(گل آقا) کیومرث صابری فومنی

متولد:
1320-06-07
خلاصه مطلب:

«کیومرث صابری فومنی» که در میان توده‌های مردم به «گل آقا» شهرت دارد در سال 1320 در صومعه‌سرا چشم به جهان گشود. پس از دریافت دیپلم کشاورزی از دانشسرای ساری به تدریس در دبستان‌های فومنات پرداخت. سپس راهی تهران شد و ضمن تدریس در دبیرستان‌های تهران به تحصیل در دانشگاه پرداخت و موفق به دریافت لیسانس علوم سیاسی و فوق لیسانس ادبیات تطبیقی از دانشگاه تهران شد. پس از پیروزی انقلاب به مدیر کلی دفتر آموزش و بازرگانی و حرفه‌ای وزارت آموزش و پرورش رسید و پس از آن در دولت شهید رجایی مشاور نخست‌وزیر شد.

وی در سال ۱۳۶۲، در حالی که شانس به دست آوردن پست وزارت را نیز داشت، ناگهان از همهٔ مسئولیت‌های دولتی خود کناره گرفت و پس از مدتی، از روز ۲۳ دی سال ۱۳۶۳ شروع به نوشتن یادداشت‌های روزانهٔ طنز با نام مستعار «گل آقا» و تحت عنوان «دو کلمه حرف حساب» با محتوای انتقاد از دستگاه‌های دولتی و مشکلات موجود جامعه در صفحهٔ سوم روزنامه اطلاعات کرد، که نقطه عطفی در طنز نویسی ایران و احیاگر طنز مطبوعاتی بعد از انقلاب بود.

توضیحات :

یادداشت‌های «دو کلمه حرف حساب» به خاطر شرایط سال ۱۳۶۳ که متأثر از جنگ و بحث‌های ایدئولوژیک و خشونت بود توانست با زبان طنز نوین خود و بهره گرفتن از شخصیت‌های خیالی نظیر «شاغلام»، «غضنفر»، «ممصادق»، و «کمینه عیال ممصادق»، تحولی در جامعه ایجاد سازد که با توجه به جو محدود آن سال‌ها، این کار فقط از گل آقا بر می‌آمد.

صابری از جمله طنز‌پردازان بزرگ ایران معاصر است که پس از انقلاب فرهنگی در روزنامه اطلاعات زیر عنوان دو کلمه حرف حساب شروع به نوشتن کرد و پس از آن نشریه گل‌آقا را تاسیس کرد که مورد توجه خاص وعام قرار گرفت.

نوشته‌های طنز‌آمیز و ادیبانه صابری از جمله نمونه‌های طنز فاخر در ادبیات معاصر ایران است که طراوت خود را همچنان حفظ کرده است. کیومرث صابری در یازدهم اردیبهشت 1383 به دیار باقی شتافت.

کتاب «خاطرات کیومرث صابری» از دیدارهای ایشان با حضرت امام(س) اثری خواندنی و در یاد ماندنی است. به گواهی دست نوشته های پایانی کتاب از ضبط و تدوین تا نشر این خاطرات -چهار سال پس از درگذشتِ گل آقا- ده سال زمان صرف شده است.

گل‌آقا در این کتاب خاطراتش را چنین آغاز کرده است: من با نام حضرت امام قبل از این‌که ایشان را تبعید کنند، آشنا شدم. سال 1342، دانشجو بودم. سال قبل از تبعید امام بود. به دوستم گفتم: سید قم می‌روی، ببین ما زیر علم کدام آخوند داریم سینه می‌زنیم، آخوندهای جور واجور ما دیدیم. ایشان رفت و آمد، گفت: این اصلا یک چیز دیگه است. ما جوان بودیم هفده، هجده ساله، این در ذهن ما ماند؛ اسم «آقای خمینی».

