جماران: آنچه که در پی می آید؛ متن کامل یادداشتی است از حجت الاسلام و المسلمین سید علی خمینی که در پاسخ به مجموعه ای از پرسش های نسیم بیداری درباره شادی از منظر دینی و اخلاقی،به نگارش درآمده است.
1- شادی در اسلام چه مستنداتی دارد؟ آیا توصیهها بیشتر به حزن و اندوه است یا شادمانی؟
2- شادی مورد توصیه در اسلام چه شاخصهها و مولفههایی دارد؟
3- این تلقی وجود دارد که دینی بودن جامعه ما، سبب ناشادمانی شده است. واقعیت دین چیست و اگر اسلام با حزن مخالف است، جاافتادن این تلقی را ناشی از چه کاستیهایی میدانید؟
4- ممکن است گفته شود ضعف و برداشت اشتباه مدیریت اجرایی در کشور، سبب این تلقی اشتباه درباره کارکردهای دین شده است. ضمن پذیرش این ضعفها، این پرسش به صورت جدی وجود دارد که که چرا علما و روحانیون هم کمتر در این باره سخن و توصیه دارند.
5- عوامل و راههای بهوجود آوردن شادی با حفظ اصول دینی چه میتواند باشد؟
6- نظر بنیانگذار جمهوری اسلامی درباره شادی چه بود؟ ایشان مرزهای شادی در جامعه را کجا میدانستند؟
بهنظرم پاسخگویی به این سؤالات و سؤالات احتمالی دیگری که در این موضوع مطرح میشود نیازمند مقدمهای است؛ مقدمهای دینی- فلسفی که در آن هم نگاه اسلام را و هم نگاه عقل تنها را به مقولات این جهان توضیح بدهیم؛ البته آنچنان که به ذهن قاصر خودم میرسد و آنچنان که فهم کرده و اندیشیدهام.
اول باید به روح جاری در گزارههای اسلامی نظر پیدا کنیم. به نظر من مهمترین کاری که اسلام کرده و مهمترین کاری که پیامبر عظیمالشأن اسلام انجام داده، رنگبخشیدن به رفتار و اعمال انسان است. این کار انقلابهای شگرفی را ایجاد کرده که من به چند نمونهاش اشاره میکنم؛ بعد روی بحث خودمان منطبق خواهمکرد.
البته تأکید هم دارم که این نگاه من فرادینی است، یعنی از دید فلسفه دین به این رویکردها نگاه خواهمکرد، لذا معتقدم مانند تمام گزارههای اینچنینی پای سخنان من بر دوش تاریخ و تفلسف استوار است نه نقل و تعبد. لذا در پاسخ به سؤال شما که شاید جنبه دروندینی داشت من خواستم یک جنبه فلسفی به قصه بدهم تا پنجرهای باز شود و بعد میشود با نگاهی دروندینی بحث را کامل کرد، اما بههرصورت گمان من این است که اگر مطالبی که اینجا عرضه میدارم منقح شود و از پس نقدهای احتمالی بر آید، بحث را روشنتر میکند.
بههرصورت گفتم که رنگبخشی به افعال بزرگترین کار پیامبر اسلام است و نمونهای از اینها را ذکر میکنم: و آن انقلاب اخلاقی یاری مظلوم است. عرب جاهلی میگفت: «انصر اخاک ولو کان ظالما» برادرت را یاری کن ولو اینکه ظالم باشد. ببینید چقدر از رذالت و سخافت اخلاقی بهرهمند است؟! یعنی عدل که گوهر هستی بشر است، زیر پای نسبتها و روابط خرد میشود و این تنها در حیطه عمل نمیماند که گزاره اخلاقی برایش درست میشود. انصر اخاک ولو کان ظالما. اساسا فرق جامعه جاهلی و جامعه زمان ما در این است که اگر چه ما هم رفتارمان خیلی وقتها جنبه جاهلی دارد، اما اینکه به جامعه ما اطلاق جامعه جاهلی نمیشود، این است که ما حداقل در حیطه آرمانهایمان کمالگرا هستیم، اما جامعه جاهلی پیش از پیغمبر این رذیلانهترین عمل را به صورت جمله آرمانی انصر اخاک ولو کان ظالما درمیآورد.
