فرایندی درجامعه شناسی وجود دارد که به این قائل است که استبداد همواره خودش را بازتولید می کند و از درون خود دموکراسی، استبداد به وجود می آید . یعنی چند قدم به سمت دموکراسی می رویم، اما آموخته های استبدادی به کار می گیریم. چرا؟ چون انسان ها بی حوصله وعجول هستند و دموکراسی معقول و مردمی و مبتنی بر حق شهروندی و حق انتخاب شکل نمی گیرد. بنابراین به طور مرتب، تکرار اشتباهات اولیه انجام می گیرد
جماران ـ بیژن ادبی: عدم استقبال مردم از تقاضای دولت برای انصراف از یارانه ها، تجربه تلخی است که نقصان و نارسایی رابطه دولت ـ ملت را به یک مسئله برای جامعه شناسان و کارشناسان علم سیاست تبدیل کرده است.
دکتر غلامعباس توسلی شاید یکی از اولین هایی باشد که در زمینه سرمایه اجتماعی پژوهش های عمده ای انجام داده است؛ تحقیقاتی که اکنون نقش مرجع را برای علاقه مندان و دانش آموختگان علوم اجتماعی بازی می کند.
بیراه نیست که دکتر غلامعباس توسلی را پدر علم جامعه شناسی نوین نامیده اند. عنوانی که پس از دکتر غلامحسین صدیقی به نوعی برای وی زیبنده و جامع محسوب می شود. گفتگوی ما با او فراتر از دایره مفهومی شاخص های سرمایه اجتماعی و اعتماد اجتماعی به کنکاش و مقایسه تطبیقی میان ساختار درونیِ روابط دولت ـ ملت به خصوص در دوران اوج آن در سال های اولیه انقلاب اسلامی و شبکه قدرتمند روابط اجتماعی در آن زمان و افول کنونی برمی گردد.
عدم استقبال مردم از تقاضای دولت برای انصراف از یارانه ها، پدیده ای است که امروزه رابطه دولت ـ ملت را به یک مسئله تبدیل کرده است؛ آیا این عدم استقبال می تواند نمایانگر ضعف در ساختار رابطه اخیر میان دولت وملت باشد؟
این کار، معقول نبود؛ ما از سال های پیش سیستم کوپنی داشتیم و بیشتر به خاطر این بود که مردم فقیر بودند و بخشی از این پول نفت صرف فقرا می شد. مردم پیش از انقلاب هم این سیستم را تجربه به آن عادت کرده بودند و به این سوبسید آلوده شدند. حالا تصمیم این شده است، این سوبسید را حذف کنند و بگویند شما قیمت های واقعی را بپردازید و بیایند پول نقد به آدم ها بدهند. استدلال این بود که ایران روی دریایی از نفت خوابیده است؛ غافل از این که گستره هزینه های سازمان و نهادها و تاسیسات اقتصادی بالاتر از این میزان است. گفتند پس یارانه برای همه نیست، برای یک عده خاصی است. دولت احمدی نژاد بر روی دهک ها تاکید داشت و می خواستند مردم را به این شکل طبقه بندی کنند و برای این کار هزینه های بسیاری خرج شد . اگر تحریم نبود؛ مانعی برای ادامه مسیر وجود نداشت اما تحریم باعث شد که پول حاصل از فروش نفت کاهش پیدا کند. آقای روحانی خواست که یارانه را به شکل دیگری برقرار کند، نمی توانست با زور و قوه قهریه هم برخورد کند که محلی از اعراب نداشت و اختلاف برانگیز بود. بنابراین امر را به وجدان خود افراد گذاشت که در نظام اقتصادی معنا ندارد. بنابراین یک عده به حق استفاده می کنند و عده ای ناحق استفاده می کنند. مملکت در شرایطی می ماند که هم یارانه از دست می رود و هم دردی از مشکلات روزمره مردم دوا نمی کند. شکافی بین یارانه ها و هزینه های زندگی به وجود می آورد که اعتماد را هم کاهش می دهد. در یک گردابی قرار گرفته ایم که از یک سو تورم است و از یک طرف هم بیکاری ست که با افزایش چندین برابری قیمت ها از زمان دولت پیش مشکل ساز شده است