** خاطراتی از زندگانی گل آقا

1- زندگی تلخ یک طنزپرداز

کیومرث صابری فومنی که ‌١١ اردیبهشت سال 83 درگذشت، متولد صومعه‌سرا بود، در جوانی پدرش را از دست داد و سپس به تهران می‌آید و تا دوره فوق لیسانس، ادبیات تطبیقی می‌خواند، از همان ابتدا، کارش را با هفته‌نامه توفیق آغاز کرده و با نام‌های مستعار «گردن شکسته» ، «گردن شکسته فومنی» و «گل آقای فومنی» شعر و مطالب کوتاه طنز می‌نویسد. او در سال‌های قبل از انقلاب نیز مطالبی در نقد ادبیات نوشت. پسر جوانش آرش در جریان تصادفی در شمال درگذشت و داغش را تا سال‌ها بر دل پدر و مادرش گذاشت. فومنی صابری در سال ‌٥٨ به اولین مسئولیت دولتی خود در وزارت آموزش و پرورش رسید و هنگامی که دوست صمیمی او یعنی شهید رجایی به نخست وزیری و ریاست جمهوری رسید، صابری به مشاورت فرهنگی نخست وزیر و رییس جمهور منصوب شد؛ ولی شوق نوشتن و قلم، بر قدرت سیاسی پیروز شد و در سال ‌٦٢ از مشاغل سیاسی کناره گرفت.

2- از برکات حج

در سفر حج بود که مطالبی را به طنز در نشریه روزانه‌ای که همان‌جا چاپ می‌شد با عنوان داستان‌های جعفرآقا نوشت و همین، نوشتن ستون طنز روزانه «دو کلمه حرف حساب» را در روزنامه اطلاعات جدی کرد. از سیدمحمود دعایی، مدیرمسئول اطلاعات، نقل قول شده است که: «او از برکات حج است». قرارش با دعایی این بود که هیچ‌کس نامش را نداند و تا دو سه سال نیز به این سنت وفادار بود. ستون دو کلمه حرف حساب تا سال‌ها از پرخواننده‌ترین مطالب این روزنامه محسوب می‌شد. ستون‌های طنز در تاریخ مطبوعات ایران همواره محبوب مردم بوده‌اند؛ مثل «چرند و پرند» دهخدا که محبوب‌ترین ستون روزنامه صور اسرافیل بود.

در سال‌های بعد از پیروزی انقلاب به‌خاطر شروع جنگ و مسائلی از این دست، طنزپردازان بیشتر سعی می‌کردند به مسائل غیرسیاسی بپردازند و مردم به دلیل دغدغه‌های معیشتی حوصله طنز خواندن نداشتند و کسی هم جرأت نزدیک شدن به طنز سیاسی را نداشت. در این دوره بروز و ظهور قلمی به اسم گل‌آقا بین مردم شادمانی زیادی را ایجاد کرد؛ زیرا آن‌ها شاهد نوعی نگارش طنز بودند که تا حالا تجربه نکرده بودند؛ آن هم طنزهای بسیار محکم سیاسی با رویکردی عامه‌فهم و پر گوشه و کنایه که با روحیه هر ایرانی موافق بود.

3- تخریب‌چی

طنز فومنی عاری از کینه، نفرت و تهمت و همراه با مهربانی بود که قصد ترمیم داشت. پایبندی به اخلاقیات در کلام و نوشتار از خصوصیات بارز گل‌آقا محسوب می‌شود. او که از زمان‌های پیش از انقلاب با مسئولان بعدی نظام دوستی داشت، زمانی گفته بود: «من در مقام یک طنزنویس به اصطلاح بچه‌های جبهه، تخریب‌چی هستم، اما در این تخریب هم قصد حمایت و تأیید خوبی‌ها را دارم.» گل آقا بیش از همه طنز خود را متوجه رفتارهای سیاسی کرده بود، بی‌خردی و ناکارآمدی مهم‌ترین موضوع طنز گل‌آقایی بود.

گل‌آقا شیوه‌های حکومتی را نقد می‌کرد و رد پای دهخدا در نوشته‌های این طنزنویس مشهود بود. صابری با شخصیت‌های شناخته‌شده‌اش مانند شاغلام، غضنفر، ممصادق، کمینه عیال ممصادق و گل‌آقا همه آنچه را می‌خواست بگوید از زبان این شخصیت‌ها می‌گفت. شاغلام نماینده مردم ساده و البته اندکی تیزهوش، غضنفر شخصیتی بود کمی قلدر و زورگو و ممصادق نماینده مردمان فقیر و بیچاره و عیال ممصادق نماینده زنان بودند.

