جماران: آنچه که در پی میآید گزیدهای از خاطرات کیومرث صابری فومنی (گل آقا) دربارهی امام خمینی است که در هفدهمین مجموعه «یادها» توسط گروه تاریخ معاونت پژوهشی مؤسسه تنظیم و نشر آثار حضرت امام خمینی(س)تنظیم و منتشر شده است. گفتنی است این مجموعه خاطرات مدتی پس از رحلت امام خمینی بیان شده و اکنون سال ها از تنظیم آن میگذرد.
پایگاه اطلاع رسانی جماران در تعطیلات نوروزی بخشهای دیگری از این کتاب را منتشر خواهد کرد.
آموختن نزاکت دیپلماسی از امام
فرانسوا میتران تبریک به آقای رجایی گفت که «رئیس جمهور شدید مبارک باد»، یک چنین چیزی. این چیزها را آقای رجایی همیشه میگفت که آقای صابری، [تو] در مدرسه معلم انشاء بودی، من معلم ریاضی؛ منطق با من، این احساساتی است تو این را بنویس. خیلی از این متنها است که من نوشتهام. همین اخیرا هم که در مورد هفتم تیر نوشتهام اشاره کردهام به آن بیانیه هیأت دولت که ساعت 7 صبح از رادیو پخش شد و امام از آنجا شنیده بودند اما قبلا از یک رادیو خارجی ایشان شنیده بودند و آقای خامنهای هم که در بیمارستان بودند، ما نمیدانستیم چه جور بایستی خبر را به ایشان داد که خود کشف خبر توسط ایشان که یکدستی زدند به پاسداران خودش و خبر را گرفتند. آن داستان شیرینی است که باید از خودشان بپرسید.
ما [به میتران] نوشتیم که بله شما [از یک طرف] به ما تبریک گفتی و از آن طرف پاریس را کرده اید مرکز سقر ضد انقلاب (زمانی بود که منافقین آنجا بودند). نمیدانم کسی که میخواست این را به فرانسه ترجمه کند نفهمید یا فهمید و شیطنت کرد. ما یک «سقر» داریم به نام جهنم، این را جهنم ترجمه کرد. یک جوری ترجمه کرد که انگار، پاریس را جهنم ضدانقلاب خواهیم کرد [یعنی] تهدید و دخالت در امور داخلی. حالا اگر این هم نبوده باشد متنی که من نوشتم متن غیر دیپلماتیک بود یعنی یک متنی بود که کسی به شما گفته است «تبریک عرض میکنم» و شما نگفتید غلط کردهاید، گفتهاید «برو خودت را بساز، خودت را درست کن.»
جالب این است که من لیسانس علوم سیاسی هستم، در رژیم گذشته در امتحان سیاسی وزارت امور خارجه جزو چهل نفر اول قبول شدم. جزو آن اما در مصاحبه رد شدم که اصلا [به خاطر] رساله پایان تحصیل امور سیاسیام دربارة تجزیه و تحلیل فرمان حضرت علی به مالک اشتر بود که خودش آنجا کلی حرف دارد ولی در رژیم سابق اصلا گوش به این حرفها نبود. یک آدمی که لیسانس علوم سیاسی است و مثلا ادیب هم هست آمده است به رئیس جمهور یک مملکت که به رئیس جمهور خودش گفته است به شما تبریک عرض میکنم، گفته است که تو اگر راست میگویی چرا نمیروی اخلاق خودت را درست کنی (خیلی بیادبانه است) امضاء: محمد علی رجایی. این[نامه] رفت. یک مانوری روی آن مرکز سقر و جهنم کردند [و] این خیلی به ضرر ما تمام شد. این، چیزی نبود، این را دشمن ساخته بود، ما این را نگفته بودیم که آنجا جهنم است و جهنم خواهیم کرد. اما اصل قضیه اصلا با عرف دیپلماتیک نمیخواند. از این طرف ما مشتهامون[1] را بلند کردیم مرگ بر امریکا، دیگر میگوییم مرگ بر فرانسه برای اینکه مسعود رجوی آنجاست و غیره. سال 60 یادتان است چه مشکلی با اینها داشتیم از آن ترورها، بلند شدیم همه عصبانی، من هم عصبانی هستم همصدا با ملت هستم. خود امام از این تندتر میگوید.