اگر بخواهیم با لحاظ کردن مولفه های جامعه شناختیِ تجربه تاریخی، روند تحولات اجتماعی را از دریچه جامعه پذیری مفهوم دولت ـ ملت، در یک دوره طولی پیش و پس از انقلاب بررسی کنیم؛ علت قوت پیوندهای اجتماعی تقویت کننده مفهوم دولت ـ ملت را در نخستین سال های پس از پیروزی انقلاب اسلامی و هم چنین دلیل افول فعلی نسبت به آن سال ها را در چه می دانید؟
این مسئله روشنی ست که دولت ما در سی و پنج سال اخیر برآمده از انقلاب بوده و پایه مردمی داشته است. رهبران انقلاب اعم از روحانی و غیر روحانی، مردمی بوده اند. اما در یک بررسی عمیق متاسفانه باید بگوییم تا اندازه ای رابطه ی دولت ـ ملت سطحی و غیر اصولی برقرار شده است چون ما وارث یک فرهنگ استبدادی از گذشته هستیم.
این فرهنگ استبدادی از گذشته دور پذیرفته شده و مشروع جلوه کرده است و مردم آن را قبول کرده اند، بدون آن که به آن اعتماد داشته باشند. در مشروطیت این ساختار استبدادی شکسته شد و احزابی شکل گرفتند و اعتماد عمومی را افزایش دادند و قانون اساسی و قوانین مدنی به تصویب رسیدند و افراد به سمت شهروند شدن پیش رفتند، تا هم دولت، برگزیده باشد و هم مردم ، شهروندان خوب این دولت مشروطه باشند. ما تا دوره مشروطیت، دولت ملی در معنای اخص نداشتیم، شاید در یک دوره هایی مثلا در زمان صفویه به علت تاکید بر مذهب تشیع برای مدت کوتاهی مفهوم دولت به وجود آمده باشد اما آن هم به سمت استبداد و ضعف جنبه مردمی سوق پیدا کرد.
اما در پاسخ به این سوال که امروز چرا این اعتماد رو به کاهش است، باید گفت که معمولا ساختار روابط میان دولت و مردم را به صورت یک هرم در نظر می گیرند. که پایه آن متشکل از مردم است و در راس آن دولت قرار دارد. البته ارتباط میان آن ها روال خاصی دارد و پایه با راس ارتباط مستقیم ندارد. در همه نظامهای جمهوری و غیر استبدادی، احزاب به رسمیت شناخته شده اند و پل ارتباطی میان دولت و مردم هستند و به واسطه احزاب، مردم با دولت مشارکت دارند. در این صورت هرم ساختارش طبیعی است. قاعدتا مردم نمی توانند، تک تک با دولت ارتباط برقرار کنند و از آن سو دولت هم نمی تواند، طرف حسابش همه مردم باشند و ارتباطش با مردم به شکل یک سره باشد. البته این مدل امکان پذیر است که در آن صورت ما «دولت توده وار» داریم. یعنی دولت وجود دارد اما «نظام شهروندی» هنوز به معنای واقعی حاکم نشده است. این صورت شخصیت حقوقی مردم به آن ها اجازه می دهد که از مزایای قانون برخوردار شوند و از این طریق قانونی با دولت ارتباط برقرار کنند. البته ما متاسفانه این مدل را هم تجربه نکرده ایم، چرا که در ابتدا در مشروطیت احزاب به وجود آمد اما دلایلی از جمله بی ثباتی و این که «شهری گری» به شکل امروزی پدید نیامده و تراکم جمعیت در ایران کمتر از 15 میلیون بود و بسیاری مسائل دیگر باعث شد تا مانع از شکل گیری احزابی قدرتمند و اعتماد ساز شوند و همین محدودیت هایی به وجود آورد. احزاب هم حتی در نام گذاری کاملا تقلیدی بودند.!S1!
