اشاره: سید مجتبی میرلوحی معروف به نواب صفوی در سال ۱۳۰۳ در محله خانیآبادنو و در خانوادهای روحانی به دنیا آمد. پس از درگذشت پدر، زیر نظر عمویش بزرگ شد. «نواب» نام خانوادگی مادرش بود که خود آن را برگزید. سیدمجتبی در مدرسه صنعتی آلمانیها در رشته مکانیک تحصیل کرد و سپس برای کار به آبادان رفت و در شرکت نفت مشغول شد. پس از آن به نجف رفته، به فراگیری دروس دینی مشغول شد و با علامه امینی که مشغول تألیف کتاب الغدیر بود، آشنا گردید. وی فقه و اصول و تفسیر را از استادانی چون علامه امینی، حاج آقا حسین قمی و آقا شیخ محمد تهرانی آموخت.
نخستین فعالیت سیاسی او را میتوان تا زمان تحصیل در هنرستان عقب برد که به سال ۱۳۱۹ تظاهراتی علیه کشف حجاب به راه انداخت. در شرکت نفت آبادان نیز به دنبال درگیری کارگران با مسئولان انگلیسی و ایراد سخنرانی، تحت تعقیب قرار گرفت که به نجف گریخت. در این دوران اقدامات کسروی، واکنش تند متدینان را برانگیخت؛ به طوری که برخی از علمای نجف حکم ارتدادش را صادر کردند و نواب را که داوطلب مبارزه با او بود، به ایران فرستادند. وی پس از چند جلسه بحث و گفتگو، او را عنصری بیدین یافت. در نتیجه به کمک برخی دیگر از نویسندگان تهران «جمعیت مبارزه با بیدینی» را تشکیل داد؛ اما این جمعیت بهرغم تماسها و مذاکرات متعدد نتوانست وی را از کارش بازدارد؛ در نتیجه مصمم گردید او را از میان بردارد؛ اما کسروی جان به در برد و نواب زندانی شد که چندی بعد به درخواست علماآزاد شد. او پس از آزادی، طی اعلامیهای «جمعیت فدائیان اسلام» را تشکیل داد که در آن «برادری، استقامت و اتحاد» را خط کلی جنبش فدائیان اسلام؛ رسیدن به حاکمیت اسلام و قرآن را هدف اصلی جنبش؛ و شهادت و انتقام و قصاص را روش اصلی مبارزه معرفی کرد و با تهیه طوماری ، خواستار محاکمه کسروی به جرم توهین به مقدسات شد. گسترش فعالیت فدائیان اسلام، کار را به دستگیری و سپس شهادت نواب در ۲۷ دی ۱۳۳۴کشانید. به مناسبت فرارسیدن سالگرد شهادت نواب ،گفتگوی زیر در همین موضوع با استاد خسروشاهی صورت گرفته است که کتابهایی در همین راستا دارند.
***
ترورهای فدائیان اسلام هم شامل مهرههای سیاسی میشد و هم نیروهای فکری. شما در توجیه ترور سیاسیونی همچون رزم آرا، پیش از این گفتهاید که آنها عامل دشمن بودند؛ اما آیاترور متفکری چون کسروی منطقی است و با شیوه اسوههای دینی ما هماهنگی دارد؟
اقدامات فدائیان اسلام در حذف عناصر وابسته به بیگانگان که عامل اصلی فساد و تباهی همه جانبه میهن اسلامی بودند، مانند یک عمل جراحی ضروری، برای نجات جان بیمار بود و هرگز هدف، حذف مهره سیاسی مخالف یا مهره فکری معارض نبوده است. دشمنی رزمآرا با اهداف مذهبی و سیاسی ملت ایران بر کسی پوشیده نیست. او ملت ایران را آنچنان تحقیر کرد که گویا حتی قادر به ساختن یک لولهنگ هم نبودهاند تا چه رسد به اداره امور صنعت نفت! و سپس در یک بیان و اقدام سیاسی اعلام کرد که مسجد را بر سر آیتالله کاشانی و مجلس را بر سر دکتر مصدق خراب خواهد کرد! موجب تعجب است که چنین قلدری، یک شخصیت سیاسی و نه یک دیکتاتور نظامی نامیده میشود!
