« صدایم زدند و فرمودند با آقا سید ابوالفضل کاری نداشته باشید. هرچند با توجه به این که امام موافق برخورد با ایشان نبودند، من قصد نداشتم برخوردی با آن نامه بکنم، ولی امام خیلی مراقب این امور بودند»
با توجه به اینکه حضرت آیتالله موسوی اردبیلی بیش از چهل سال از نزدیک با امام خمینی ارتباط داشتند، از ایشان درخواست کردیم درباره شخصیت حضرت امام بیشتر از این ابعاد مغفول مانده سخن بگویند. ضمن تشکر از این مرجع معظم و از فاضل ارجمند حجت الاسلام والمسلمین محمد سروش محلاتی که زحمت این مصاحبه را تقبل نمودند، توجه خوانندگان گرامی را به آن جلب مینمائیم.
آیتالله موسوی اردبیلی: من در سال ۱۳۲۲ به قم آمدم، آن موقع ۱۷ ساله بودم. حوزه علمیه قم آن روزها بسیط بود و طلبه زیادی نداشت، فکر میکنم حداکثر دو هزار و پانصد تا سه هزار طلبه و روحانی در قم بودند. از کسانی که اسم آنها در آن روزها در حوزه برده میشد سه نفر در رأس بودند. مرحوم آقای حجت، مرحوم آقای سید محمد تقی خوانساری و مرحوم آقای صدر. آقای بروجردی هنوز نیامده بود. امام و آقای گلپایگانی و آقای سید محمد داماد و آقا سید احمد خوانساری و آقای فیض هم بودند ولی روشن بود که حضرت امام با دیگران یک مقدار فرق دارد یا اقلاٌ در نظر طلبهها فرق دارد، لباسهای منظم داشت و صحبت کردنش با حساب بود. بعد که آقای بروجردی آمد، حوزه بزرگ شد و امام برای مرجعیت ایشان فعالیت بیشتری داشت. من یادم میآید طلبهها را جمع کرد و خودش در صندلی اول نشست و برای دیدن آقای بروجردی به نهران رفت. به هر حال او با دیگران فرق داشت. مثلاٌ در صحن همه جا نمینشست، با همه قاطی نمیشد، در همه جا صحبت نمیکرد و کمتر حرف میزد ولی ایشان را به عنوان آدمی فیلسوف، عارف و در عین حال فهیم میشناختند. ایشان اهل بحث و تحقیق بود، اهل نظر و تعمق ایشان را میشناختند و به ایشان مراجعه میکردند که جواب خیلی حساب شده میداد. در کارهای مهم حوزه هم گاهی دخالت میکردند، ولی مشهور بود ایشان اهل اخلاق هستند. ایشان یک درسی روزهای پنج شنبه و جمعه داشت که همان درس اخلاق معروف بود و این از امتیازات امام بود. این درس در مدرس زیر کتابخانه برگزار میشد. آقای مطهری، آقای منتظری و آقای سید عبدالغنی اردبیلی و چند نفر دیگر شرکت میکردند، من هم رفتم، اما بقیه بازاری بودند و تقریباٌ مدرس از بازاریها پر میشد. بعضیها آن درس را مینوشتند، از جمله آقا سید عبدالغنی اردبیلی میگفت من درس اخلاق آقای خمینی را نوشتهام، امام وقتی خودش آن صحبتها را میکرد، بسیار مفید بود. من از شرکت کنندگان مستمر درس اخلاق امام بودم.
برای روشنتر شدن، لطفا عمل و رفتار اخلاقی امام را هم توضیح دهید.