توده، سومکا و دیگر احزاب، همه چیز را به صورت کاملا تقلیدی از خارج گرفته بودند و عمومیت هم نداشتند. همین مسائل سبب شد که فرایند رشد احزاب طی نشود. احزاب به خاطر ول انگاری موجود در جامعه استبدادی فعال نبودند. آن تعداد حزبی هم که تاسیس شد؛ رسایی و شفافیت کافی برای جذب اعتماد مردم نداشتند. بنابر این مجموعه ای از نابسامانی های سیاسی، اقتصادی و فرهنگی موجب شد تا مفاهیم شهروند و سیستم حزبی به طور صحیح شکل نگیرد. به همین منوال هیچگاه نظام مستحکم سرمایه اجتماعی هم از به صورت پایین به بالا و از داخل مردم برنخاست.
اگر مردم فقیر باشند و زندگی روزمره آن ها مختل باشد، در نهایت فرهنگ فقر، میزان مشارکت آن ها را در نظام سیاسی کاهش می دهد. پس تا حداقل امکان زندگی فراهم نشود، این انتظار بیهوده به نظر می رسد که آن ها بتوانند در یک روند سیاسی ارتقا دهنده شرکت کنند.
روی هم رفته، این ماجرا از چندین جهت عیب دارد؛ اولا دولت طرفدار احزاب نیست. چون گمان می کند که احزاب به مثابه قدرتی هستند که در مقابل او ممکن است قد علم کنند و چون و چرا کنند و قدرتش را متزلزل کنند. در حقیقت سیستم حزبی سالم به این مکانیسم عمل می کنند که هر حزبی که بتواند بهتر کار کند و مردم را به طرف خودش جذب کند و در قدرت سهیم شود، موفق تر است. ولی دولت ها در بسیاری از کشورها همین که استقلال پیدا می کردند، سعی می کردند، احزاب منتقد را حذف می کنند. اگر دوره مدرن را در ایران بررسی کنید، متوجه می شوید که مشروطیت به سرعت به سمت قدرت فردی رفت و احزاب سرکوب شدند. در همان سه، چهار دوره اول احزابی مثل اعتدالیون و عامیون وجود داشتند که حداقل می شد اسم حزب روی آن ها گذاشت. اما پس از آن فاتحه احزاب خوانده شد. مردم با حکومتی نظامی سر و کار داشتند که این بار قدرتش نیز بیشتر شده بود و به سلاح های جدید هم متاسفانه مجهز شده بود.
مساله این است که در یک کشور استبدادی وقتی استبداد با استعمار همراه شود، وضع فلاکت بارتر می شود. یعنی کسانی که در راس هستند از خودشان اراده ای ندارند. اگر حتی بخواهند، نمی توانند به احزاب میدان عمل بدهند و برایشان بهتر است با فرد سر و کار داشته باشند. در این میان، ماجراهایی مانند اعمال وثوق الدوله و قرارداد 1919 و نفوذ روس ها برای تصاحب نفت دریای خزر، به عنوان نمونه قابل تامل است. در دوران رضا شاه خواستند تقلیدی از غرب کنند و «احزاب شه ساخته» مانند حزب ایران نوین و حزب مردم به وجود آوردند که از خودشان اختیاری هم نداشتند؛ یکی سرکرده اش هویدا و دیگری علم بود. بعد هم که دیدیم حتی همین احزاب شه ساخته هم تحمل نشدند و حزب رستاخیز به وجود آمد.