خوب حالا پیغمبر با این جمله چه کرد؟ با این نگاه و شیوه و رسم زندگی جاهلی چه کرد؟ پیغمبر آمد و رنگ این گزاره را گرفت و رنگ دیگری بدان بخشید. فرمود: بله، من هم قبول دارم که باید برادر ظالم را یاری کرد! اما یاری برادر ظالم به این است که جلوی ظلم او را بگیری و نگذاری ظلم کند!
میبینید! با یک اصلاح اخلاقی رذیلانهترین گزاره اخلاقی را به گزارهای گوهرین و درخشان تحویل برد و تبدیل کرد. رنگ این نگاه را از سیاه به سپید مبدل ساخت. صبغة الله بدان بخشید. (در قرآن هم صبغة الله داریم؛ به معنای رنگ خدا)
من این یک مورد به ذهنم رسیدهبود و در چند جا که بحث داشتم و یکجا که در مورد اخلاق بحثی داشتم، مطرح کردم و همانجا گفتم که روش پیامبر در مورد برخی از رسوم جاهلی، انقلابی بود، در مورد برخی دیگر اصلاحی و بعد به نمونههایی از برخوردهای انقلابی او نیز اشاره کردم.
بعدها دیدم جناب آقای حکیمی بزرگوار هم در الحیاة مواردی را ذکر کرده و عنوان انقلابهای اخلاقی پیامبر را رویش گذاشته که از حیث محتوا چیزهایی را شمرده که من در حیطه اصلاحات اخلاقی پیامبر میشمرم. حالا بحث در لفظ نیست، ولی ایشان هم چند مورد را ذکر کرده، اگرچه به گمانم این بحث انصر اخاک را آنجا نیاوردهاست، ولی بههرحال موارد متعددی را ذکر کرده که علاقهمندان میتوانند به آنجا هم مراجعه کنند.[منظور نویسنده محترم کتاب ارزشمند الحیاة است که از مجموعه ای از احادیث توسط استاد محمد رضا حکیمی جمع آوری و تدوین شده است]
خلاصه آنچه تا اینجا میخواستم عرض کنم اشارهای به تغییر رنگ و محتوایی است که پیامبر با اعجاز فکر و اندیشهاش در رفتار و افکار آدمیان ایجاد کردهاست.
حالا با این نگاه به سراغ شادی میآییم. من معتقدم شادی هم رنگ دارد، میتواند رنگ انسانی داشتهباشد و میتواند رنگ جاهلی داشتهباشد. آنچه انسان "بما هو انسان" باید به دنبالش باشد شادی انسانی است؛ شادیای که چهبسا با غم عجین باشد، شادیای که بهوضوح با سرخوشی جاهلانه متفاوت است!
دغدغه من در این نوشته، بیان همین نکته است و امیدوارم بتوانم حس درونی خودم را به شما و خوانندگانی که از طریق کلمات حرفهای مرا میخوانند منتقل کنم. لذا میخواهم در این زمینه کمی بسط سخن دهم و حرفهایی که میزنم اندیشههایی است که بدان معتقدم و بارها به آنها اندیشیدهام. امیدوارم این افکار پراکنده را بتوانم در بیان منسجم القا کنم.
در این زمینه میباید چندین مطلب روشن شود که پازل سخن من کامل گردد.
یکی از اینها، بحث لبخند و گریه است و رابطه آنها با شادی و غم. لبخند و گریه شادی و غم نیستند، بلکه مبرز آنها هستند، آنهم مبرز مشترک یعنی گاهی در شادی بهکار میآیند و گاه در غم. همه خندهها از شادی نیست که: "ایبسا خنده که از گریه غمانگیزتر است". یا به قول شاعر:
پشت این نقاب خنده پشت این نگاه شاد،
چهره خموش مرد دیگری است،
مرد دیگری که سالهای سال ناامید ناامید ناامید زیسته،
مرد دیگری که پشت این نقاب خنده،
هر زمان به هر بهانه با تمام قلب خود گریسته.
همینطور است گریه؛ مگر ما گریه شوق نداریم، اشک است اما اشک شادی.
بنابراین خنده و گریه دو مبرزند؛ آنهم مبرز مشترک مثل اشتراک لفظی در الفاظ و وضع آنها. با این تفاوت که دلالت مشترک لفظی بر مدلول خود وضعی است، اما دلالت این دو علامت و دال بر مدلول خود طبعی است، همچنانکه علمای منطق اصل این تقسیمبندی را دارند که دال یا عقلی است یا طبعی است و یا وضعی.
