خاطرات دست اول یک نویسنده از حاج قاسم سلیمانی/ روایت نهم: بوسه بر روی ماه؛ رزقی که نصیب احمد شد
برج میلاد پر بود از جمعیتی که برای بازدید از نمایشگاه دعوت شده بودند و مطمئن بودم که از یک جایی جلوتر نمی شد رفت و…
برج میلاد پر بود از جمعیتی که برای بازدید از نمایشگاه دعوت شده بودند و مطمئن بودم که از یک جایی جلوتر نمی شد رفت و…
شاید آن روز از روزهای به یاد ماندنی و فراموش نشدنی نویسنده باشد، ابتدا او را به نماز جماعتی به امامت رهبر انقلاب دعوت…
گوشی موبایلم زنگ خورد. نمیدانستم صاحب صدا کیست، عباس که نبود، فکر کردم شاید توحیدی فرماندار سیرجان یا یکی از مسئولین…
حاج قاسم اینجا در بهشت زهرای کرمان کنار دیوار مهدیه صاحب الزمان، جایی برای خودت نشان کرده و گفته بودی می خواهم کنار…
بیست و هفت عملیات دوره دفاع مقدس، مقابله با اشرار، مقابله با داعش، همه را پشت سر گذاشت و مدام گفت بچه های مردم، بچه…
صفی از اسرای نارنجی پوش در کناره ساحلی زیبا، منظم و در یک ردیف، زانو زده بر خاک و پشت هر کدام غولی سیاهپوش با خنجری…
عکس یازده شهید را بالای کتیبه مسجد قنات ملک زده بودند و کادر دوازدهم خالی مانده بود کسی چه می دانست شاید آن را برای…
خبر رفتن حاج قاسم از کرمان، گرد غربت را میان بچه رزمنده های کرمانی پخش کرد. هر کدام به نوعی به این موضوع واکنش نشان…
"کاسم سلیمانی" روایتی متفاوت از آنهایی است که نه با تفنگ حاج قاسم که با مهربانی و رأفتش به زمین های کشاورزی و زندگی…