اما «برداشتن این مانع از سر راه ملی شدن صنعت نفت» گفته این جانب نیست، بلکه مرحوم آیتالله طالقانی این تعبیر را در سخنرانی معروف خود بر سر مقبره دکتر مصدق در احمد آباد به کار برده و در تکمیل مطلب خود آن را از اقدامات مثبت جوانان پرشور و متعهد فدائیان اسلام نامید. خلاصه سخنان آیتالله طالقانی در احمدآباد، بر سر مزار دکتر مصدق در این باره چنین است: «... نهضت اوج گرفت. چه شد که اوج گرفت؟ گروههای ملی و دینی و مذهبی همه در یک مسیر حرکت کردند. مراجع دینی مانند مرحوم آیتالله خوانساری و آیتالله کاشانی و فدائیان اسلام، با هم شروع کردند به حرکت و ملت را به حرکت در آوردن هر یک به جای خود. فدائیان اسلام، جوانان پر شور و مؤمن، آنها راه را باز و موانع را بر طرف میکردند. مانع اول را برداشتند (هژیر). انتخابات آزاد شروع شد. مانع بعدی را برداشتند، صنعت نفت در مجلس ملی شد. بعد چه شد؟ پیش از ضربه خارجی، ضربه از درون خوردیم. به دکتر مصدق گفتند: «فدائیان اسلام جوانان پرشور و تروریست هستند، باید از اینها بپرهیزید» و من که خود میخواستم تفاهم ایجاد کنم، دیدم نمیشود. امروز صحبت میکردم؛ اما فردا میدیدم که دوباره چهرهها عوض شده، باز خصومت، باز موضعگیری! به فدائیان اسلام گفتند: شما بودید که این نهضت را پیش بردید. فدائیان گفتند: ما حکومت تامه اسلامی میخواهیم. به آنها گفتند: مصدق بیدین است، یا به دین توجهی ندارد و خواستهای شما را نمیخواهد انجام دهد و...»
به هر حال اصل موضوع و تحلیل آیتالله طالقانی در این رابطه کاملاً صحیح و منطقی است و اگر رزمآرا، با پشتیبانی اشرف پهلوی ـ خواهر فاسد شاه ـ به حکومت خود ادامه میداد، نهضت ملی کاملاً سرکوب میشد و سرنوشت رهبران نهضت هم ـ اعم از مذهبی و ملی ـ به طور طبیعی تابع شرایط زمان و مکان میگردید که اجرای هر نوع کیفر و عقابی درباره آنها محتمل بود؛ یعنی انتخاب هر نوع گزینهای، پس از تحقق کودتا و برای تثبیت اوضاع امکانپذیر میتوانست باشد.
موجب شگفتی است که عنصری چون احمد کسروی، از «نیروهای فکری» و متفکران محسوب شود که فقط به خاطر ترویج اندیشه خود حذف شد! سؤال مغالطهآمیزی از این نوع، پاسخ مبسوطی میطلبد که متأسفانه پرداختن به آن در یک گفتگوی کوتاه نه مقدور است و نه معقول؛ ولی فهرست گونه میتوان اشاره کرد که جناب سید احمد کسروی تبریزی هرگز اهل فکر و یا در جرگه متفکران ـ به مفهوم واقعی کلمه ـ محسوب نمیشود، بلکه او نویسنده و حداکثر یک تاریخ نگار بود که استقبال از آثار تاریخیاش، موجب غرورش گردید و سپس عضویت وی در آکادمی تاریخ بریتانیای کبیر و سپس موسسه پژوهشی روسیه هم نوعی خود بزرگبینی در او ایجاد نمود که کم کم به فکر ایجاد «پاکدینی» افتاد؛ از همان نوع آیینهای پاکی(!) که پیش از او و به کمک استعمار پیر، غلام احمد قادیانی در شبه قاره هند، سید محمد علی باب و بهاءالله در ایران، مشابهش را به وجود آورده و موجب فتنهای بزرگ در بلاد اسلامی شده بودند.
متفکر فرهنگ دوست چگونه به خود اجازه میدهد که همه ساله «جشن کتاب سوزان» برگزار کند و علاوه بر آتش زدن کتابهای ادعیه، شامل عالیترین معارف معنوی، به سوزاندن دیوان حافظ و سعدی و مثنوی مولانا جلال الدین و غیره بپردازد؟ پس این فرد هرگز صبغة اندیشمند فکری ـ فرهنگی نداشت، بلکه پس از ترک پیشنمازی در مسجد محله حکم آباد تبریز که به گفته خودش در آنجا هم به به جای اذکار(تسبیح و تحمید و توحید پس از اقامه نماز)، با دانههای تسبیح خود، کلمات و لغات انگلیسی را تمرین و حفظ میکرد تا مؤمنانی که پشت سر او نماز میگزاردند، خیال کنند که وی مشغول تسبیحگویی و تقدیس حق تعالی است! به تدریس ادبیات عرب در مدرسه امریکائیها در تبریز پرداخت و به هنگامی که متهم به دوری از اسلام گردید، کتابی در اهمیت و ارزش تعالیم اسلامی نوشت و منتشر ساخت...
