جی پلاس منتشر می کند؛

خاطرات دست اول یک نویسنده از حاج قاسم سلیمانی/ روایت ششم: بی تو مهتاب شبی، روستای قنات ملک

حاج قاسم اینجا در بهشت زهرای کرمان کنار دیوار مهدیه صاحب الزمان، جایی برای خودت نشان کرده و گفته بودی می خواهم کنار "حسین پسر غلامحسین" باشم با قبری به سادگی قبر حسین یوسف الهی و سایر شهدای لشکر، فارغ از همه عناوین دنیایی.

لینک کوتاه کپی شد

احمد یوسف زاده از رزمندگان دوران دفاع مقدس است که حدود هشت سالی در اسارت نیروهای بعثی بود. وی یکی از آن بیست و سه نفری است که خود به نوشتن کتابی درباره آنها پرداخته و بعدها فیلم سینمایی «آن بیست و سه نفر» نیز با اقتباس از همان کتاب ساخته شد.

 

او سال گذشته کتاب «پیش از اذان صبح» را با استفاده از خاطرات حاج قاسم به رشته تحریر درآورد که به وسیله انتشارات سوره مهر چاپ شد.

کتاب با نثر روان خود، خواننده را مشتاق ادامه مطالعه می کند.

 

همزمان با دومین سالروز شهادت سردار سپهبد سلیمانی، از یوسف زاده خواستیم تا چند خاطره از این کتاب را به انتخاب خود در اختیار جی پلاس قرار دهد که ایشان به گرمی از این پیشنهاد استقبال کرد.

یوسف زاده در مقدمه اختصاصی این خاطرات برای جی پلاس، به علت نگارش این کتاب پرداخت و نوشت:

 

درباره کتاب «شاید پیش از اذان صبح»، باید بگویم که قبل از شهادت سردار سلیمانی من گاهی وقت ها به خاطر علاقه زیادی که به ایشان داشتم در نشریات کرمان یا در فضای مجازی مطالبی درباره ایشان می نوشتم که بعضی از آنها چاپ و منتشر می شد و گاهی هم منتشر نمی شد و من می نوشتم و خیلی هم درصدد آن نبودم که به دست ایشان برسد و فقط می نوشتم و ابراز علاقه می کردم به ایشان.

 

این موضوع گذشت تا بعد از شهادتشان که برای همه دردناک بود -و برای من هم خیلی دردناک بود-من یک سری دلنوشته هایی درباره ایشان بر اساس خاطراتی که خودم داشتم و خاطراتی که جاهایی شنیده یا جایی خوانده بودم نوشتم که در واقع ادای دینی به سردار سلیمانی است؛ به خاطر نامه ای که به من نوشته بودند.

 

آن نامه الان در فضای مجازی قابل دسترس است. ماجرا این بود که سردار سلیمانی بعد از خواندن کتاب «آن بیست و سه نفر » یک نامه بسیار احساسی و صمیمانه ای برای من نوشته بودند که با تعبیر «احمد عزیزم» شروع می شد.  همواره یک احساسی داشتم که باید یک روزی پاسخی به این نامه و محبت بزرگ بدهم که بعد از شهادتشان شد همین کتاب «پیش از اذان صبح» و علت این نامگذاری هم اشاره دارد به آخرین لحظاتی که در کرمان سردار سلیمانی را دفن کردند و من در آنجا حضور داشتم؛ در حالی که اذان صبح گفته می شد و ایشان چند دقیقه ای پیش از اذان صبح از میان ما رفت.

 

اکنون در آستانه دومین سالروز شهادت حاج قاسم هر روز و با انتخاب نویسنده کتاب یکی از خاطرات برای مطالعه مخاطبان منتشر می شود:

 

بی تو مهتاب شبی

آقای امامی مجری تلویزیون آمد کرمان که گزارشی تهیه کند برای شبکه خبر. زنگ زد و قرار گذشتیم برویم سر مزار شهدا و بعد با هم برویم قنات ملک، زادگاه تو. این دلنوشته یادگار آن سفر است:

 

سردار! الان چند ماه است که آمده ای پای این کوه بلند آرام و آسوده خوابیده ای و مردم از دور و نزدیک می آیند به دیدنت، می ایستند توی صف که مزار کوچکت را در آغوش بگیرند و در این زمستان سرد کویر مثل ابر بهار گریه کنند.

 

حاج قاسم عزیز! اینجا بر مزارت آسمان دل ها همیشه ابریست و چشم مشتاقان همه اشک ریز. تو رفته ای اما از همیشه زنده تری انگار! بزرگا مردا که تو بودی ای پهلوان کوهزاد و ای یل کرمانی بی همتا.