یک روز دفترم نشسته بودم، آقای رجایی فشاری که روی شانه من داد دیدم ای داد بیداد، ما همین الآن باید با هم دعوا کنیم. نگاه کردم رنگش مثل گچ پریده است. چی شده؟ گفت: تو نمیدانی چه کار کردی؟ گوشی از من امام کشید که در عمرم کسی اینجور با من برخورد نکرده بود. چی گفت امام؟ سر چی؟ خدایا چه خلافی کردهایم؟ ما تمام دلمان با امام، تمام دلمان با انقلاب، چی شده؟ گفت... راجع به آن اطلاعیه جواب میتران. گفتم: آقا به میتران میگفتی که این را بد ترجمه کردهاند ما «مرکز سقر» نوشتیم. گفت: اصلا دعوا این نبوده است که، من هم فکر میکردم همین است امام به من گفت: « یک کسی به تو گفته است تبریک عرض میکنم، تو به عنوان یک مسلمان باید بگویی متشکرم. اصلا رئیس جمهور[2] هم هیچ، تو چه جوری میزنی تو دهان رئیس جمهور یک مملکت. نخست وزیر یک مملکت. چرا؟ ادبمان کجا رفته است.» گفت: هر چی من فکر کردم دیدم خب امام راست میگوید. گفتم: هیچ هم امام راست نمیگوید چی چی راست میگوید، امام خودش میگوید مرگ بر امریکا، خودش مقابل آنجوری، ملت زیر سایه امام اینجوری بگویند مرگ بر فرانسه، امام هیچی نگوید من بنویسم تو بنویسی اینجوری، حتما باید پیش امام بروی.
بالاخره در اولین ملاقات...[3] آمد این دفعه دیگر خوشحال، گفتم: چی شد؟ گفت: خدا ما را فدایی امام بکند ما اصلا باید خودمان را با امام میزان بکنیم. من رفتم به او گفتم: آقا مشاور فضول ما اینجوری میگوید. گفت: هم مشاور فضول تو درست میگوید، هم تو درست میگویی. [اما] کار شما غلط است. [این حرفها را شما میگویید چرا ما نگوییم] پس هماهنگی دولت با رهبر کجاست با ملت کجاست؟ امام گفت: من یک آخوند هستم، اینجا نشستهام دارم حرف میزنم چه کاره هستم من، من تو عالم اسلام برای مسلمانها باید حرف بزنم، حرف میزنم. تو پست سیاسی قبول کردی، تو رئیس جمهور[4] مملکتی، رئیس جمهور[5] مملکت باید به حرف سیاسی عمل کند در عرف سیاسی جواب میشنوی اما حق توهین که نداری، در حالی که اگر کسی به تو گفت تبریک عرض میکنم هر کس بوده باشد، تو باید بگویی متشکرم، تمام. دوستت است اضافه میکنی براش تعریف میکنی؛ نیست، متشکرم آقا. دیدیم راست میگوید، علوم سیاسی را ما خواندیم، این بنده خدا تا قم بوده است در خانهاش بود. تا تبعید بوده باز در خانهاش بوده حداکثر راهش این بوده که رفته مثلا نجف مرقد حضرت علی(ع) دعا خوانده است یا شاید این را هم در قم بوده به جهت ازدحام مردم باید یک نیمهشب میرفته است. آن وقت اینجور دنیا را با عرف و نزاکت دیپلماسی آن میشناسد که من علوم سیاسی خوانده نمیشناسم. گفتم: آقا به حضرت عباس دستها بالا، تسلیم. درست است ولی بعدها خیلی در نوشتههای من تأثیر گذاشت یعنی هر چه که مینوشتم نگاه میکردم این کلمه یا اباالفضل امام کی میزند در گوش ما، چه کار بکنیم امام ناراحت نشود، نه اینکه شخصا ناراحت نشود حالا شخصا ناراحت نشود میرفتیم دستش را هم ماچ میکردیم به خاطر مصالح ملی.