اما از آن زمان که به تهران منتقل گردید و به استخدام عملی دولت در دستگاههای عدلیه درآمد، به تألیف و نشر مقالات و رسالههایی چون: شیعیگری، صوفیگری، خراباتیگری و موهوم نامیدن شعر و شاعری و لغتسازی و به کار بردن کلمات خودساخته و انتقاد از همه معتقدات مسلمانان و... پرداخت و در دوران سلطه دیکتاتوری رضاخان که برگزاری جلسات مذهبی و حتی نشر یک مقاله احتیاج به مجوزی از اداره معارف یا شهربانی داشت، او با آزادی کامل نه تنها جلسات «پاکدینی» خود را همه هفته برگزار میکرد، بلکه کتابی هم شامل رهنمودهایی برای اندیشه ایرانی پاکدینی، تحت عنوان «ورجادند بنیاد» در سه جلد منتشر ساخت و به تدریج «برانگیختگی» خود را اعلام نمود و آنگاه سازمان سیاسی «باهماد آزادگان» و سپس گروه «پاکدینان» و سازمان یعنی بازوی نظامی حرکت خود را تشکیل داد و عجیبتر آنکه، بهرغم ممنوعیت نشر کتب و نشریات مذهبی، او مجله پیمان را از سال 1310 تا 1320، بدون برخورد با مانعی و با آزادی کامل منتشر میساخت که در سراسر ایران به قول خود پراکنده مینمود و از موانع ماموران دولتی آزاد بود و بعد به چاپ و نشر مجله «پرچم» و به دنبال آن «پرچم هفتگی» و در واقع با حمایت عملی دستگاه رضاخانی، به تخریب پایهها و بنیاد اسلام پرداخت. بیتردید اگر کسروی، پس از مباحثات بسیار با رهبران دینی و در طلیعه آنها: حاج مهدی سراج انصاری، شیخ قاسم اسلامی، شیخ مهدی شریعتمداری و شهید نواب صفوی، عدم پذیرش حق و اصرار بر کجروی، به طور فیزیکی حذف نمیشد، هم اکنون با فتنهای بزرگتر و گستردهتر از بهائیگری در ایران روبرو بودیم؛ چرا که مسئولان بابیگیری و بهائیگری، حتی با ادبیات عربی آشنایی نداشتند و اغلب نوشتهها و «الواحِ» صادره از سوی رهبری آن فرقه آکنده از اغلاط و اشتباهات فاحش ادبی است ـ و به قول خودشان، آنها الفاظ و کلمات را از قید و بند زنجیر ادبیات، رها ساخته بودندـ اما کسروی علاوه برای اینکه با ادبیات عربی کاملاً آشنایی داشت، قلم توانا و اطلاعات خوبی هم در زمینههای مختلف داشت که با تکیه بر این سلاح میتوانست گروه بسیاری از نسل جوان ایران را به کج راهه، بکشاند.
الگوهای دینی ما، یعنی ائمه و سپس علمای عظام، همواره با چالشهای نظری برخورد علمی و منطقی داشتهاند و تاریخ ما، چگونگی آن را به وضوح بیان کرده است؛ اما احمد کسروی چالش نظری نداشت، بلکه او به قصد تخریب بنیادهای مذهبی و ترویج ایرانیگری و ایجاد بهاصطلاح آیین پاکدینی؛ با ورجاوید بنیادش، به میدان آمده بود و اهل مباحثه و گفتگو و منطق و استدلال نبود و حتی برای دور کردن شهید نواب صفوی از جلسات خود که برای مباحثه به نزد او میرفت،سرانجام به شمشیر گروه رزمنده متوسل گردید که به معامله به مثل انجامید و به علت عدم توفیق در مرحله نهایی به حذف فیزیکی اقدام شد.
احمد کسروی ضمن اعتراف به اینکه «پیامبر اسلام را برانگیخته راستگویی میشناسد و قرآن هم کتاب خدایی است»، سرانجام مدعی میشود که «دوره اسلامگرایی سپری شده است» و برای هر زمانی، راهنمایی جدید لازم است و ضرورتی هم ندارد از طریق وحی و آمدن فرشته به این وظیفه بپردازد! او برای همین منظور خود را «برانگیخته» خواند و سپس راهنمای عمل ـ ورجاوند بنیاد ـ را در سه جلد منتشر ساخت و سازمان «باهماد آزادگان» را به موازات «گروه پاکدینان» به راه انداخت و سرانجام برای اقدامات آینده و کارها و رزمهای بزرگ، به فکر توسعه و سازماندهی «گروه رزمندگان» افتاد و این نشان دهندة اهداف نهایی او بود. کسروی در نامهای به یکی از یاران خود در تبریز چنین مینویسد:
«16 آذر 1321 کسروی تبریزی.
پس از درود، چند نامهای از شما رسیده بسیار خشنودم که نیروهای جوانی خود را در این راه ورجاوند خدایی به کار میبرید. از جانشینتان در تهران، آقای ژیلا نیز خشنودیم، جوان با غیرتی است. گفتارتان درباره شرق و غرب و جنوب و شمال به چاپ خواهد رسید؛ ولی چون گفتارهای دیگری فراوان فرستاده شده باید اینها را به چاپ رسانیم و یکباره از زبان سخنی آغازیم. از آقای ضیاء نیز نامههایی داشتم. برخی را پاسخ نوشتهام و برخی مانده. دربارة منوچهر عدل رفتار بخردانه کردهاند، نمیدانم با آقای اسلامی و فروتن و دیگران تا چه اندازه نزدیکند.
آقای رحیمی خوب کار میکنند. آنچه دربارة یک دسته از جوانان برای اجرا نوشتهاند، بجاست. باید کسانی را در تهران و تبریز برگزینیم که نامشان رزمندگان گذاریم و رزمهای بزرگی را که در آینده به یاری خدا خواهیم داشت، از اکنون با دست آنان آغاز کنیم. در این باره در تبریز هم گفتگو کنید.
