خدا تازه به آقا مهدی زین الدین فرزندی عنایت کرده بود و خانمش عکس دختر کوچولویشان را برایش فرستاده بود اما او به عکس نگاه نمی کرد.

جی پلاس: آقا مهدی زین الدین تازه پدر شده بود و عکسش را برایش فرستاده بودند اما حکایت زیر خواندنی است:

 

چند روز پیش بچه دار شده بود. دم سنگر که دیدمش، لبه ی پاکت نامه از جیب کنار شلوارش زده بود بیرون.

گفتم: "هان،آقا مهدی خبری رسیده؟"چشم هایش برق زد.

گفت:" خبر که... راستش عکسش رو فرستادن".

خیلی دوست داشتم عکس بچه اش را ببینم. با عجله گفتم: "خب بده، ببینم".

گفت:" خودم هنوز ندیدمش". خورد توی ذوقم.

قیافه ام را که دید، گفت:" راستش می ترسم؛ می ترسم توی این بحبوحه ی عملیات، اگه عکسش رو ببینم، محبت پدر و فرزندی کار دستم بده و حواسم بره پیشش".

نگاهش کردم.چه می توانستم بگویم؟

گفتم:" خیلی خب، پس باشه هر وقت خودت دیدی، من هم می بینم".

 

برشی از کتاب تو که آن بالا نشستی، ص39-40.

 

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
11 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.