه های لشکر شهید زین الدین دو روز تمام جنگیده بودند و خستگی توانشان را گرفته بود. روز سوم بود که پاتک دشمن شروع شد...…
-
چند روزی همقدم با شهید مهدی زین الدین-۳
همسر شهید زین الدین از نحوه آشنایی و مراسم ازدواجشان می گوید
از معلم بانو خواسته بودند تا دختر خوبی به آنها معرفی کند و او هم بانو منیره ارمغان را برای ازدواج با شهید مهدی زین…
-
چند روزی همقدم با شهید زین الدین-2
کدام فرمانده دفاع مقدس شب ها پست می داد؟
آن شب مهدی (شهید زین الدین) برای شناسایی رفته بود و وقتی که برگشت به جای یکی از رزمنده ها سر پست شبانه ایستاد و هر چه…
-
چند روزی همقدم با شهید زین الدین -1
با شهید زین الدین از تولد در تهران تا شهادت در ارتفاعات کرمانشاه به سردشت/از انصراف از دانشگاه شیراز تا پذیرش در دانشگاه فرانسه
آقا مهدی زین الدین در سال 1338 در تهران به دنیا آمد، 25 سال در این دنیا زندگی کرد تا مردانگی و عزت را به بسیاری…
-
قصه موتوری که همت و ماشینی که زین الدین را به شهادت رساند چه بود؟
رو کردم به شهید زین الدین و گفتم: نکند این ماشین هم مثل موتور شهید همت بشود.
-
حکایتی از روزه قضاهای شهید زین الدین
200 روز قضای روزه داشت و اگر هر کدام از بچه ها حتی یک روز هم روزه می گرفتند، می شد 10 هزار روز روزه.
-
شهید زین الدین چه مواردی را در وصیتنامه اش یادآوری کرده بود؟
شهید مهدی زین الدین اولین شرط لازم برای پاسداری از اسلام را اعتقاد داشتن به امام حسین (ع) می داند.
-
شیران روز و پارسایان شب در وجود مهدی معنا پیدا می کرد
روز که می شد، آنقدر بچه ها را می خنداند که کمتر کسی می توانست تصور کند، او فرمانده است و شب هنگام و در خلوت، چنان به…
-
چرا شهید سجودی از فرماندهی گردان انصراف داد؟
فرمانده گردان بود اما حالا با جابه جایی لشکرش، در قامت یک بسیجی آرپی جی زن و بی نام و نشان ایستاده بود و خدمت می کرد.
-
هندوانهای با طعم فلفل
حسابی که دهانش سوخت، مهدی بلند زد زیر خنده و گفت: شیرین بود؟!
-
حمید سخت شهید شد
«احساس می کنیم که حمید خیلی سخت شهید شده است.»، این جمله ای بود که همه افرادی که من و حمید را می شناسند و می شناختند،…
-
به دلش افتاد که بیاید
مهدی در را باز کرد و داخل شد و وقتی گفتم چرا بیخبر؟ گفت: به دلم افتاد که بیایم.