چند روزی همقدم با شهید علمالهدی
ماجرای گریه های فاطمه سادات و سهمیه دانشگاهش چه بود؟
بی آنکه حرفی بزند با چشمانی که از گریه سرخ شده بود به اتاقش رفت و صدای ناله و گریه اش بالاگرفت تا اینکه به مادر گفت...
بی آنکه حرفی بزند با چشمانی که از گریه سرخ شده بود به اتاقش رفت و صدای ناله و گریه اش بالاگرفت تا اینکه به مادر گفت...
یک ساعتی می گذشت که سید داخل مسجد شده بود و بانو بیرون مسجد منتظرش بود اما خبری از آمدنش نبود، تا اینکه بانو از یکی از…
ساجده روز به روز بزرگ و بزرگتر می شد و سید کم توان و کم توان تر...
قرار و مدار با خواستگار قطعی بود اما اصرار خانواده سید، کار خود را کرد و مادر رضایت داد که آنها هم به خواستگاری معصومه …
با فریاد و شادی از جا پرید و گفت اسم اکبر آقا پسر همسایه را در لیست اسرای آزاد شده خواند.