نکته دیگری که باید بدان بیندیشیم، این است که انسان بما هو انسان در این جهان مادی که از در و دیوارش حوادث غمآلود میبارد چگونه میتواند شاد باشد؟ شما از من بخواهید که سیاهیهای این دنیا را به شما نشان دهم. مگر کم است؟! انسان اگر انسان باشد وقتی از در خانه بیرون میآید صحنههای رقتآور را میبیند؛ از کودک کار، از معلول رها شده، از آسمان تیره، از خبرهای ناگوار قتل و غارت و تجاوز، از غزه و عراق، از دریای آبی سابق و سیاه امروز! از دوری از معبود، از یلگی و رهایی استبداد و استعمار. اینها از در و دیوار این جهان میریزد! اینها که گفتم کافی است که انسان بما هو انسان غم بر غم بیفزاید؛ اضافه کنید غم عزیزان را که چون کوه انباشته میشود و کاهکاه فراموش میگردد! غم فقدان پدر، مادر، برادر سهل است که حتی مرگ هرکس انسان و روحیه انسانی را غم اندود میکند!
حالا شادی چه؟.... شادی چه؟ باید فکر کنیم پیدا کنیم. یک تحقیق میدانی کنید؛ بروید از مردم بپرسید چند خبر غمبار بگویند و چند خبر خوشحالکننده؟ میترسم خوشحالیهایمان به برد تیم ملی والیبال و امثال آن محدود شود!
اینها که من دارم میگویم طرح مسأله است. پاسخش را هم خواهمداد، شادی و غم را هم تعریف خواهمکرد.
از طرف دیگر؛ از میان شاعران حکیم، مگر خیام معروف به شادی و شادخواری و دم غنیمتدانی نیست؟ مگر صدا نمیزند که: مینوش که جاودانی این است. یا نمیگوید:
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب میگذرد
اما همین خیام حکیم در همین منظومه شعریاش سرخوش نیست؛ بهدنبال شادی است، بهدنبال خوشی است. میگوید:
من در پی آن دمم که ساقی گوید
یک جام دگر بگیر و من نتوانم
میگوید من در پی آنم یعنی فاقد آن است. اساسا آقایان! زندگی بشر مالامال از غم انسانی است. این مقدمه را هم حفظ کنید تا در نتیجهگیری از آن استفاده کنم.
نکته دیگری که برای تنقیح بحث لازم میدانم مورد اشاره قرار دهم بحث غم انسانی و غم غیر انسانی و نیز شادی انسانی و شادی غیر انسانی است. یا بگو شادی و غم متعالی و شادی و غم غیر متعالی.
ادعای من در این گفتار که تلاش میکنم آن را تبیین کنم و از دل این پراکندهگوییها بدان نائل شوم، بحث اینهمانی شادی و غم انسانی و اینهمانی شادی و غم غیر انسانی است.
میخواهم بگویم که غم انسانی، همان شادی است و شادی غیر انسانی همان غم است. ممکن است اشک غم متعالی از دیده کسی جاری باشد، اما من او را شادی مینامم نه آنکه لبخند جهل میزند و با قرص روانگردان قهقهه سر میدهد.
کلمه غم در آثار شرعی و ادبی، بسیار است. من ادعا میکنم که قاطبه غمهایی که در دیوان حافظ شما میبینید عین شادی است و غم نیست. غم انسانی همان شادی است. آزادی همان شادی است، اشک جاری بهخاطر مظلوم اگرچه تلخ است، اما شادی چیزی غیر آن نیست.
از این منظر، هرچه جامعه انسانیتر شود شادتر میشود و هرچه جامعه حیوانیتر شود غمناکتر میشود. غم حقیقی غم دوری از انسانیت است. اشک برخاسته از انسانیت، عین شادی است.
دقت کنید! من نمیخواهم بگویم غمهای انسانی به شادی منجر میشود، من نمیخواهم بگویم این دنیا را در غم بسر ببر تا در دنیای دیگر شادی را تجربه کنی، نه؛ حرف من این است که اصلا شادی و غم اگر انسانی باشند یکی هستند. حرف من این است که همانطور که وقتی میبینی کودکی دارد به زمین میخورد و ناگاه به کمک دست پدرش نجات مییابد شاد میشوی و این شادی حقیقی است، میگویم اگر آن کودک زمین خورد و تو از سر انسانیت گریستی اینهم شادی است؛ شادی انسانی و شادی انسانبودن.