با این که پنجاه سال از مشروطیت گذشته بود اما جامعه هیج بویی از مشروطیت نبرده بود. حتی می شود گفت که شوربختانه به حالت عمدی، ایران وضعیت بدتری پیدا کرده بود. در همان زمان، شرایط جهانی هم به گونه ای پیش رفت که پدیده دولت ـ ملت در آستانه تحقق قرار گرفت. به زبان دیگر، در آن جا مفاهیم دولت و ملت و شهروند معنای واقعی پیدا کردند و تعریف حقوقی شدند. در چنین شرایطی، این همانیِ دولت و ملت محقق شد. آن ها توانستند با تشکیل سندیکاها و احزاب و ارتقای سطح شهروندی و دخالت مردم در سرنوشتشان فضایی را به وجود بیاورند که هر چند ایده آل نبود اما اشکال و صوری از جمهوریت به وجود آورد.!S2!
تا این جا شما دورنمایی از مجموعه عوامل و وقایع تاریخی را ارائه دادید که به زعم شما منجر به ناکامی تاریخی در شکل گیری مفهوم دولت ـ ملت شد. به زبانی دیگر شما از منظر رابطه دولت ـ ملت در ایران به دستخوش تغییرات مدامی بوده است و افت خیزهای متعددی داشته است. اما اگر از منظر شاخص «اعتماد اجتماعی» به کنکاش درون مایه حافظه تاریخی مردم ایران از مشروطیت تا به امروز بپردازیم، چه عواملی را در نوسان رابطه «دولت ـ ملت» موثر می دانید؟
ببینید ما یک سری تجربیاتی در انقلاب مشروطیت داریم که بعضا آن ها تکرار شدند. اوایل انقلاب ها معمولا زیاده روی هایی انجام می گیرد و معمولا شور و هیجان اجازه نمی دهد که مردم عاقلانه و با خردورزی تصمیم بگیرند و در آن فضای انقلابی، آدم ها هر چه تندترحرف بزنند و رادیکال تر باشند؛ وجاهت بیشتری پیدا می کنند و این وضعیت برای شکل گیری جامعه مطلوب دردسر آفرین می شود، در این شرایط تضادها بیشتر می شود و وضعیت به گونه ای نیست که به تدریج به سمت دموکراسی برویم، حتی ممکن است به سمت کم رنگ شدن دموکراسی پیش برویم. دلیل این کم رنگ شدن، همان «رادیکالیسم» مذکور است. بنابراین به طور کلی شرایط انقلابی، دو پهلو است. از یک طرف حکومت به سمت مردمی شدن پیش می رود؛ از طرف دیگر مردم صبر و حوصله ندارند که دموکراسی به طور بطئی برقرار شود. بخشی از گروهی هم که جلودار هستند، خود از قشر سنت گرای جامعه هستند. «سنت گرایی» فی حد ذاته، استبداد پسند است، آن ها معمولا به دنبال سنت های دموکراتیک نیستند، بلکه به دنبال قالب هایی هستند که از قبل در اختیار آن ها قرار داده شده است . سنت گرا، دل بسته به حفظ این قالب هاست. معمولا آزادی را مترادف با آزادی مغشوش مثل سینما و بی حجابی می داند که برایش مطرود است و کمتر به عمق آزادی فکر می کند که هم معنا با رها شدن از غل و زنجیرها و قید و بندهایی ست که مانع تعالی انسان می شود. این جا یک عده مسائلی را تایید می کنند که عده ای دیگر نفی می کنند. تضادهایی به وجود می آید که به تدریج جامعه را به شدت درگیر می کند.
نظام دموکراتیک نیاز به «تربیت دموکراتیک» دارد. مردم به طور طبیعی دموکراسی را تجربه می کنند اما روال ها و روش های فرهنگیِ استبدادی هم چنان وجود دارند؛ در خانواده، در روابط اجتماعی، در مدارس و باقی موارد، هر کس بیشتر جانب خودش را می گیرد و کمتر به انجام دادن کار به صورت مشترک و هماهنگ فکر می کند. در چنین جامعه ای اعتماد هم کاهش پیدا می کند. نظام دموکراتیک، نظامی مبتنی بر اعتماد متقابل دولت و ملت است. اما در این شرایط فرهنگی با کاهش اعتماد اجتماعی، سرمایه اجتماعی هم شکل نمی گیرد؛ چون مهمترین عامل در شکل گیری سرمایه اجتماعی، شاخص اعتماد است.