امام این خصوصیت را داشت که میدان نمیدادند در حضورشان سخن چینی شود و حتی در خلوتهایشان هم راجع به افراد به بدی صحبت نمیکردند یعنی حتی در مورد افرادی که با ایشان بد بودند یا شنیده شده بود که با ایشان بد هستند و به حد تظاهر رسیده بود، به هیچ وجه حتی در خلوت چیزی نمیگفتند و هیچگاه زبانشان به بدگویی باز نمیشد. امام حتی آن حالتی را که در سخنرانیها داشتند که گاهی تند میشدند، در وضعیت معمول اصلاٌ نداشتند و حتی تعابیر خفیف هم در مورد افراد به کار نمیبردند و اسامی افراد را با احترام میبردند، ولو اینکه طرف، قابل دشنام و بدگویی بود. خلاصه امام در مورد زبانشان خیلی مواظبت میکردند. عادت ایشان نبود که سعایتها و اظهارنظرها را در مورد دیگران بازگو کنند و میگذاشتند قضیه در بوته اجمال بماند. این حالت ناشی از تهذیب نفس ایشان بود.
درس اخلاق امام مخالفی هم داشت؟
بله، تعدادی مخالف هم داشت. من یادم هست که وضو میگرفتم تا به درس اخلاق امام بروم، یک نفر از هم شهریهای ما آمد و پرسید: حالا وضو میگیری نماز بخوانی؟! -چون عصر بود- گفتم میروم درس اخلاق. گفت: درس صوفیه میروی صوفی بشوی!
این مواظبت و مراقبت پس از انقلاب و دوران رهبری امام هم مشهود بود؟
بله، کاملاٌ مشهود بود. مثلاٌ یک روز خدمت امام بودم و آقای موسوی تبریزی هم حضور داشت، به امام گفت قضات دادگستری ریششان را دوتیغه- سه تیغه میکنند فاسقند و قضاوتشان درست نیست، ما هرچه به آقای موسوی اردبیلی میگوییم دادگستری را منحل کنند، ایشان میگویند صلاح نیست. امام به شدت با موسوی تبریزی برخورد کردند و گفتند چرا مواظب حرف خودت نیستی؛ از کجا میدانی که اینها فاسقند؟! گفت ریش میتراشند. امام فرمودند خب بتراشند. شاید از کسی تقلید میکنند که آن را حرام نمیداند. گفت شما میفرمایید حرام است. فرمودند من کجا گفتهام حرام است؟! من احتیاط کردهام! از کجا میدانی که مقلد من هستند؟! مگر مردم باید از من تقلید کنند؟! از هر که میخواهند تقلید کنند. امام این گونه سخنان را خیلی راحت میگفتند و اصلاٌ برایشان سنگین نبود. شاید اگر کس دیگری در موقعیت امام بود، میگفت با وجود من چه کسی ادعای مرجعیت میکند؟!
آیا امام از توصیف مثبت درباره شخصیت خودشان توسط افرادی مثل حضرتعالی استقبال میکردند و یا خوششان میآمد؟
من که یک وقتی به ایشان گفتم گاهی انسان درباره شما اشتباهاتی میکند! گفتند چه اشتباهاتی؟ گفتم گاهی آدم خیال میکند شما از طرف خداوند الهام میشوید، چیزی را بیان میکنید که آدم خیال نمیکند که مطلب سابقاٌ در ذهن شما بوده است! اما ایشان در مقابل این سخن من اصلاٌ جواب نداد و نه گفت درست است و نه گفت درست نیست. ایشان هر چیزی که مربوط به خودش بود، ولو از لوازم کلام چنین استفادهای میشد؛ تأیید نمیکرد. در تأیید و تکذیبها خیلی مواظب بود. یعنی برخلاف آنچه در دنیای آخوندی بسیاری مقیدند مرید جمع کنند و مقیدند مردم را از خود نرنجانند؛ ایشان چنین رویهای نداشت بلکه برعکس رفتارش یک رفتاری بود که معمولاٌ مریدها را آزرده میکرد. این را آقای منتظری هم درباره امام میگفت. میگفت آقای خمینی یک رفتار عجیب و غریبی میکند؛ مثلاٌ کسی که به او پول میدهد مثل این است که فحش میدهد، بدش میآمد. امام هیچ وقت برای خودش یک چیزهایی که مورد شبهه باشد نمیگفت و در برابر ادعاهای عجیب و غریب افراد دیگر هم میگفت من کور باطنم؛ اصلاٌ در صحبتهای امام سخن از «خواب دیدن» یا اینکه «به من الهام شده» از طرف خدا، اثری نبود و من چنین چیزهایی را اصلاٌ در حضرت امام ندیدم.