این غمها منجر به شادی نمیشود، بلکه اصلا شادی چیزی غیر از این غمها نیست. غم واقعی غم پوچی است. ببینید! هرکس در زندگیاش ممکن است لحظهای به سرش بزند و فکر خودکشی کند، بعضی از اینها صرف تصور است. عصبانیتی زودگذر است، اما وقتی غم حقیقی باشد و دست در دست پوچی بدهد، خودکشی از روی عصبانیت به سراغ آدم نمیآید بلکه در شکل عاقلانهاش رخ مینمایاند.
این نکته را در کتاب خاطرات جناب سایه دیدم که او بدان اشاره کرده، نکته درستی است. آقای ابتهاج میگوید فرایند خودکشی صادق هدایت ساعتها طول کشیده، چون خانهاش خیلی منفذ داشته و او سر فرصت با دقت فراوان آمده و تمام این منفذها را بسته، بعد گاز را روشن کرده و خودکشی کردهاست. غم او، بله غم است که به پوچی میانجامد، به نیستی میرسد و بهعدم میخواند، اما غمی که در میان شاعران قرون گذشته هست، من ادعا میکنم قاطبهاش عین شادی است. غم عشق چیست؟ غیر از شادی است؟ به این نکته دقت کردهاید که شادی خیام عین غم حافظ است؟ چون هردو یکی است. به تعبیری خیام هم انسان غمناکی است اتفاقا چون انسان است غم انسانی دارد (البته در پرانتز بگویم که وقتی میگویم خیام یا حافظ اصلا کاری به این دو فردی که در یک تاریخی زیستهاند ندارم، بلکه اینها در آثارشان متولد شدهاند و یک حقیقت اندیشهای دارند، لذا میبینیم ویتگنشتاین که یک نفر بوده، در تاریخ اندیشه مبدل به دو نفر میشود: ویتگنشتاین اول و ویتگنشتاین دوم! درحالیکه جسم او یک نفر بوده و ما در بحث از اندیشه نام را برکسی میگذاریم که از دل مجموع اندیشههایی متولد شدهاست، لذا شادی و غم حافظ را من نمیروم تاریخ بخوانم تا استخراج کنم شاید آدم بیخیالی بودهباشد، من حافظ پساآثار را میگویم).
نمیدانم چقدر توانستم مراد خود را و فهم خود را تبیین کنم، اما من معتقدم که با برنامه طنز و با لباس قرمز و آبی و در شکل پستتر با قرص و افیون نمیتوان شادی آورد و گفت این کشور شاد است یا نه.
در جمعبندی عرایضم تا اینجا میگویم که اسلام با آن رویکرد رنگبخشی و متعالی خود - با نگاه فلسفه دینی عرض میکنم- بهدنبال شادی و غم متعالی است. دنبال انسانیت است که همان شادی است، بهدنبال غمی است که همان شادی است. بهدنبال هویتی است که همان شادی است. این انقلاب معنایی است که به شادی و غم رنگ میدهد. ما بارها و بارها شنیدهایم که امامحسین(ع) هرچقدر به ظهر عاشورا نزدیکتر میشد برافروختهتر میشد. یعنی چه؟ این شادی انسانیت است. تأکید میکنم غمی نیست که به شادی منجر شود، بلکه شادی چیزی نیست غیر از همین انسانشدن؛ انسانبودن و فهم انسانبودن شادی است. آزادی شادی است، آزادی بله، اما آزادی آویخته، آزادی از دل لاجبر و لاتفویض بیرون آمده، آزادی همانسان که حاجی سبزواری میگوید «لکن کما الوجود منسوب لنا، الفعل فعلالله و هو فعلنا.» یا شعری ساختهبودم:
مجبور مخوان ما را، ما سایه مختاریم ما سایه مختاریم مختار مخوان ما را.
از جامجم ار پرسی، انجام جمت گویم همخانه اسکندر، همسایه با دارا!
حالا با این ترسیم من میگویم حکومت دینی حکومت شادی متعالی است و از نگاه معلول به علت: اگر شادی متعالی در جامعهای هست آن جامعه، جامعه اسلامی است و الا آن جامعه، جامعه کفر است.