از آقای امینی نامههایی رسیده که اکنون پاسخش را با دست شما میفرستم. درباره پیمان که تلگراف کردهاید، امیدمندم شمارة نهم بهزودی فرستاده شود. با چاپخانة تابان اندک گفتگویی داریم که به پایان میرسد. به آقای اسلامی درود مرا برسانید. اگر نشانها به دست آمده، یکی را بفرستند. در اینجا میخواهیم جای بهتر برای روزنامه و باهماد پیدا کنیم. کسروی» بدین ترتیب کسروی، هم پاکدینان را دارد و هم باهماد آزادگان را و گروهی را هم رزمندگان مینامد که برای رزمهای بزرگی مورد نیاز خواهند بود!
امام خمینی(ره) در کتاب کشف اسرار ضن انتقاد از «کتاب ننگین با آن اسم شرم آور که گویی با لغت جن نوشته شده و آمیخ و آخشیجها و صدها کلمات وحشی» مینویسند: «... همکیشان دیندار ما، برادران پاک ما، دوستان پارسی زبان ما، جوانان غیرتمند ما، هموطنان آبرومند ما، این اوراق ننگین، این شالودههای نفاق، این برگرداندن به مجوسیت، این ناسزاها به مقدسات مذهبی را بخوانید و در صدد چاره جویی برآئید. با یک جوشش ملی، با یک جنبش دینی، با یک غیرت ناموسی، با یک عصبیت وطنی، با یک اراده قوی، با یک مشت آهنین، باید تخم این ناپاکان بیآبرو را از زمین براندازید. اینها ودیعههای خدایی را دستخوش هوی و هوس خود میکنند. اینها کتابهای دینی شما را که با خونهای پاک شهدای فضیلت به دست شما رسیده آتش میزنند اینها عید آتش زدن کتاب دارند.هان آبرومندانه از جای برخیزید تا «بر شما چیره نشوند.» (کشف اسرار، ص 74، چاپ قم، انتشارات آزادی، 1358)
البته این لحن تند امام خمینی با توجه به هجمههایی بود که در آن دوران از سوی عناصر مشکوکی مانند حکمیزاده و کسروی و غیره، بر ضد اصول اساسی اسلام و تشیع آغاز شده بود و ایرانی گرایی به عنوان یک پدیدة نامیمون، به جای اسلام گرایی تبلیغ میشد.
اما امام، پس از پیروزی انقلاب اسلامی ضمن انتقاد از روش کسروی، نقطه مثبت او را یادآوری نموده و او را تاریخ نویس خوب مینامدو بدین مضمون می فرمایند: «... دور کردن مردم از ادعیه و کتب دعا که یک وقتی آتش میزدند، در روز آتش سوزی کتابهای عرفانی و دعا... اینها تأثیر دعا را در نفوس نمیدانند... دعا را نباید از بین جمعیت بیرون برد... این یک مطلب غیر صحیحی است که به اسم اینکه «قرآن باید بیاید میدان»، آن چیزی که راه هست برای قرآن، از دست داد... اینها وسوسههایی از شئون شیطان است. دعا و حدیث را اگر استثنا کنیم، قرآن هم رفته است... آنقدر معارف در ادعیه ائمه علیهمالسلام هست و مردم را دارند از آن جدا میکنندـ که احصا نمیتوان کرد. لسان قرآن است ادعیه... اگر بگوئیم ما کاری با ادعیه نداریم و در آتش سوزی، کتاب دعا را بسوزانیم، کتاب عرفا را بسوزانیم، از باب این است که نمیدانند...
وقتی انسان از حد خودش پایش را بالاتر گذاشت، در اشتباه میافتد.کسروی یک آدمی بود تاریخنویس، اطلاعات تاریخیاش هم خوب بود. قلمش هم خوب بود؛ اما غرور پیدا کرد، رسید به آنجایی که گفت من هم پیغمبرم! ادعیه را هم کنار گذاشت. پیغمبری را پائین آورده در حد خودش! نمیتوانست برسد به بالا، آن را آورده بود پائین! ادعیه و قرآن و اینها همه با هماند. این عرفا و شعرای عارفمسلک و فلاسفه، همه یک مطلب میگویند. تعبیرات مختلف است. زبانها مختلف است زبان شعر یک زبانی است. حافظ زبان خاصی دارد و همان مسائل را میگویند که آنها میگویند؛ اما با یک زبان دیگری. نباید از این برکات، مردم را دور کرد.» (تفسیر سوره حمد، چاپ موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، صفحات 148 و 149 و 189 و 190)
به نظر من این عادلانهترین و منصفانهترین شهادتی است که شخصیتی چون امام خمینی(ره) درباره کسروی بیان کردهاند: «مورخ خوبی بود» دچار غرور شد و به کج راهه رفت و خود را «برانگیخته» نامید و آئین ایرانی گری «پاکدینی» را به جای اسلام به ارمغان آورد تا مردم به «آخشیج»های او در «ورجاوند بنیادش» عمل کنند تا رستگار شوند! راستی بهتر از این، چه نوع برخوردی با چنین چالشی میتوان تصور کرد؟!
