چرا شهید سجودی از فرماندهی گردان انصراف داد؟
فرمانده گردان بود اما حالا با جابه جایی لشکرش، در قامت یک بسیجی آرپی جی زن و بی نام و نشان ایستاده بود و خدمت می کرد.
جی پلاس ـ منصوره جاسبی: لشکر 25 کربلا[1] بود و گردان حمزه (ع) و یوسف[2] که فرماندهی گردان را به عهده داشت. متانت از سر و رویش می بارید و در هر کاری آنقدر خوب بود که فرمانده اش می گفت: یوسف دومی ندارد.[3] اما مدتی بود که دلش هوای این را کرده بود که فقط یک بسیجی باشد و بس، بی نام و نشان.
مدتی از جابه جایی اش به لشکر 17 علی بن ابیطالب (ع)[4] گذشت و حالا دیگر حاج مرتضی[5] دلتنگش شده و تصمیم می گیرد که با رفتن به مقر لشکر 17، هم زین الدین[6] را ببیند و هم به دلتنگی اش پاسخ مثبت دهد.
اتاق فرماندهی لشکر به هر مکان دیگری شباهت داشت به غیر از اتاق فرماندهی، نه میزی نه دفتری، چفیه ای بود و قرآنی و مفاتیحی و عکسی از امام که بر دیوار اتاق نصب بود و چند پوشه و یک گوشی تلفن. وارد شد و با مهدی گرم یکدیگر را در آغوش گرفتند اما او متعجب بود از اینکه چه شده حاج مرتضی راه گم کرده است. حاجی سراغ یوسف را گرفت و مهدی از آن اعلام بی خبری کرد و گفت که اصلاً چنین کسی را نمی شناسد. حاجی شکی کرد که نکند یوسف به این لشکر نیامده است.
آقا مهدی از مسئول ثبت نامی ها خواست تا نام یوسف را در لیست جستجو کند که با پاسخ مثبت مواجه شد. نامش در لیست به عنوان یکی از آرپی جی زن های گردان قائم (عج) به ثبت رسیده بود.
آقا مهدی با بیسیم مرکزی علی[7] را خواست که به دفتر فرماندهی بیاید، حالا سه نفر شده بودند، دو نفری که در این مدت یوسف را نمی شناختند و فرماندهی که به خاطر خوبی های بسیار نیروی خودش، برایش دلتنگ تر از همیشه بود. آقا مهدی از علی سراغ یوسف را گرفت و او هم از مهارت و بی نظیر بودن او در نشانه گیری های یوسف گفت. حاج مرتضی با تکان دادن سر به نشانه تأیید، گفت: همه کارهای یوسف همین طور است، او در هیچ کاری دومی ندارد. علی که نمی دانست آنجا چه خبر است و با تعجب و مات و مبهوت آنها را نگاه می کرد، از حاجی سؤال کرد که مگر شما او را می شناسید؟!
آقا مهدی که بسیار مشتاق دیدار یوسف شده بود، دستی به شانه علی زد و گفت: رو دست خوردی علی آقا. این آقا یوسف فرمانده گردان بوده و حالا آمده تا در گمنامی، تکلیفش را انجام دهد.
علی که تازه متوجه ماجرا شده بود، گفت: از اقتدار و متانتی که داشت باید حدس می زدم اما خب من مقصر نیستم؛ چون خودش را آرپی جی زن معرفی کرد و شما هم که هیچ به من نگفتید.
آقا مهدی هم که خود تا چند دقیقه قبل، از ماجرا بی خبر بود و بسیار مشتاق دیدار یوسف، از آنها خواست که زودتر به سراغش بروند.
یوسف از همه جا بی خبر، روی دو زانوهایش نشسته بود و قرآن تلاوت می کرد که صدای یا الله او را به خود آورد. پتو[8] کنار رفت و سه فرمانده[9] را مقابل خود دید. از دیدن حاج مرتضی به هیجان آمد. قرآنش را روی جعبه مهمات گذاشت و از جا بلند شد و آغوش گرم حاج مرتضی بود که پایان دلتنگی های هر دویشان بود.
حاجی به یوسف گفت که حالا دیگر از مسئولیت فرار می کنی که او به خود آمد و گفت: مگر فقط با مسئولیت می شود خدمت کرد؟! که آقا مهدی به صدا در آمد و گفت: نه یوسف جان قضیه این است که خودت بهتر می دانی که ما چقدر به تو و امثال تو و تجربه هایتان نیاز داریم پس باید خودت را معرفی می کردی.
و پاسخی زلال که از عمق سادگی یوسف بر می آمد و بر دل مهدی می نشست این بود که حاج مرتضی بهتر می داند که من قصدم انجام تکلیف است و می خواهم در لباس یک سرباز خدمت کنم و برایم فرقی نمی کند و اکنون هر چه شما بفرمایید اطاعت امر می کنم و اینچنین بود که او در لباس فرماندهی تیپ سوم لشکر 17 علی بن ابیطالب (ع) به درجه رفیع شهادت رسید.[10]
- لشکر 25 کربلا از رزمندگان استان های شمالی کشور تشکیل شده بود.
- شهید یوسف سجودی که به عنوان فرمانده گردان های حمزه سید الشهدا (ع) و صاحب الزمان (عج) لشکر 25 کربلا و نیز فرمانده تیپ سوم لشکر 17 علی بن ابیطالب (ع) انجام وظیفه کرد و سرانجام در عملیات بدر در منطقه هورالعظیم در 26 اسفند ماه سال 63 به درجه رفیع شهادت نایل آمد.
- یوسف دارای ویژگی های منحصر به فردی بود و در هر کاری بسیار مسئولیت پذیر و دقیق و همه خوبی هایش باعث شده بود که فرمانده اش در وصفش اینگونه بگوید.
- لشکر 17 علی بن ابیطالب (ع) از رزمندگان استان قم تشکیل شده بود.
- مرتضی قربانی، فرمانده لشکر 25 کربلا.
- شهید مهدی زین الدین، فرمانده لشکر 17 علی بن ابیطالب (ع) که در 27 آبان ماه سال 63 به همراه برادرش، مجید زین الدین که برای شناسایی منطقه عملیاتی از باختران به سمت سردشت می رفتند به شهادت رسیدند.
- فرمانده گردان قائم (عج) لشکر 17 علی بن ابیطالب (ع).
- به جای در از پتو برای سنگرها استفاده می شد.
- مرتضی قربانی، فرمانده لشکر 25 کربلا، شهید زین الدین، فرمانده لشکر 17 علی بن ابیطالب(ع) و علی فرمانده گردان قائم(عج).
- برگرفته از خاطره مرتضی قربانی نقل شده در سایت لشکر 25 کربلا.
دیدگاه تان را بنویسید