در موضوع ارتباط با امام زمان (ع) چیزی به شما میگفت و یا شما خودتان چیزی میدیدید؟
ادعای ارتباط با امام زمان را آدم عادی نمیکند! تا چه رسد به کسی مانند امام! ایشان این جور چیزها را اصلاٌ غریب میشناخت. انصافاٌ من ایشان را اینگونه دیدم که بر روی خودش کار کرده که حرف نزند و صحبت نکند، خیلی مراقب بود. بعضیها هستند که یک چیزهایی میگویند و مثلاٌ میخواهند لوازمش را بار کنند، اما آقای خمینی اهل این کارها نبود و هیچ وقت با آنهایی که مرید و مقلد او بودند اینگونه برخورد نمیکرد. کلاٌ امام به ادعاهای ملاقات با امام زمان و کرامات اعتنایی نداشت، یک وقت پسر دکتر صبوری اردوبادی و داماد او آمدند که ما با امام زمان رابطه داریم و پیامی از حضرت (ع) برای آقای خمینی داریم و تو برای ما وقت بگیر! من گفتم که با امام این جور رابطهای ندارم و آنها به بعضی از آقایان دیگر متوسل شدند و بالاخره رفته بودند پیش امام و گفتند ما با امام زمان خیلی مربوطیم و هر وقت بخواهیم حضرت میآیند و هرچه بخواهیم به ما میدهند. این را خود امام از آنها بعداٌ نقل میکرد. گفتند وقتی این را به من گفتند به آنها گفتم این دفعه که امام زمان را دیدید بپرسید دفتر شعر من گم شده و هرچه گشتم نتوانستم پیدا کنم، بپرسید که کجاست؟ ارتباط حادث به قدیم را هم درست نفهمیدم که حادث با قدیم چه رابطهای دارند، این را هم بپرسید. آنها رفتند و بعد یک نامه مفصلی که توهین بود به امام نوشته بودند. امام آن نامه را به زن و بچهاش داد و بعد به ما هم داد که بخوانیم؛ خیلی تند بود!
جریان آن نامهای که آقا سید ابوالفضل زنجانی نوشته بود را هم بفرمایید.
آقا سید ابوالفضل زنجانی که فردی وارسته و خداترس بود، عضو جبهه ملی بود. او نامهای علیه امام نوشت و منتشر کرد، یا دوستانش منتشر کردند، که خیلی تند بود و بوی تکفیر امام از آن میآمد. البته او در اوایل خوشبین بود اما بعداٌ به امام و همه چیز بدبین شده بود. ایشان در محله ما بود و با من نماز میخواند. وقتی که در پاریس بودیم امام به من فرمودند ایشان و آقای طالقانی را برای شورای انقلاب دعوت کنم. آقای طالقانی خیلی از ایشان حرف شنوی داشت. آقای مطهری هم همینطور بود، و میگفت من آخوند خداترس مثل آقا سید ابوالفضل کم دیدهام یا ندیدهام. خلاصه آن نامه تند ایشان را حاج احمدآقا به من داد و خیال میکرد که ما هر کاری که بتوانیم میکنیم، ولی من نظرم این بود که قضیه را با خود امام در میان بگذارم. یک روز خدمتشان رسیدم و گفتم نامه آقا سیدابوالفضل را دیدهاید؟ گفتند بله، احمد آورده، خواندهام. پرسیدم حالا نظرتان چیست؟ فرمودند هیچ چیز. گفتم یعنی تذکر زبانی هم به ایشان داده نشود؟ گفتند چه تذکری، مگر شما چیزی میدانید که او نداند؟ امام فکر میکردند ممکن است من قضیه را در جلسه سران سه قوه مطرح کنم و با او برخورد کنیم. با آنکه خداحافظی کرده بودم، صدایم زدند و فرمودند با آقا سیدابوالفضل کاری نداشته باشید. هرچند با توجه به اینکه امام موافق برخورد با ایشان نبودند، من قصد نداشتم برخوردی با آن نامه بکنم، ولی امام خیلی مراقب این امور بودند، امام تا زنده بودند، جنبه روحانیت و بزرگواری خود را حفظ کردند و برخوردهایشان چنان بود که در شأن یک مرجع است.
