رو کردم به شهید زین الدین و گفتم: نکند این ماشین هم مثل موتور شهید همت بشود.

جی پلاس ـ منصوره جاسبی: علی حاجی زاده از فرماندهان خط شکن لشکر 17 علی بن ابیطالب از ماشینی که آقا مهدی و برادرش در آن به شهادت رسیدند، اینطور نقل می کند:

جزیره مجنون بود و موتوری که آقا مهدی هر چه وساطت می کرد تا آن را به کسی بدهم فایده ای نداشت که نداشت تا اینکه یک روز متوجه شدم، موتور نیست، به سرعت خودم را به آقا مهدی رساندم و گفتم موتورم نیست شما ندیدید کی آن را برداشته؟

آقا مهدی لبخندی زد و گفت: نگران نباش، من موتورت را دادم به حاج همت، او به موتور احتیاج داشت و من هم نتوانستم بهش جواب رد بدهم.

چند ساعتی گذشت که خبر شهادت حاج همت رسید. او در حالی که بر روی موتور سوار بود، بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسیده بود.

48 ساعتی به شهادت آقا مهدی مانده بود که با هم با ماشینی که به دستور او به من واگذار شده بود، به مقر لشکر که در سردشت بود، آمدیم. آن شب را با آقا مهدی گذراندیم و برای من بسیار خاطره انگیز شد. فردا صبح آقا مهدی از من سوئیچ ماشین را خواست که من در جواب درخواستش گفتم: نکند این ماشین هم مانند موتور شهید همت در جزیره مجنون بشود؟!

در هر حال کلید ماشین را به او دادم و خودم راهی مهاباد شدم. همان شب بود که یکی از بچه های شاهرود در خواب دیده بود که هواپیماهای بعثی مقر لشکر را بمباران کرده اند و همه بچه ها از ناراحتی قلبشان آتش گرفته است.

دلم به شور افتاد و فردا صبح برای تعبیر خواب به سراغ یکی از بچه ها رفتم که او گفت: صدقه بدهید و دفع بلا کنید که قرار است بلایی سر لشکر بیاید.

هنوز چند ساعتی نگذشته بود که آقا مهدی و آقا مجید در حالی که هر دو سوار بر همان ماشین بودند به شهادت رسیدند، حالا دیگر هم خواب تعبیر شده و هم جمله ای که من گفتم، مصداق پیدا کرده بود.

 

 

 

 

برگرفته از خاطره ای نقل شده در سایت مشرق.

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
7 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.

  • هستی افشین

    عالی بود

    پاسخ