در تفاوت مشی مبارزاتی نواب صفوی با فقهایی چون آیات عظام بروجردی و حائری میتوان به اختلافات نظری ماهوی اشاره کرد؛ اما در بین روحانیون انقلابی نیز افرادی همچون امام (ره) شیوه فدائیان را تأیید نمیکردند. نواب و یارانش چه جایگاهی در حوزه داشتند؟
روش مرحوم آیتالله شیخ عبدالکریم حائری ـ موسس حوزه علمیه قم ـ در دوره دیکتاتوری مطلق رضاخان و اجرای برنامه سرکوب توسط وی، یک روش کاملاً عقلانی و منطقی برای حفظ و تثبیت حوزه علمیه جدیدالاحداث بود. ادامه این روش و با همان منطق، البته همراه با تفاوتهائی، توسط مرحوم آیتالله بروجردی با توجه به شرایط کشور و بحرانهای سیاسی، باز روشی عقلانی بود که البته در این دوران، نقدهایی نیز میتوان بر آن وارد دانست. پس اختلاف نظر ماهوی فدائیان اسلام با مراجع پیشین، ناشی از برداشتها و اجتهادها و شرایط زمان و مکان بود؛ اما در همان برهه نیز مراجعی چون آیتالله سید صدرالدین صدر، آیتالله سید محمدتقی خوانساری و بخشی از علمای طراز دوم حوزه علمیه و اکثریتی از فضلا و طلاب، از اقدامات فدائیان اسلام در مبارزه با دین زدایی رژیم و سلطة ایادی استعمار پشتیبانی میکردند.
امام خمینی(ره) نیز اگرچه شیوه اقدامات آنان را در حوزه علمیه قم تأیید نمیکردند، اما در مورد محاکمه و صدور حکم اعدام شهید نواب صفوی و یارانش، طبق گواهی شخصیتهای برجسته آن دوران و بعضی از اعضای خاندان ایشان در نزد آیتالله بروجردی وساطت و اقدام کردند و این جانب نیز همراه مرحوم شیخ رضا گلسرخی کاشانی که از اعضای فدائیان اسلام بود، برای وساطت ایشان در نزد آیتالله بروجردی، بدون اطلاع قبلی از اقدام ایشان، به منزلشان رفتیم و امام خمینی ضمن ابراز تأسف شدید از خلع لباس شهید نواب صفوی توسط رژیم شاه و صدور حکم اعدام پس از یک محاکمه قلابی در یک دادگاه نظامی، اشاره کردند که: گویا وعده مساعدی به آیتالله بروجردی داده شده است.*
امام البته با دقت به حرفهای ما هم گوش دادند و هنگامیکه مرحوم گلسرخی به انتقاد از روش آیتالله بروجردی پرداخت، برآشفت و گفت: «شما با مراجع چه کار دارید؟ اگر خودتان کاری بلدید، انجام دهید و اگر از من کاری ساخته است، بفرمائید تا من اقدام کنم...» البته در دوران قبل و شکوفایی فعالیت فدائیان اسلام در حوزه علمیه قم، امام با انتقاد جوانان وابسته به فدائیان اسلام از آیتالله بروجردی هم، موافق نبودند و به همین دلیل اقدامات آنها را تایید نمیکردند، ولی در حسن نیتشان تردیدی نداشتند.
تألیف کتاب «کشف اسرار» توسط امام در پاسخ به شبهات حکمیزاده در رسالة «اسرار هزار ساله» بود که شباهتی کامل به اتهامات کسروی در شیعیگری داشت و هر دو هم در یک چاپخانه در تهران، به چاپ رسیده بودند و لحن تند محتوایش (که قبلاً نقل شد) نشان میدهد که امام از لحاظ عقیدتی، با مبارزات فدائیان اسلام مخالفتی نداشتند. به هر حال شهید نواب صفوی، همان طور که اشاره کردم در حوزه علمیه قم و در بین علما برجسته و اکثریتی از طلاب جوان جایگاه مقبولی داشت و مورد احترام و تکریم و تقدیر آنان بود و این البته به «جریان خاصی» از آن نوع که در عصر ما هست، وابستگی نداشت.
نواب در ایده تشکیل حکومت اسلامی تا چه میزان به ظرافتهای نظری عنایت داشت و آیا اساساً دارای دانش لازم در این خصوص بود؟
شهید نواب صفوی در اندیشه تأسیس یک حکومت اسلامی در ایران، با تکیه بر دانش کلی درباره لزوم تأسیس یک حکومت اسلامی اقدام کرد و کتاب خود را در این رابطه و قبل از همه جریانها، تحت عنوان «اعلامیه فدائیان اسلام یا کتاب رهنمای حقایق»، در سال 1329ش ـ حدود 60 سال پیش ـ منتشر ساخت.