در اینجا میخواهم پنجره دیگری را باز کنم و مربوط به بحث خودمان نمایم. قبلا گفتهبودم که به عقیده من، ملاک جامعه مطلوب میزان رضایتمندی جامعه است. نه آزادی است، نه اقتصاد است، بلکه معجونی است که آن را میزان رضایتمندی جامعه نامیدهبودم.
ببینید در تاریخ اندیشه سیاسی، لیبرالها تمام نظرشان به آزادی بود یا بهتر بگویم وجه غالب نظرشان آزادی تضمینشده بود و کمونیستها بر مساوات و خلق و توده ممحض شدهبودند یا اقتصاد سوسیالیستی در دورهای ملاک رسیدن به جامعه مطلوب تصور میشد، اما اینها هیچیک جامعه آرمانی نیست. جامعه آرمانی معجونی است که در آن میزان رضایتمندی مردم بالاتر است. در همان بحث گفتم که بیایید، دو مقطع را باهم بسنجیم: چند سال قبل از انقلاب و چند سال بعد از انقلاب را. از نظر اقتصادی آمارها گویای این است که دوران قبل از انقلاب با همه مشکلات اقتصادی و غیره که بود، وضع کشور از نظر اقتصادی بهتر از مثلا سال 60 است که کشور تازه تأسیس شده و با مشکلات اقتصادی عدیده روبرو است و با جنگی تمامعیار دست به گریبان است، اما میزان رضایتمندی قاطبه مردم، چیز دیگری است.
مردم بههردلیل و صد دلیل در دوران پهلوی راضی نبودند، ولذا انقلاب کردند. اما در سال 60 مثلا میزان رضایتمندی مردم بهمراتب بالاتر است. حالا نمیخواهم بحث را مفصل کنم و تفصیل دهم، بلکه به نظرم میرسد در تکمیل آن سخن و اندیشه اینجا بگویم که رضایتمندی، فرع شادی انسانی و شادی متعالی است؛ لذا هرچقدر جامعه انسانیتر باشد شادتر است ولو یک برنامه طنز هم از صداوسیمایش پخش نشود، ولی هرچقدر جامعه از انسانیت دور شود و به منیت شیطانی دچار شود غمبارتر شده و رضایتمندی مردم هم از آن پایینتر میآید. حال هرچه میخواهید فیلم طنز بسازید و شعر طنز چاپ کنید و لباس رنگی را در میان مردم رواج دهید.
لذا هنر امام این بود که نگاهها را عوض کرد، دلها را دگرگون کرد، غم خود و دیگران داشتن را به ما آموخت؛ همین پدیده پردامنه صدور انقلاب برخاسته از روح حاکم بر مردم آن دوران است. این چقدر شریف است که مردمی خود، بدون زور و پول حکومت، دغدغه کشورهای غریبه دیگر را داشتهباشند. این چقدر نجیبانه است که مردم یک کشور بدون آنکه داعیه استکباری و استعماری داشتهباشند بهدنبال اشتراکگذاشتن فهم نوین خود از زندگی باشند. لذا بهشدت معتقدم انقلاب ما یک انقلاب اسلامی و انسانی بود. انسان متعالی در آن پررنگ بود. هنر امام، بخشیدن نگاه انسانی جدید به مردم بود یا بهتر بگویم بسیج انسانها بود. امام بهدنبال انسان بود، بهدنبال ساختن انسان و چه خوشبخت بود که توانست در دورهای، ثمره تلاش خود را ببیند و آدمهایی را ببیند که به مرز انسانیت نائل شدهبودند، خود را نمیدیدند انسانیت را میدیدند. حالا ببینید چقدر مرده است و غمبار و غمافزاست اندیشهای که در پی شکم خود و خانواده و محله و استان و کشور خویش است. من گمان نمیکنم سیاست نظام که کمک به فلسطین و لبنان و تمام مظلومان عالم باشد مورد قبول ملت نباشد، بلکه ممکن است برخی انتقاد داشتهباشند که برخی شعار میدهند و عمل نمیکنند و مقاصد دیگری دارند و الا اصل غم انسانیداشتن و با نداری به کمک مظلومرفتن، از بالاترین مصادیق انسانیت است که ملت ما در جایجای تاریخ خود آن را اثبات کردهاست.