نوشته‌های گل‌آقا از اواخر سال ‌١٣٦٢ آغاز شد و تا ‌١٠ سال تقریبا هر روز به چاپ می‌رسید. از جواد مجابی نقل قول شده است: «طنزنویس برای این نمی‌نویسد که بخنداند، او می‌نویسد برای آن‌که خنده‌اش گرفته است. موقعیت‌ها چندان مضحک و عجیب‌اند که نمی‌توان مدتی مدید جدی ماند»؛ گل‌آقا درست زمانی منتشر شد که زمان جدی ماندن و خود را از سر غفلت به جدیّت زدن سر آمده بود.

4- آغاز هفته ‌نامه

روزی که هفته‌نامه گل‌آقا راه افتاد کیومرث صابری در یک زیر زمین کوچک اجاره‌ای در کوچه‌ای از خیابان آفریقا کار می‌کرد. در سال ‌٦٩ هفته‌نامه گل‌آقا با تیراژ ‌٥٠ هزار آغاز به کار کرده و به سرعت به یکصدهزار رسید. در این هفته‌نامه عده‌ای از طنزنویسان برجسته ایرانی از نسل‌های مختلف مانند ابوالقاسم حالت، محمد پورثانی، مرتضی فرجیان، ابوالفضل زروئی نصرآباد و... فعالیت داشتند. گل‌آقا جایگاه پرورش طنزنویسانی شد که جایی برای پرورش استعداد خود نمی‌یافتند. به گفته گیتی صفرزاده صابری از سال ‌69 که هفته‌نامه گل‌آقا آغاز به کار کرد، کاریکاتور وزیران و مسئولان را وارد این نشریه کرد. درواقع بعد از انقلاب اولین کسی بود که این نوع طنز را به مطبوعات ما وارد کرد. کیومرث صابری علاوه بر بنیان‌گذاری نشریات طنز در ایران نخستین مجله طنز کودکان را سامان‌دهی کرد.

5- محبوب خاص و عام

براساس نتایج تحقیقات یک پایان نامه‌: کیومرث صابری نویسنده‌ای فرم‌گرا بود. او توانایی بسیار زیادی در به کار گیری انواع نثر داشت. آگاهی او به فنون ادبی و ادبیات فارسی، باعث شده بود که در انواع ادب طبع آزمایی کند. او، هم در به کار‌گیری نشر کهن توانا بود و هم، در سرودن شعرهای کهنه و نو. در آثار صابری، تصفیه و نظیره‌سازی‌های بسیاری از مثنوی معنوی مولانا، گلستان سعدی، سفرنامه ناصرخسرو، قصاید منوچهری و منابع دیگر نظم و نثر زبان فارسی به چشم می‌خورد. صابری در سرودن شعر نو نیز توانا بود، آگاهی و مطالعه مداوم متون نظم و نثر کهن باعث شده بود که او گاه در میان جملاتش اشارات ادبی را چنان پنهان بیان می‌کند که خواننده عادی متوجه ظرافت آن نمی‌شود. نثر صابری، نثری فخیم و استوار است او اگر چه طنز می‌نوشت و گاه دیدگاه عموم را بیان می‌کرد، معمولا از شکسته‌نویسی و نثر محاوره‌ای پرهیز می‌کرد. نثر صابری، در عین حال نثری سهل و ممتنع است. او گاهی برخی از واژه‌های نابهنجار عربی و انگلیسی را به کار می‌برد و قصد داشت که با کاربرد چنین واژه‌هایی، ادبیات مغشوش تبلیغاتی را که عمدتا در اظهارات مدیران و بیانیه‌های و رسانه‌های گروهی به چشم می‌خورد، به طنز بکشد. گاهی نیز صابری آگاهانه لغاتی می‌ساخت که از نظر ساختار زبان فارسی اشتباه است، ولی از این واژگان برای استفاده در زبان طنز و بیان آن از زبان دیگران استفاده می کرد. کیومرث صابری گرچه نویسنده‌ای بود که عامه نیز او را می‌پسندید، اما مخاطبش، خواص بودند.

