چند روزی همقدم با شهید علمالهدی
ماجرای انتخاب معصومه بانو به وسیله سید اکبر چه بود؟
قرار و مدار با خواستگار قطعی بود اما اصرار خانواده سید، کار خود را کرد و مادر رضایت داد که آنها هم به خواستگاری معصومه بیایند.
جی پلاس ـ منصوره جاسبی: چند روزی که از آزادی سید اکبر[1] گذشت و دید و بازدیدها فروکش کرد تصمیم گرفت برای زیارت و پایبوسی آقا امام رضا(ع) راهی مشهد شود و وقتی برگشت دو جانماز به رسم هدیه برای بانو[2] و مادرش آورده بود. معصومه با دیدن آنها گفت آخر هیچ مناسبتی ندارد که برای ما هدیه بیاورد و مادر پاسخ داد شاید خواسته از اینکه تو نامش را شنیده ای و پیگیر بوده ای تشکر کند.
آن روز شنبه بود که مادر و بانو تصمیم گرفتند برای تشکر به خانه آقا سید سری بزنند و از طرفی روز چهارشنبه قرار بود یکی از خواستگاران معصومه که با هم به توافق رسیده بودند برای حرف های نهایی به خانه شان بیاید.
وقتی آنها به خانه سید رفتند او هم آمد و سلام و علیکی کرد و نشست. خواهر و مادرش از این قضیه متعجب شدند و در گوشی چند کلامی با هم صحبت کردند. معصومه و مادر قصد بازگشت به خانه را داشتند که سید خواست بمانند و وقتی معصومه گفت نه باید بروم برگه های بچه ها را تصحیح کنم، سید اکبر گفت من می توانم کمکتان کنم و با هم آنها را صحیح کنیم و بعد از دقایقی سید از اتاق خارج شد و خواهرش عذر خواست و گفت: تا به حال ندیده بودیم که اکبر وقتی خانمی برای دیدنمان آمده او هم حضور داشته باشد و برای خود ما هم تعجب آور بود.
خلاصه پیش از ترک خانه اکبر آقا، خواهرش مادر بانو را کناری کشید و گفت که اجازه می دهید فردا برای خواستگاری خدمت برسیم؟ مادر که از این قضیه جا خورده بود، گفت: آخر معصومه برای چهارشنبه مراسم خواستگاری دارد و با هم توافق کرده اند. و او اصرار کرد که نه اجازه بدهید ما خدمت برسیم.
فردای آن روز خواهر و مادر و سید اکبر به خانه بانو آمدند اما او هنوز از مدرسه برنگشته بود. وقتی رسید کفش هایشان را دید و داخل شد و سلام و احوالپرسی کرد و بعد از نشستن، اکبر از میوه هایی که پوست گرفته بود جلویش گرفت و به او تعارف کرد و بعد مادر سید خواست که آن دو برای دقایقی با هم صحبت کنند.
سید ماجرای ارادتش به معصومه را اینگونه عنوان کرد: مادر و خواهرم دخترهای زیادی را به من معرفی کردند ولی من گفتم نه، باید برای ازدواج با امام رضا(ع) مشورت کنم و وقتی خدمت امام رضا (ع) رفتم به این نتیجه رسیدم که شما فرد مناسب ازدواج با من هستید ولی زندگی من سختی دارد و ممکن است اتفاق های مختلفی پیش بیاید و شما باید با علم به این موضوع پیشنهاد ازدواج مرا بپذیرید؛ ممکن است من مریض شوم و مشکلات دیگری برایم به وجود آید.
بانو نگاهی کرد و گفت افرادی مانند شما می خواهند آدم را امتحان کنند تا ببینند استقامت آدم چقدر است که سید گفت: نه اینها واقعیت های زندگی من است و بانو آرزو کرد که بتواند از پس مشکلات برآید.
از روز خواستگاری تا روز عقد فقط یک هفته زمان طول کشید.[3]
ادامه دارد...
- جانباز شهید سید علی اکبر علم الهدی که از اولین روز جنگ به هنگام سرکشی در نفت شهر به اسارت نیروهای بعثی در آمد و سال ها در اسارت روزگار گذراند و سرانجام بر اثر بیماری ناشی از جراحات این ایام به شهادت رسید. او در 20 سالگی به اسارت در آمد و در 30 سالگی آزاد شد و در 40 سالگی به شهادت رسید.
- بانو معصومه ابراهیم پور.
- برگرفته از گفت و گوی همسر شهید.
دیدگاه تان را بنویسید