چند روزی همقدم با شهید بربری
از میگ های عراقی که طعمه اسد شدند، چه می دانید؟
از گلی که کاشته بود به بانویش چیزی نگفت تا اینکه تبریک همکارانش باعث تعریف خاطره شکار میگ ها شد.
از گلی که کاشته بود به بانویش چیزی نگفت تا اینکه تبریک همکارانش باعث تعریف خاطره شکار میگ ها شد.
آیت الله شهید مدنی برای استقبالشان آمدند و آنها را به هتلی در تبریز بردند و برایشان گوسفند قربانی کردند...
ناصر زیپ ساک را که می کشد، برگه مرخصی خودنمایی می کند:65/12/15 یعنی دیروز...
اسد نه در مراسم نامزدی حضور داشت و نه در مراسم عقد.
شرایط سخت جنگ بود و علیرضا به مرخصی نمی آمد، اما از هر کدام از دوستانش که سراغ می گرفتم، می گفت: رفته اند مرخصی...
«مرگ در راه حق و شهادت بالاترین آرزوی من است.». این بخشی از وصیتنامه شهید است که در همه احوال شهادت را از خدا طلب می کرد.
پیکر حمید را که داخل قبر گذاشتند، شکستن کمرم را با همه هستی ام حس کردم.
علیرضا می گفت: من پدرم را به خاطر مادرم دوست دارم.
هلی کوپترش را در حالی که ترکش به باکش خورده بود، با سلامتی به پادگان رساند و از آن روز شد، خلبان بی باک.
سرد بود و زمخت؛ ترس داشت و خشک بود؛ اما عشق عباس بود و برایم دوست داشتنی شد.