جی پلاس منتشر می کند؛
خاطرات دست اول یک نویسنده از حاج قاسم سلیمانی/ روایت سوم: قاسم و کتکی که به نامردی خورده بود
عکس یازده شهید را بالای کتیبه مسجد قنات ملک زده بودند و کادر دوازدهم خالی مانده بود کسی چه می دانست شاید آن را برای عکس خودت خالی گذاشته بودی.
احمد یوسف زاده از رزمندگان دوران دفاع مقدس است که حدود هشت سالی در اسارت نیروهای بعثی بود. وی یکی از آن بیست و سه نفری است که خود به نوشتن کتابی درباره آنها پرداخته و بعدها فیلم سینمایی «آن بیست و سه نفر» نیز با اقتباس از همان کتاب ساخته شد.
او سال گذشته کتاب «پیش از اذان صبح» را با استفاده از خاطرات حاج قاسم به رشته تحریر درآورد که به وسیله انتشارات سوره مهر چاپ شد.
کتاب با نثر روان خود، خواننده را مشتاق ادامه مطالعه می کند.
همزمان با دومین سالروز شهادت سردار سپهبد سلیمانی، از یوسف زاده خواستیم تا چند خاطره از این کتاب را به انتخاب خود در اختیار جی پلاس قرار دهد که ایشان به گرمی از این پیشنهاد استقبال کرد.
یوسف زاده در مقدمه اختصاصی این خاطرات برای جی پلاس، به علت نگارش این کتاب پرداخت و نوشت:
درباره کتاب «شاید پیش از اذان صبح»، باید بگویم که قبل از شهادت سردار سلیمانی من گاهی وقت ها به خاطر علاقه زیادی که به ایشان داشتم در نشریات کرمان یا در فضای مجازی مطالبی درباره ایشان می نوشتم که بعضی از آنها چاپ و منتشر می شد و گاهی هم منتشر نمی شد و من می نوشتم و خیلی هم درصدد آن نبودم که به دست ایشان برسد و فقط می نوشتم و ابراز علاقه می کردم به ایشان.
این موضوع گذشت تا بعد از شهادتشان که برای همه دردناک بود -و برای من هم خیلی دردناک بود-من یک سری دلنوشته هایی درباره ایشان بر اساس خاطراتی که خودم داشتم و خاطراتی که جاهایی شنیده یا جایی خوانده بودم نوشتم که در واقع ادای دینی به سردار سلیمانی است؛ به خاطر نامه ای که به من نوشته بودند.
آن نامه الان در فضای مجازی قابل دسترس است. ماجرا این بود که سردار سلیمانی بعد از خواندن کتاب «آن بیست و سه نفر » یک نامه بسیار احساسی و صمیمانه ای برای من نوشته بودند که با تعبیر «احمد عزیزم» شروع می شد. همواره یک احساسی داشتم که باید یک روزی پاسخی به این نامه و محبت بزرگ بدهم که بعد از شهادتشان شد همین کتاب «پیش از اذان صبح» و علت این نامگذاری هم اشاره دارد به آخرین لحظاتی که در کرمان سردار سلیمانی را دفن کردند و من در آنجا حضور داشتم؛ در حالی که اذان صبح گفته می شد و ایشان چند دقیقه ای پیش از اذان صبح از میان ما رفت.
اکنون در آستانه دومین سالروز شهادت حاج قاسم هر روز و با انتخاب نویسنده کتاب یکی از خاطرات برای مطالعه مخاطبان منتشر می شود:
کادر دوازدهم
مسجد قنات ملک را که ساخته ای سفارش کرده ای کتیبه ای آن بالا نصب کرده اند با این عبارت:
... از خداوند رحمان و رحیم امید عفو و آمرزش و از نمازگزاران این بیتِ الهی التماس دعای خیر و طلب فاتحه و دعا برای کلیه درگذشتگان این دیار و فامیل و بانی فقیر و حقیر را دارم. ملتمس دعا. الحقیر قاسم سلیمانی.
خیره می شوم به 11 عکس شهید روستای قنات ملک که هر کدام در یک کادر بالای کتیبه طراحی شده است. کادر دوازدهم خالی از عکس است. لابد آنجا را نگه داشته بودی برای عکس خودت. مطمئن نیستم. از خادم مسجد که مرد میانسالی است حکمت آن کادر خالی را می پرسم. می گوید: «اتفاقا ما هم از حاج قاسم پرسیدیم این جای عکس را برای کی خالی گذاشتی حاجی؟ لبخندی زد و گفت « شما کارتون به این یکی نباشه!»
نماز ظهر را توی مسجدی که از تو به یادگار مانده می خوانیم و می نشینیم پای صحبت یکی از همبازی های دوران کودکی ات. رضا دوست محمدی. او از آن روزها می گوید و من بغض می کنم.
«من و قاسم و سهراب روزهای تابستان گوسفندها را می بردیم اطراف تنگَل که بچرند. مثل همه بچه ها گاهی بر سر موضوعی با هم دعوایمان می شد. یک روز سهراب با قاسم دعوایش شد. من شدم طرفدار سهراب و دو نفری قاسم را زدیم. (بغض می نشیند توی گلوی رضا) بعد از دعوا، قاسم همین طور که داشت لباس های خاکی اش را می تکاند گفت، منه به نامردی زدین! شما دو نفر بودین من یه نفر، ولی یادتون باشه هر دوتاتونه یکی یکی می زنم!
من از تهدید قاسم ترسیدم. او راست می گفت، از عهده هر دوی ما بر می آمد. روز بعد که گوسفندها را می بردیم چرا به قاسم نزدیک شدم و گفتم بیا دعوا نکنیم! قاسم مهربان بود، گفت به خاطر مادرت که اقواممونه نمی زنمت. سهراب را هم بخشید و گفت، ولی یادتون باشه شما منه به نامردی زدین! حاج قاسم عزیز، صحبت دوستت که به اینجا رسید نتوانستم جلو اشک هایم را بگیرم، رفته بودم توی بحر ماجرای شهید شدنت، آخرش هم به نامردی توی فرودگاه بغداد بی خبر، از هوا با موشک زدنت!
کتاب پیش از اذان صبح؛ ص 111-112
دیدگاه تان را بنویسید