«بنام» امروز شنبه در گفت و گو با ایرنا، افزود: پدرم استوار دوم تیپ 81 زرهی ارتش بود و در 31 شهریور ماه سال 1359 در منطقه سومار به شهادت رسید.
وی ادامه داد: هنگام به شهادت رسیدن پدرم 2 سال بیشتر نداشتم و پدرم را از طریق کتاب هایش و نیز تعریف و توصیف دوستانش از او، شناخته ام.
بنام اظهار داشت: در 8 سال نخست زندگی ام، هیچ اطلاعی از اینکه پدرم شهید شده یا به اسارت عراقی ها در آمده است، نداشتیم و در این مدت هر لحظه چشم انتظار خبری از پدر بودیم.
وی گفت: تا 10 سالگی هیچ وقت نبود پدر را حس نکردم، شاید به این دلیل که پدرم تک فرزند بود و ما خانواده شلوغی از عموها و عمه ها نداشتیم تا من از طریق فرزندان آنها با معنای «پدر» آشنا شوم.
این فرزند شهید ادامه داد: هر بار که کسی در خانه را محکم می زد، مادر بزرگم می گفت « زود در را باز کنید که اسماعیلم آمده است»؛ او تا سال 1375 یعنی تا آخرین لحظات عمرش، چشم انتظار دیدار فرزندش، دار فانی را وداع گفت.
وی اضافه کرد: من تا زمانی که بزرگتر نشده و وارد اجتماع نشده بودم، هرگز طعم «نبود پدر» را نچشیدم، ولی بعد از 10 سالگی و بعد از اینکه او را شهید جاویدالاثر معرفی کردند، کم کم با معنای پدر آشنا شدم.
بنام یادآوری کرد: بعد از آزادی اسرا و برگشت آنها به کشور متوجه شدم یکی از دوستان پدرم به نام «عباس مقدم» که در روز شهادت باهم بودند، به کشور برگشته است.
وی گفت: اول دبیرستان بودم و تا آن روز شاید ته دلم به این باور نرسیده بودم که پدرم شهید شده است، به همین دلیل شماره تماسی از دوست پدرم پیدا کردم تا جویای وقایع آن روز شوم.
این فرزند شهید کمی مکث می کند و در حالی که اشک و لبخند در چهره اش با هم آمیخته شده است، افزود: وقتی با آقای مقدم تماس گرفتم و خودم را معرفی کردم، در نخستین کلامش به من گفت «به اینکه فرزند اسماعیل هستی افتخار کن. او تا آخرین نفس با شجاعت و ایمان قلبی به دین و اسلام و با ایمان به راهی که در آن قدم برداشت، جان داد».
وی ادامه داد: آن گونه که آقای مقدم تعریف می کرد آنها در تانک سه نفر بودند که در محاصره دشمن بعثی قرار می گیرند؛ عراقی ها دستان هر سه را از پشت می بندند و قبل از اینکه تیر خلاص بزنند، پدرم شروع به تلاوت قرآن می کند و می گوید شهادت در راه دین و اسلام ترسی ندارد.
وی اضافه کرد: هر سه آنها تیر خلاص می خورند ولی آقای مقدم سه روز زنده می ماند که بعد از سه روز عراقی ها متوجه این موضوع شده و او را به اسارت می برند.
بنام گفت: با تعریفی که در آن لحظه از پدرم شنیدم، دست و پایم نلرزید، اشک نریختم و به داشتن چنین پدر شجاعی افتخار کردم.
وی اظهار داشت: نبود پدر را من زمان ورود به دانشگاه و هنگام ازدواج و فرزند آوری به معنای واقعی حس کردم.
این فرزند شهید اضافه کرد: فرزندان شهدا مهم ترین روزهای زندگی شان را بدون پدر گذراندند، ولی خم به ابرو نیاوردند، زیرا به راهی که پدران شان رفته اند، ایمان و انتظار دارند راه شهدا ادامه پیدا کند و نسل جدید با آرمان های امام راحل آشنا شوند و نگذارند دشمن بر آنان نفوذ کند.
وی اظهار داشت: خانواده شهدا، تکه ای از وجود خود را در راه این انقلاب و نظام فدا کرده اند تا مردم ایران اسلامی در امنیت کامل زیر پرچم اسلام زندگی کنند.