6- پایان هفته‌ نامه گل‌آقا

هفته‌نامه گل‌آقا که مدت ‌١٢ سال منتشر می‌شد، پس از چاپ ‌٥٦٠ شماره در سال ‌٨١ تعطیل شد. در اطلاعیه‌ای که روابط عمومی مؤسسه گل آقا منتشر کرد، دلیل توقف انتشار هفته نامه مذکور، تصمیم شخصی کیومرث صابری، صاحب امتیاز و مدیر مسئول آن اعلام شد. دویست نفر از نمایندگان مجلس در پیام تسلیت او نوشتند :او مردی بود که مردم را می‌فهمید. آن‌جا که در مقام اصلاح کژی‌ها و کاستی‌ها، زبان گفت‌وگو، رک‌گویی و صراحت وا می‌ماند، زبان طنز به میدان می‌آید و البته این هنری است که هرکس از عهده‌ی آن بر نمی‌آید.

** خاطرات شیرین گل آقا از امامِ خوبی‌ها

گوشه‌هایی از خاطره دیدارهای گل آقا با حضرت امام(س) را برگزیده‌ایم که بیانگر روح لطیف امام گل هاست در ارتباط با ادیبان و ادبیات است:

1- نخستین دیدار با امام

اولین دیدار عمومی من با امام در مدرسه رفاه بود. تا این‌که روزی در معیت آقای رجایی ملاقات جانانه‌ای با امام کردیم. همان صبح ریش تراشیدم و ادکلن زدم. گفتم نکند من این جور بروم بگویند: برو گم شو. اما امام بصیرت داشت، می‌دید که در دل آدم چه جوری است. اتفاقا به خود امام هم گفتم که آقای رجایی به من گفته است این ریش ندارد ولی ریشه دارد. جریان از این قرار بود که به آقای رجایی گفته بودند که این کی است که مشاور شما است؟ این‌که ریش ندارد این قدر به این بنده خدا گفتند که گفت: این ریش ندارد‌، ریشه دارد ول کنید ما را. من به امام همین مطلب را عرض کردم.

اولین دیدار خیلی خصوصی ما با امام که می‌توانم بک خاطره شیرین از آن بگویم زمانی بود که ایشان به قم تشریف بردند. ما شهریور آن سال رفتیم که با امام صحبت کنیم که یک پیامی ایشان بدهد. آقای رجایی تمام مدیران کل شهرستان‌ها را همراه برد. من هم مدیر کل ستادی در آموزش و پرورش بودم. یک خاطره شیرینی دارم؛ نشستیم در آن اتاق، همان پتوی چهارخانه‌ای که در تصاویر دیده می‌شود. گفتند حضرت امام آمد و ما نگاه کردیم و از لای دَر عبای امام را دیدیم. داشتیم می‌آمدیم تو کوچه که مردم خیلی به شدّت شعار می‌دادند که «ملاقات اختصاصی مُلغی باید گردد»؛ مُردم زیر آفتاب قم. آقای رجایی برگشت به طرف مردم، گفت: من برای کار شما دارم می‌روم دیگه، که مردم صلوات فرستادند. گفتیم الحمدللّه. امام آمدند. ما بلند شدیم، دیدیم امام نیامد، ای داد بیداد، که من همیشه می‌گویم امام یک تو دهانی محکمی به ما زد؛ یعنی امام مردم را نشان داد. آقای رجایی گفت: امام رفت اول جواب آن مردم را بدهد که بعد تشریف آوردند، دست شان را بوسیدم، 20،30 نفر بودیم. من اولین بار خنده امام را آنجا دیدم.

در آن دیدار آقای رجایی گزاش داد و امام در باب دانش‌آموزان سخن گفتند و پیام دادند. بحث دیگری نشد ولی یک درس عملی گرفتم که انقلاب آنجاست که مردم کوچه و بازار در آن جا هستند.