 

اینجا در بهشت زهرای کرمان کنار دیوار مهدیه صاحب الزمان، جایی برای خودت نشان کرده و گفته بودی می خواهم کنار "حسین پسر غلامحسین" باشم با قبری به سادگی قبر حسین یوسف الهی و سایر شهدای لشکر، فارغ از همه عناوین دنیایی. گفته بودی بر مزارت بنویسند «سرباز، قاسم سلیمانی» همین. این را تویی گفته بودی که وقتی در منطقه حرکت می کردی همه پهبادها و بالگردهای آمریکا به پرواز در می آمدند و رادارهای دنیا رد عبورت را می گرفتند که از کجا می آیی و به کجا می روی.

 

ما اینجاییم، کنار مزارت که« زیارتگه رندان جهان خواهد بود». ما اینجاییم با همه دلتنگی مان برای لبخندهایت و برای گام های استوارت وقتی مثل پهلوانان اساطیری بر یال خاکریز پس گرفته شده از داعش، قدم می زدی با لباسی بی قبه و درجه و دستانی که نه بر مسلسل که بر کمرت گرفته بودی و راه می رفتی مثل سروی که به رفتار آمده باشد.

 

شگفتا ای بزرگ نام کوچک نفس، با این واژه های فقیر و کم جان چگونه می توانم به ستیغ استغنای تو دست یابم ای بلند آشیان قله های مردی و آزادگی.

 

وقت آن است که کوه را با کوه بگذارم و پایین بیایم و تو را در کوچه ای از کوچه های شهر کرمان جستجو کنم. در بیت الزهرا. جایی که حالا قبله گاه دل هایی است که به هوای کعبه یاس محمدی می آیند. 

 

"بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم" کوچه ای که سال تا سال  انتظار می کشید مگر  یک بار دیگر صدای قدم هایت را بشنود. سال گذشته همینجا گفته بودی که این آخرین حضورت در بیت الزهراست!

 

فلک داد و فلک صد داد و بیداد

فلک تخت سلیمان داد بر باد

 سلیمانی که حکم بر باد می کرد

 خودش می دید که تختش می بره باد

 

بر دیوارهای بیت الزهرایی که ساختی عکس همرزمانت هست و حالا عکس خودت هم، ای سلیمان لشکر ثارالله که با همه ابهتت  وقتی زیر این سقف می رسیدی برای بانوی پهلو شکسته به پهنای صورت اشک می ریختی.

راستی ای بزرگ خاکی نفس، تو اهل کدام ایل این خاک بودی که چشمه های غیرت و پاکی اینچنین از بلندای مقامت جاری بود! باید پا در رکاب کنیم و برویم برای یافتن سرچشمه ات، به زادگاهت، همانجا که این رستم، این آرش، این گودرز و گیو زمانه در آن بالیده است.

 

راه می افتیم به سوی شهرستان کوچک رابُر. از میان کوهستان های بلند و برفی پیش می رویم. شهر رابر پر از تو است، بوی تو می دهد. بوی آلاله هایی که امسال وقتی بهار سر برسد و برف ها آب بشوند دیگر تو را نمی بینند، اما به یادت عطر خود را در  دره های دور می پراکنند. از آخرین میدان شهر راه را ادامه می دهیم به  سمت زادگاهت. روستای قنات ملک.

 

اینجاست آن قطعه کوچک از جغرافیای جهان که برگی نو به تاریخ انسانیت سنجاق کرده، برگی از رشادت و اخلاص. جایی که دیوار های سنگچینش کودکی هایت را به یاد دارد. جایی که تو، خاکش و نفَس مردمانش را دوست داشتی. این همان مسجد دویست متری است که ساختی و گفتی شعاع تاثیرش باید دویست کیلومتر باشد. این خانه مشهدی حسن و مشهدی فاطمه سلیمانی است که تو را با مهر اباعبدالله الحسین بزرگ کردند تا بشوی عباس زمانه خود و حرم آل رسول الله را در هجوم سیاهدلان داعش حفظ و حراست کنی.

 

و اینجاست محل سیاه چادر تابستانی مشهدی حسن قرآن خوان و شعر بلد و فاطمه مادرت، که سالی چند، پیش از تو به خانه جدیدشان آن بالا، روی آن تل بلند کوچ کردند و همجوار شهدای قنات ملک شدند.

 

قاسم جان! این صخره ها و این کوه های بلند تو را فراموش نمی کنند که مثل خودشان سخت و مقاوم و مثل این چشمه ها زلال بودی و جاری.

 

رفتی ولی کجا که به دل جا گرفته ای

دل جای توست گرچه دل از ما گرفته ای

بگذار تا ببینمش اکنون که می رود

ای اشک از چه راه تماشا گرفته ای[1]

 

 

[1] علی اطهری کرمانی

 

برشی از کتاب پیش از اذان صبح؛ 105-108

دیدگاه تان را بنویسید