6120/518
وی ادامه داد: هنگام به شهادت رسیدن پدرم 2 سال بیشتر نداشتم و پدرم را از طریق کتاب هایش و نیز تعریف و توصیف دوستانش از او، شناخته ام.
بنام اظهار داشت: در 8 سال نخست زندگی ام، هیچ اطلاعی از اینکه پدرم شهید شده یا به اسارت عراقی ها در آمده است، نداشتیم و در این مدت هر لحظه چشم انتظار خبری از پدر بودیم.
وی گفت: تا 10 سالگی هیچ وقت نبود پدر را حس نکردم، شاید به این دلیل که پدرم تک فرزند بود و ما خانواده شلوغی از عموها و عمه ها نداشتیم تا من از طریق فرزندان آنها با معنای «پدر» آشنا شوم.
این فرزند شهید ادامه داد: هر بار که کسی در خانه را محکم می زد، مادر بزرگم می گفت « زود در را باز کنید که اسماعیلم آمده است»؛ او تا سال 1375 یعنی تا آخرین لحظات عمرش، چشم انتظار دیدار فرزندش، دار فانی را وداع گفت.
وی اضافه کرد: من تا زمانی که بزرگتر نشده و وارد اجتماع نشده بودم، هرگز طعم «نبود پدر» را نچشیدم، ولی بعد از 10 سالگی و بعد از اینکه او را شهید جاویدالاثر معرفی کردند، کم کم با معنای پدر آشنا شدم.
بنام یادآوری کرد: بعد از آزادی اسرا و برگشت آنها به کشور متوجه شدم یکی از دوستان پدرم به نام «عباس مقدم» که در روز شهادت باهم بودند، به کشور برگشته است.
وی گفت: اول دبیرستان بودم و تا آن روز شاید ته دلم به این باور نرسیده بودم که پدرم شهید شده است، به همین دلیل شماره تماسی از دوست پدرم پیدا کردم تا جویای وقایع آن روز شوم.
این فرزند شهید کمی مکث می کند و در حالی که اشک و لبخند در چهره اش با هم آمیخته شده است، افزود: وقتی با آقای مقدم تماس گرفتم و خودم را معرفی کردم، در نخستین کلامش به من گفت «به اینکه فرزند اسماعیل هستی افتخار کن. او تا آخرین نفس با شجاعت و ایمان قلبی به دین و اسلام و با ایمان به راهی که در آن قدم برداشت، جان داد».
وی ادامه داد: آن گونه که آقای مقدم تعریف می کرد آنها در تانک سه نفر بودند که در محاصره دشمن بعثی قرار می گیرند؛ عراقی ها دستان هر سه را از پشت می بندند و قبل از اینکه تیر خلاص بزنند، پدرم شروع به تلاوت قرآن می کند و می گوید شهادت در راه دین و اسلام ترسی ندارد.
وی اضافه کرد: هر سه آنها تیر خلاص می خورند ولی آقای مقدم سه روز زنده می ماند که بعد از سه روز عراقی ها متوجه این موضوع شده و او را به اسارت می برند.
بنام گفت: با تعریفی که در آن لحظه از پدرم شنیدم، دست و پایم نلرزید، اشک نریختم و به داشتن چنین پدر شجاعی افتخار کردم.
وی اظهار داشت: نبود پدر را من زمان ورود به دانشگاه و هنگام ازدواج و فرزند آوری به معنای واقعی حس کردم.
این فرزند شهید اضافه کرد: فرزندان شهدا مهم ترین روزهای زندگی شان را بدون پدر گذراندند، ولی خم به ابرو نیاوردند، زیرا به راهی که پدران شان رفته اند، ایمان و انتظار دارند راه شهدا ادامه پیدا کند و نسل جدید با آرمان های امام راحل آشنا شوند و نگذارند دشمن بر آنان نفوذ کند.
وی اظهار داشت: خانواده شهدا، تکه ای از وجود خود را در راه این انقلاب و نظام فدا کرده اند تا مردم ایران اسلامی در امنیت کامل زیر پرچم اسلام زندگی کنند.
6120/518
کپی شد