2- دیدن امام برایم کافی است

من دیگر مزاحم امام نشدم جز دو بار در ملاقات‌های عمومی. یک بار با آقای رجایی رفتیم خدمت امام و یک بار در معیّت آقای خامنه‌ای وقتی که رئیس جمهور بود، داستانش جالب است. به من می‌گفت: من می‌روم، چرا تو نمی‌آیی جماران. من گفتم: من این جوری از امام سیراب نمی‌شوم که بنشینم امام برای همه ما نطق بکند، این برای من خسته کننده می‌شود. اصلا دلم می‌شکند، احساساتی هستم، شاعر مسلک‌ام. اگر من امام را رو در رو ببینم، دست شان را ببوسم و بیایم بیرون، برای من کافی است...

3- چَپلکی کار کردن و خندۀ امام

در مورد طنز، من یک جمله چپلکی کار کردن دارم. می‌دانید امام نگارش شان با شفاهی‌شان فرق می‌کرد. وقتی من در سال 1363 شروع کردم به طنزنویسی دوسه تا از برادران روحانی بعد از مدتی آمدند، گفتند که: گاهی یک جملاتی را تو می‌نویسی که یادآور حرف امام است کلماتی هم که به کار می‌بری مثل «لهذا، هکذا، فلذا، فلذاست» که این را یک مقدار احتیاط کن. من از طریق آقای دعایی به احمدآقا پیغام داد. احمد آقا گفت: ‌ابداً چنین چیزی نیست. اگر بوده باشد هم، امام خوش‌شان می‌آید. یک موردی هم هست که احمد آقا همان موقع به آقای دعایی گفته بود که پیش امام بودیم و خاتمی آمد گفت: آقا ببین گل آقا چی نوشته است. و من فکر می‌کنم که به شما نوشته است. الان یادم نیست گفت: امام خواندند و گفتند احتمالا با من است و خندیدند.

4- دست خطی از خانم طباطبایی

من دست خطی از خانم طباطبایی دارم در باره این‌که نظر امام در مورد گل آقا چیست. این را به هیچ جا ندادم. هر چی گفتند که آقا این را چاپ کن. گفتم: مگر دیوانه‌ام این را چاپ کنم؟ این را نگه می‌دارم. من از سال 63 شروع کردم همیشه هر ماهی یکی دو بار تلفن به آقای دعایی می‌کردم و اصرارم این بود که دل پیرمرد را نرنجانده باشم. می‌گفت: نه! حاج احمد آقا می‌گوید مطلب را امام می‌خواند و خیلی هم خوش‌شان می‌آید.

5- توی خانه ما خیلی طرفدار داری

یک بار هم احمد آقا به من گفت: تو توی خانه ما خیلی طرفدار داری. ضمن این‌که همه پاسدارهای بیت گل‌آقا خوان هستند، خانم من هم از خوانندگان گل آقا است و دو کلمه حرف حسابت را می‌آورد برای امام می‌خواند. به هر صورت شیوه نگارش من به نام سبک گل‌آقایی جا افتاد و هیچ‌کس تا این لحظه دیگر نگفت که ببین تو از نوشته‌هایت معلوم است که به بیان امام زدی. البته در این روش من یادم نیست که تحت تاثیر نگارش امام کاری کرده باشم و نوشته‌های امام را از این زاویه خوانده باشم و به سبک نگارش ایشان توجه کنم.

6- اشک گل آقا در محضر امام

وقتی آقای دعایی با عناوینی مرا معرفی می‌کردند امام سرشان را انداخته بودند پایین و بسیار قیافه خسته‌ای داشتند. خیلی خسته بودند و ما دیگر اصلا نمی‌توانستیم فکر کنیم که فقط هفت هشت ماه دیگر مهمان ما هستند. بعد آقای دعایی برگشت. گفت که آقا! چرا من خسته ‌تان بکنم. شما هم که به ما نگاه نمی‌کنید. اصلا ایشان «گل آقا» است.

تا گفت ایشان «گل آقا» است امام گفتند،‌ تویی؟ آن وقت خندیدند و من گریه‌ام گرفت. گفتم: آقا! به جد شما من ضدّ انقلاب نیستم. من مرید شما هستم. گفتند که من می‌دانم. گفتم به هر حال کار طنز است، سخت است. یک چیزی اگر من گفتم دل شما شکسته است یا انقلاب لطمه‌ای خورده، شما من را ببخشید.