البته این کتاب جنبه نظریهپردازی و به اصطلاح تئوریک ندارد، بلکه نشان دهنده شور و شوق و عشق و علاقه مؤلف آن بر احیای اندیشه اسلامی در تشکیل یک حکومت اسلامی است. بی تردید دانش شهید نواب صفوی در این خصوص همتراز مؤلفان برجسته عصرما که درباره چگونگی حکومت اسلامی آثاری دارند، نبود و حتی نوع طرح و بیان هم هماهنگ با شرایط نیم قرن پیش بود و مثلاً برای «وزارت دربار» فصلی ویژه اختصاص یافته است، در حالی که اگر این کتاب در عصر ما نوشته میشد، اصل مسئله دربار منتفی بود تا چه رسد به وزارت دربار! این کاستی البته ناشی از تفکر خاص آن دوران درباره نوع حکومت اسلامی است و در عصر ما تردیدی نیست که حکومت اسلامی باید جمهوری اسلامی و نظامی با تکیه بر اصول اسلام و جمهور مردم باشد. دیدگاههای آیتالله مصباح در این مورد، در آثار پرشمار ایشان مطرح شده است و نیازی به بازگویی بنده ندارد؛ ولی به طور کلی باید گفت که الگوی مورد نظر شهید نواب صفوی با نظام اسلامی مورد نظر آیتالله مصباح، تفاوتهایی دارد که بررسی آن در این گفتگوی کوتاه مقدور نیست.
بی مناسبت نیست اشاره کنم که کتاب شهید نواب صفوی را این جانب قبل از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، تحت عنوان «جامعه و حکومت اسلامی» با مقدمهای کوتاه در قم تجدید چاپ و منتشر کردم. در این کتاب بسیاری از اهداف مورد علاقه مردم مسلمان ایران مورد توجه قرار گرفته است؛ از جمله اینکه با صراحت از ملی شدن صنعت نفت و همه منابع طبیعی، اصلاحات ارضی بنیادین، بر چیده شدن بازار مصرف گرایی، اسراف و تبذیر، اعطای حقوق کارگران و کشاورزان... به عمل آمده و حکومت شاه غیر قانونی اعلام شده است: «... اعلام ما به دشمنان اسلام و غاصبین حکومت اسلام: شاه، دولت و سایر کارگردانانی که آنان را به خوبی میشناسیم: ای خائنین، ایران مملکت اسلامی است و شما دزدان و غاصبینی هستید که حکومت اسلامی را غصب کردهاید.» (جامعه و حکومت اسلامی ص 78)
شهید نواب صفوی کتاب خود را با این جملات پایان میدهد: «... برای آخرین بار به دشمنان اسلام و غاصبین حکومت اسلامی، شاه و دولت و سایر کارگردانان ابلاغ میشود که چنانچه مقررات اسلامی را مو به مو اجرا ننمائید، به یاری خدای توانا نابودشان میکنیم و حکومت صالح اسلامی و قانونی تشکیل داده و احکام اسلام را سراسر اجرا مینمائیم و به بدبختیهای دیرین ملت مسلمان ایران به یاری خدای جهان، خاتمه میدهیم...» (جامعه حکومت اسلامی ص 88) این جملات نشان دهندة دیدگاه شهید نواب صفوی درباره یک حکومت اسلامی است و به طور کلی باید اشاره کرد که این کتاب با توجه به شرایط زمان و مکان، کتاب ارزشمندی بود بویژه که پیش از آن، کسی از علما و جریانها در این زمینه اقدامی نکرده بودند.
چرا اکثر اعضا و هیأتهای جمعیت فدائیان اسلام مقلد آیتالله صدرالدین صدر بودند؟ بیشتر شباهت و قرابتهای فکری مطرح بود یا دلایل دیگری همچون انگیزههای سیاسی هم در میان بود؟
به دست آوردن آماری که نشان دهد «اکثر اعضا» و هواداران فدائیان اسلام مقلد آیتالله صدر بودند، کار آسانی نیست. البته پیش از آمدن آیتالله بروجردی به قم، «آیات ثلاثه» (آیتالله خوانساری، آیتالله صدر، آیتالله حجت) اداره حوزه علمیه را به عهده داشتند و از مراجع تقلید به شمار میرفتند و هر کدام نیز مقلدان خاص خود را داشتند. آیتالله صدر از فدائیان اسلام پشتیبانی میکرد؛ ولی این امر در عرف مذهبی نمیتوانست دلیلی برای تقلید باشد. و بیشک قرابتهای فکری یا انگیزههای سیاسی هم مطرح نبود، بلکه همواره شناخت و عقیده مذهبی، عامل اصلی در انتخاب مرجع تقلید هر کسی بوده است.
پس از آمدن آیتالله بروجردی به قم و تجلیل مراجع ثلاثه از ایشان، کم کم گرایش به تقلید از ایشان بیشتر شد و پس از رحلت آن سه بزرگوار، آیتالله بروجردی به «مرجعیت تامه» شیعیان نائل آمد. آیتالله بروجردی در این برهه، به علت نگرانی از متلاشی شدن حوزه بر اثر فعالیتهای سیاسی حاد، از اقدامات فدائیان اسلام پشتیبانی نکرد و همین امر موجب دوری طلاب و جوانان فدائیان اسلام، از ایشان گردید که البته کار درستی نبود.