فرایندی درجامعه شناسی وجود دارد که به این قائل است که استبداد همواره خودش را بازتولید می کند و از درون خود دموکراسی، استبداد به وجود می آید . یعنی چند قدم به سمت دموکراسی می رویم، اما آموخته های استبدادی به کار می گیریم. چرا؟ چون انسان ها بی حوصله وعجول هستند و دموکراسی معقول و مردمی و مبتنی بر حق شهروندی و حق انتخاب شکل نمی گیرد. بنابراین به طور مرتب، تکرار اشتباهات اولیه انجام می گیرد.نکته جالب این جاست که در روند تحقق دموکراسی مشروطیت، قبل از این که به جهت استبدادی سوق پیدا کند، جامعه به سمت هرج و مرج می رود. از آزادی آن وجهِ هرج و مرج پررنگ تر می شود و این قضیه هم سریع تر جامعه را به سمت استبداد پیش می برد، چون بی قانونی وجود دارد و حقوق مردم ادا نمی شود و جامعه انسجام خودش را پیدا نمی کند. چرخه ای مدام از توالی استبداد و هرج و مرج و آزادی تکرار می شود و متاسفانه در این خلاها است که جامعه به دنبال رضا شاه می گردد. اتفاقاتی که در انقلابات دیگر هم شاهد هستیم. مثلا در انقلاب فرانسه و روسیه؛ در شوروی سابق 50 میلیون آدم کشته شدند. در نتیجه برای نظامی که دیگر نیست، آیا نیاز بود این همه انسان کشته شوند؟ از نظر ساختاری، شکل انقلابات با ترکیب شرایط هیجانی مردم، هرج و مرج به وجود می آورد؛ فرار از هرج و مرج نیز گریز از آزادی را به دنبال دارد. درنتیجه بی اعتمادی شیوع پیدا می کند و دوباره پای دولتـ ملت لنگ می زند.!S3!
شکاف دولت ملت چه قدر حاصل اشتباهات دستگاه های اجرایی است و چقدر به باورهای توده مردم مربوط است؟ آیا ردپایی هم در تناقضات و کاستی های فرهنگی ما دارد و یا یک سره در گرو اثرات منفی سیاست هایی ست که با مکانیسم آزمون و خطا، سبب ساز کاهش اعتماد اجتماعی می شود؟
اعتماد پایه هایی دارد که هم اعتقادی است و هم تجربی است. مثلا مردم می گویند دولت اسلامی است، در مرحله بعد هم باید تجربه به آن ها ثابت کند. تجربه اگر عکس آن را جواب داد، اعتماد از بین می رود. اول ابهام به وجود می آید و بعد بدگویی می کنند و دیگر حالتی پیدا می کنند که دولت و ملت نسبت به هم غرق در بی اعتمادی هستند. نتیجه اش هم اشاعه افلاس، دزدی و بی اخلاقی است که در جامعه وجود دارد. نتیجه مستقیم روش های غلط حتی با حسن نیت منجر به گسترش ریاکاری و دروغ و دزدی و دیگر آسیب های اجتماعی می شود، نباید انتظار داشت وقتی مردم زندگیشان سخت می شود بیشتر به سمت بی اخلاقی نروند.
در کشوری مثل ایران چه قدر رشوه خواری زیاد شده است. در ادارت آشکارا زیرمیزی گرفته می شود. در بعضی کشورها طوری است که برای درمان فساد اداری از دیگر کشورها متخصص می آورد و بعضی ها هم برای توجیه گفته اند این قدر بوروکراسی زنگ زده است که این انحراف اخلاقی نوعی روغن کاری برای این چرخ دنده های معیوب است. نزدیک به 80 میلیون جمعیت در ایران وجود دارند و برای حفظ سلامت اخلاقی جامعه، باید شرایط زندگی روزمره آن ها را مناسب تر ساخت.