گفتند نه! من چیزی ندیدم. گفتم: برای من دعا کنید که از راه راست منحرف نشوم. ایشان گفتند من برای همه دعا می‌کنم که از راه راست منحرف نشویم.

یک طنز نویس که اشک اش در می‌آید، سخت هم هست، اصلا ما رفته بودیم که مثلا دل امام یک مقدار شادمان بشود. آقای دعایی گفت: آقا شما به گل آقای ما سکه نمی‌دهید؟ گفت: چرا. اشاره کرد، گویا آقای رسولی یا آقای توسلی بودند، یک کیسه فریزر آوردند توی آن سکّه‌های یک قِرانی بود. امام دست کردند، یک مشت سکه به من دادند. ایشان در کیسه را بستند، اما زد پشت دست شان، دوباره باز کردند، یک مشت دیگر امام سکه دادند، ایشان دوباره بستند، امام یک بار دیگر زد پشت دست شان، ایشان باز کردند، یک مشت دیگر سکه به من دادند.

گفتند: امام سه بار به کسی سکّه نمی‌دهد. من دیدم همه‌اش یک ریالی است. گفتم: قربان امام مان بروم. ما شاء الله! آن قدر ولخرج هستند که ورشکسته نشوند. ایشان خیلی به شدّت خندیدند. گفتم: آقا من فقط آمدم، دست شما را ببوسم. دست آقا را بوسیدم و دیدم حالا که راه می‌دهند، پُر رویی کردم، محاسن آقا را بوسیدم. آمدیم بیرون، دیگر من عرش را سیر می‌کردم....

7- کاش تراژدی نویس بودم

امام سال 67 قطعنامه را پذیرفته بود. خوشحال شدیم که بالاخره، امام یک لحظه‌ای شادمان شدند. داشتیم با آقای دعایی می‌آمدیم که یک کسی دوید و گفت: حاج آقا بایستید! وقتی آمدیم بیرون، سینه به سینه شدیم با سید احمد، نشستیم یک چایی خوردیم، بعد گفت: آقا گل آقا! شنیدم امام را خنداندی، شادمانش کردی، خدا دلت را شادمان کند؛ می‌دانی امام مدت‌هاست نمی‌خندند. گفتم: من فدای امام بشوم، من حاضرم قلب‌ام را پاره پاره کنم، بریزم پاش، یک لبخند ایشان بزند. داشتیم می‌آمدیم، یک کسی دوید یک چیزی زیر گوش آقای دعایی گفت، گفتم: چه اتفاقی افتاد؟ گفت: حضرت امام تعداد خانواده شما را پرسیدند. گفتم این دیگر خیلی صله بزرگی است.

به خانه آمدم و به همسرم گفتم برای دست‌بوسی امام شما هم می‌روید. آقای دعایی آمد خانم و دختر مرا برداشت برد. این اولین برخورد نزدیک خانمم با امام بود. دخترم و خانمم می‌گفتند ما همین جور که امام را دیدیم فقط گریه می‌کردیم هیچ کاری دیگری نمی‌توانستیم بکنیم. من از خانمم پرسیدم امام را چه جوری دیدی؟ دیدم سکوت کرد. گفتم: اینجا من هستم و تو هستی و خدا، خیلی هم برای من سخت است، امام انگار امیدی به حیات‌شان نیست. گفت: اتفاقا من همین را می‌خواستم بگویم. گفتم در نماز شبت برای امام دعا کن. من طنز‌نویسم. به مردم لبخند هدیه می‌کنم اما هر وقت به یاد امام و رفتنش می‌افتم دلم می‌گیرد، آن وقت آرزو می‌کنم کاش تراژدی نویس بودم...