برخورد امام با اعتراضات نهضت آزادی چگونه بود؟
امام نظرشان درباره آنها این بود که یک شب منزل احمد آقا بودیم، در آن جلسه آقای هاشمی و آقای خامنهای و آقای مهندس موسوی بودند، امام بدون اینکه اسم ببرند، گفتند اینها آدمهای بدی نیستند - معلوم بود که منظورشان نهضت آزادی است- گفتند آنهایی را که من میشناسم، آدمهای مسلمان خوبی هستند. یکی از آقایان میخواست تحریک کند، گفت اینها روحانیت را قبول ندارند. امام فرمودند روحانیت را قبول دارند، شماها را قبول ندارند. آن آقا گفت شخص شما را قبول ندارند. امام فرمودند قبول نداشته باشند. من که اصول دین نیستم! من این ماجرا را در زمان حیات امام، در نماز جمعه نقل کردم تا جای هیچ گونه رد و انکاری نباشد.
حضرتعالی از ارتباط امام با مرحوم آقامیرزا جوادآقا ملکی تبریزی هم اطلاعی دارید که البته در آن دوره قبل از دوره شما؟
همان مقداری که من از خودشان شنیدم این بود که به ایشان گفتم شما آقامیرزا جوادآقا را دیدید؟ جواب دادند که دیدم. پرسیدم در جلساتشان هم بودید؟ گفتند بلی بودم. دو سه بار از میرزا جوادآقا ملکی تعریف کردند. آنچه یادم هست همین است.
سالهای اولیهای که امام در قم بودند، نسبت به ظواهر دینی، حرم رفتن یا مثلاٌ جمکران، یادتان هست که چگونه برخوردی داشتند؟
من اصلاٌ ندیدم ایشان جمکران برود.
مگر خودتان اهل جمکران بودید و امام را نمیدیدید؟
من میرفتم، زیاد هم میرفتم ولی نه برای امام زمان، بلکه برای اینکه برویم آنجا تفریح. با دوستانی مثل آقاسید ابوالفضل میرمحمدی، آقای آذری، آقاسید مهدی روحانی، چند نفری میرفتیم آنجا و گاهی وقتها کباب درست میکردیم با هم میخوردیم بعد در کوهها پیادهروی میکردیم. امام این کاره نبود و از این کارها نمیکرد.
در آن دوره مسجد جمکران بین علما و بزرگان مثل مرحوم آقای بروجردی، علامه طباطبایی، آقای گلپایگانی، این طوری که امروز مطرح است، مورد توجه بوده است؟
نه؛ یک جای مخروبهای بود که دو سه ایوان داشت، کسی هم نمیآمد. ما روزهای پنج شنبه- جمعه میرفتیم. جمکران بعدها رواج پیدا کرد. ولی میگویند آن شیخی که خواب دیده -آقاشیخ حسن- و حضرت (ع) به او گفته آنجا مسجدی بسازد، آدم خوبی بود، ما شنیدیم که آدم خوبی بوده و دروغگو نبود.
آیا در جلسات خصوصی دیدید که امام تسبیحی دستشان باشد یا ذکر بگویند؟
نه، امام اصلاٌ این کارها را نمیکرد. شاید بدش میآمد.
هیچ وقت برخورد کردید که در تصمیمات بگویند من استخاره بکنم؟
نه، من ندیدم. من از ترس هم پیش امام نمیگفتم استخاره کنید. چون میدیدم خوشش نمیآید. امام اهل این کارها نبود. اهل ذکر به صورت ظاهر نبود، حتی ندیدم از آدمهایی که مشهورند به ذکر و کرامات و امثال آنها، امام از آنها تعریف کنند یا قضایایی از کرامات نقل کنند. امام میگفت من کور باطنم!