با توجه به اینکه فدائیان اسلام فاقد ساختار حزبی بود، منبع درآمد گروه چه بود و از چه کانالهایی تأمین میشد؟
بهنظر من سؤال از «منبع درآمد»، در مورد فدائیان اسلام کمی بیمعنی و یا غیرمنطقی است. شهید نواب صفوی و یکی دو نفر دیگر از روحانیون همراه ایشان، در دوره طلبگی، معاشی بسیار پائینتر از بقیه داشتند. اعضای عادی فدائیان اسلام هم هر کدام شغلی داشتند و از راه کار و تلاش شخصی، امرار معاش میکردند. وقتی شهید نواب صفوی برای هدایت کسروی میخواست به ایران بیاید، هزینه سفرش را آیتالله سید محمود شاهرودی (دو دینار)، علامه امینی (پنج دینار)و شهید آیتالله سید اسدالله مدنی (پنج یا شش دینار) پرداخت نمودند و او راهی ایران شد و در تهران برای گفتگو به سراغ کسروی در دفتر روزنامه پرچم رفت و پس از چند دیدار، چون انکار او را دید، تصمیم دیگری گرفت. برای خرید اسلحه نیز نخست به سراغ آیتالله سیداحمد طالقانی رفت که به گفته شمس آلاحمد، پدرش پاسخ داده بود: پولی در بساط ندارد. سپس به سراغ آیتالله حاج شیخ محمد حسن طالقانی، امام جماعت مسجد شاهآباد رفت و او پول اسلحه را پرداخت نمود.
زندگی بعدی شهید نواب صفوی بسیار ساده و به دور از هر گونه تشریفات و در دو اتاق اجارهای در محله دولاب و به کمک مرحوم حجتالاسلام و المسلمین حاج شیخ مهدی دولابی میگذشت. به قم هم که میآمد، اغلب در حجره طلاب و یا در منزل دوستان و برادران به سر میبرد. تا آنجا که من یادم میآید، رهبری فدائیان اسلام (نواب صفوی، سید عبدالحسین واحدی، سیدهاشم حسینی) اغلب بدهکار بودند.
همسر و فرزندان شهید نواب صفوی در دوران 22 ماهه و ظالمانة زندانی بودن در حکومت دکتر مصدق و وزیر کشورش دکتر صدیقی، هزینه زندگی یومیه خود را نداشتند و به علت عدم توانایی پرداخت اجاره دو اتاق، مجبور شدند آن را تخلیه کنند و هر چند یکبار در منزل یکی از برادران سکونت کنند و تکفل مخارج آنها هم به عهده آنان بود. البته تا آنجا که اطلاع دارم، گاهی بعضی از علمای قم مانند آیتالله نجفی مرعشی، آیتالله بدلا، و یا پدر همسر وی، مرحوم نواب احتشام رضوی از کمک مالی دریغ نمیورزیدند.
اشاره به صورت لوازم واثاثیه و دارایی شهید نواب صفوی که پس از آخرین بازداشت، توسط فرمانداری نظامی تهران و به دنبال تفتیش خانه او در خیابان خراسان صورتبرداری و در پرونده وی دادرسی ارتش قرار گرفت، عبارت بود از: «زیلوی نخی دو تخته، ساعت رومیزی شکسته، چراغ کلمن بدون شیشه، قابهایی چند از قرآن، شلوار مردانه، جانماز کهنه ترمه، پیراهن سه عدد، حوله حمام دو عدد، چمدان تختهای، کت مستعمل، منبر چوبی شکسته، دو لحاف کوچک و بزرگ، دو قطعه پتوی پشمی، تخت چوبی، چند دست لباس زنانه و کودک مستعمل، چراغ گردسوز بدون لوله، سماور کوچک، قوری رویی، حصیر مستعمل پنچ عدد، شال سبز دو عدد، چمدان خالی حلبی، چادر نماز و کتب مختلف دینی....» این خلاصهای از صورت لوازم و اثاثیه خانه شهید نواب صفوی به هنگام آخرین دستگیری است و صورت جلسه تنظیمی را ستوان دوم شهنام، نماینده دادستانی فرمانداری نظامی به اتفاق مأمور ویژه امیر یوسفی، امضا کرده است که ضمیمه پرونده اوست. یک ریال هم وجد نقد، چه در منزل و چه در جیبهای شهید نواب صفوی موجود نبود و حساب بانکی هم مطلقاً نداشت. بدین ترتیب سخن از منبع درآمد سازمان، با روشن شدن کل دارایی رهبری آن، کمی غیر منطقی است. والله علی مانقول شهید!