8- آزادی شطرنج و ماهی اوزون برون

یادم است یک زمانی امام شطرنج را آزاد کرده بودند، روزنامه‌ها نوشتند که حضرت امام فتوای‌شان راجع به شطرنج و موسیقی... آمد. من دو کلمه حرف حساب را با فاکس می‌فرستادم اطلاعات. آن زمان یک چیزی نوشتم که فقط هم به بیت رفت و فقط هم پیش سید احمد رفت زیر دست امام آمد و آن این بود که حضرت امام که قبلا ماهی اوزون‌برون را آزاد کرده بودند و بعداً شطرنج را آزاد کرده بودند و راجع به موسیقی هم این را گفتند و خدا ایشان را زنده نگه داشته باشد همان اصطلاحی که خود مردم گفتند که خدا ایشان را طول عمر همراه با عزت عنایت بفرماید که به تدریج کم‌کم بقیه چیزها را هم آزاد بکنند تا ما در آخر عمری یک کیفی کرده باشیم، «خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه‌دار». آقا سید احمد به آقای دعایی گفته بودند که آقا این فاکس ما خراب شده، ایشان فرستاده بودند که آن دستگاه فاکس را درست کنند گفته بود فاکس درست شد، حالا شما یک متنی فاکس کنید که دعایی این دو کلمه حرف حساب را فاکس کرده بود. سید احمد هم بلافاصله خدمت حضرت امام برده بود که امام خندیده بودند. منتها همان یک نسخه بود و ما جز به محارم، دیگر به کسی نگفتیم.

9- بعد از رحلت امام

بعد از این‌که امام از دنیا رفت، من دیدم ای داد بیداد، ما هرچه در مورد طنزمان سوال کردیم، گفتند امام امروز خوشحال بود آن را خواند، خوشحال شد این را خواند! همان دو کلمه حرف حساب را، و سید احمد هم می‌گوید: که هر وقت امام نمی‌تواند چیزی بخواند خانمم می‌رود برای او می‌خواند، چرا نمی‌روی از خانمم اطلاعات بگیری؟ ما همان موقع یک یادداشت نوشتیم [برای خانم طباطبایی] که خانم، سید احمد این جوری می‌گوید که ایشان هم آن دستخط کوتاه را نوشتند که من چندین بار برای امام دو کلمه حرف حسابت را خواندم ولی الان در حالت روحی [مناسبی] نیستم که بتوانم حرف بزنم، فقط همین‌قدر که چند بار از لفظ خودشان شنیدم که برای ایشان وقتی خواندم، گفتند: قوی است. گفتم: خب، این دیگر برای ما کافی است که در این مملکت طنز بنویسیم، حجت شرعی ما هم تمام بشود.

** کلام پایانی:

از دیدگاه اسلام مومن کسی است که غم‌ها و رنج‌ها و همه مرارت‌ها را در دل و برای خویشتن خود ذخیره کند و در مواجهه با دیگران چهره‌ای گشاده داشته باشد و امید را تقسیم کند و با شادی غم‌های دیگران را پذیرا باشد. اگر به زندگی مرحوم صابری فومنی نگاهی گذرا انداخته شود شاید بتوان به این نتیجه رسید که او مصداق بارز مومن باشد. مهمترین خصوصیت طنز گل آقا که باعث شد تا او به محبوبیت در جامعه دست پیدا کند، رعایت ادب و عفت کلام در طنز بود و همین مسئله به او و قلمش شخصیت علمی و ادبی بخشید.

طنز بعد از انقلاب ایران، مدیون صابری است و او با کار خود میزان تحمل مسئولان حکومتی ایران را تا حدی بالا برد. اگر طنز او فقط گزنده بود تا این اندازه تاثیرگذار نبود.

کیومرث صابری فومنی پس از تحمل یک بیماری سنگین (سرطان خون)، در صبح ۱۱ اردیبهشت سال ۱۳۸۳ در بیمارستان مهر تهران دارفانی را وداع گفت. در حالی که به اصرار خودش جز سه چهار نفر، کسی از بیماری‌اش خبر نداشت تا دلی آزرده و خاطری اندوهگین نشود.

در هر حال مهم ترین هنر گل آقا آن بود که در حساس‌ترین عرصه‌ها (که به شمشیر دو لبه شبیه بود) فعالیت کرد و توفیق یافت رضایت حضرت امام و دیگران را جلب کند و از خط انقلاب منحرف نشود.روحش شاد و یادش گرامی!

 

مقالات