در دورهای که شما ریاست قضا را برعهده داشتید، در کارهایتان دخالت میکردند؟
نه، هیچ دخالتی نمیکردند. حتی یک بار هم نشد که بگویند فلان پرونده را چه کار کردی.
آیا قدرت و جایگاه رهبری در برخوردهایشان تأثیر داشت؟
نه، من احساس نکردم، بینی و بینالله. البته راجع به منافقین که صحبت میکردند تند میشدند. در دوران طلبگی ما که ماها خیلی احساساتی بودیم و نسبت به امام و انقلاب به اقتضای سن و شرایطی که وجود داشت احساسات به خرج میدادیم ولی هرچند وقت یک بار امام میفرمودند احترام مراجع را حفظ کنید و کنترل میکردند و جلوی تندرویها را میگرفتند. طبق شنیدهها ایشان از قدیمالایام این احساسات را نسبت به علما داشتند و ظاهراٌ شما هم قصّهای در این رابطه دارید که مربوط به تغییر محل درس امام است، لطفاٌ بیان کنید.
در سالهای اولیهای که امام درس خارج میگفتند، از درسهای دیگر -غیر از درس آقای بروجردی- شلوغتر بود و به همین خاطر به مسجد سلماسی منتقل شد؛ امام اول در مسجد محمدیه بود. همان وقت آقای شریعتمداری در مسجد مدرسه حجتیه درس میگفت. یک نفر از طلبهها رفته بود به آقای شریعتمداری گفته بود شما بیایید مسجد محمدیه تدریس کنید و آقای خمینی که جمعیت درسشان بیشتر است در مسجد حجتیه تدریس کند. آقای شریعتمدار جواب نداده بود. ایشان در خیابان حضرت امام را دیده بود و گفته بود شما تشریف بیاورید در مسجد حجتیه درس بگویید و من درسم را به مسجد محمدیه منتقل میکنم. امام از دست طلبهای که چنان گفته بود خیلی منکسر شده بود. آقاشیخ اسدالله نجف آبادی نقل میکند که امام به درس آمد و منقلب بود و گفت یکی از شماها به بزرگان حوزه جسارتی کرده و گفته جای درسشان را به ما بدهند و بیایند اینجا درس بگویند! بعد فرمود این آقا برود توبه کند و از آن آقا عذرخواهی کند. البته من عذرخواهی کردم اما من جسارت نکرده بودم، آن آقا که جسارت کرده، او باید عذرخواهی میکرد. امام خیلی به آداب و حریم افراد مقید بود.
راجع به تهجد امام خیلی سخن گفته میشود، آیا شما شاهد عبادات امام بودهاید؟
امام خیلی متهجد بود و دائم التهجد بود. روزهای اول انقلاب بود و ما باخبر شدیم جاهایی را بمباران کنند، من با عجله رفتم تا به امام خبر دهم، رفتم و کسی آنجا نبود از پلهها بالا رفتم و وارد اتاق شدم دیدم امام تنها نشسته و قرآن میخواند. چند دقیقهای همان جا ایستادم و قرآن خواندن امام تمام شد و قرآن را کناری گذاشت و پرسید چه کار دارید. گفتم خبری شنیدم و مضطرب شدم و آمدم به شما خبر دهم. میگویند فلان جاها را بمباران کنند. اما امام هیچ تکان نخورد، هیچ حرکتی نکرد و هیچ نگران نشد! و این نبود مگر بخاطر همان مهمترین ویژگی ایشان که از نظر من یقین بود. چون به یقین رسیده بود همه قضایا برایشان عادی بود و در مواقعی که همه مضطرب بودند و نمیدانستند چه بکنند امام هیچ اضطرابی نداشتند و آرامش عجیبی داشتند