شما در گذشته اظهار داشتهاید پس از اعدام نواب صفوی و بهویژه پس از انقلاب، خیلی از مدعیان و دوستان نواب، دروغین بودند و همین باعث افول فدائیان شد. چه نسبتی وجود دارد بین فدائیان امروز با آنچه شما از نواب و یارانش سراغ دارید؟ عمده اختلافات چیست؟
پس از اعدام شهید نواب صفوی و یارانش و سلطة کامل فرمانداری نظامی تهران ـ بختیار ـ برهمة امور، دوستان باقیمانده شهید نواب، به زندان محکوم یا تبعید شدند و هیچ کدام هم دروغین نبودند؛ اما جرأت و شهامت و یا میدان کار را نداشتند.
پس از پیروزی انقلاب و پیدایش حدود 82 حزب و سازمان و گروه سیاسی ـ اسلامی(!) عدهای هم به علت سابقه آشنایی با فدائیان اسلام و یا بدون هیچ سابقهای در این زمینه، ناگهان به سازماندهی و تشکیل گروههایی به نام فدائیان اسلام با پیشوندها یا پسوندهای گوناگون مانند: بنیانگذاران، وفاداران، یاران، جمعیت فدائیان و غیره پرداختند که اداره بعضی از آنها به عهده کسانی بود که در دورة پیش از کودتای 28 مرداد، نه تنها از جمعیت فدائیان اسلام جدا شده و انشعاب کرده بودند، بلکه با نشر اعلامیهها و مقالاتی علیه شهید نواب صفوی، بدترین و ناجوانمردانهترین اتهامات را بر ضد ایشان منتشر ساختند و حتی یکی از آنها که ضمن ارتباط با اردشیر زاهدی، گروهی به نام «حزب خلق» درست کرده بود، در روزنامه ارگان خود خواستار اعدام نواب صفوی گردید و عناصری که به علت مشکوک بودن و ارتباط با شاهرخ ـ پسر ارباب کیخسرو ـ مطرود شده بودند، به میدان آمدند و میراثخوار خون شهیدان فدائیان اسلام شدند. در این میان یکی هم برای انتخاب شدن در انتخابات مجلس شورای اسلامی در آگهی ویژهای که به عنوان «بنیان گذاران» فدائیان اسلام، منتشر ساخت، خود را چنین معرفی نمود: «...39 سال جنگ مسلحانه برای اسلام، طراح اصلی اعدامهای انقلابی در حکومت شاه خائن: کسروی قرآن سوز، هژیر وزیر طاغوت، رزمآراء نخست وزیر، قیام سیاسی 15 خرداد، اعدام انقلابی حسنعلی منصور، اعزام کننده هزاران فدایی اسلام به جبههای جنگ نور علیه ظلمت...»
از همه جالبتر به میدان آمدن آقایی بود که ناگهان به عنوان رهبر جدید فدائیان اسلام به مصاحبه پرداخت و چند نفر دورش را گرفتند، در حالی که چند نفر باقی مانده اصلی فدائیان اسلام، با او موافقتی نداشتند، به ویژه که او به قول آقای عبدخدایی ـ از وفاداران شهید نواب صفوی ـ در خاطرات خود (ص314) اصلاً ارتباطی با فدائیان اسلام نداشت:« من به او گفتم ما نیازمند نواب صفوی هستیم؛ ولی شما نواب صفوی 25 سال قبل هم نیستید!» به هر حال بعضی از این مدعیان دروغین، فاصله 180 درجهای با شهید نواب صفوی داشتند و عامل اصلی افول فدائیان اسلام، بهرغم تلاش و کوششی که به عمل آمد، عدم اخلاص در قول و در عمل و فقدان شرایط رهبری از لحاظ معنوی و اخلاقی در مدعیان رهبری بود و ظاهراً باید پذیرفت که: لکل اُمّه أجل.
با توجه به تجربه انقلاب اسلامی، تا چه میزان ایده حکومت اسلامی نواب با این تجربه، همخوان است؟
بیتردید این انقلاب، شکل کامل و ایدهآل نوع حکومت مورد نظر شهید نواب است و او در حقیقت شصت سال قبل و پیش از همة جریانهای سیاسی ـ مذهبی، خواستار ایجاد و برقراری چنین نوع از حکومت بود؛ اما در تجربه اگر اشکالاتی میدید ـ که بیتردید در هر انقلابی دیده میشود ـ او هرگز به دنبال تخریب و براندازی نمیرفت، بلکه با عمل به تعالیم اسلامی در وجوب امر به معروف و نهی از منکر، در اصلاح کاستیها میکوشید و به نصیحت حکام و مسئولان امور میپرداخت و هرگز به خود اجازه نمیداد که با زاویهگیری انحرافی، به جای اصلاح امور، بر آن صدمه و لطمه وارد سازد و ای کاش که دوستان معاصر نیز چنین میبودند و چنین میکردند!
*شیوه مبارزاتی حضرت امام خمینی برآگاهی بخشی مردم بود و حذف فیزیکی را تائید نمی کردند اما درمقابل مظلومین و یا خلع لباس و بی احترامی به روحانیون با روشهای اصولی و منطقی عکس العمل نشان می دادند.