برای همه معما شده بود که حاج یونس با آنهمه مسئولیتی که بر دوشش هست چگونه فرصت درس خواندن پیدا می کند.
جی پلاس: حسن زنگی آبادی از دوستان شهید حاج یونس زنگی آبادی از خاطرات دوران مدرسه اش با او اینگونه نقل کرده است:
در مدرسه راهنمایی یک مدیری داشتیم به نام مسلمی. صبحهــا که زنگ تفریح می خورد هیچ کس حق خروج از مدرســه را نداشــت. ســال 1353 من کلاس سوم راهنمایی بودم و حاج یونــس دوم راهنمایی بود. مدیر می توانست از پنجره دفترش بر حیات مدرسه و تحرکات دانش آموزان دید خوبی داشــته باشــد. مدرســه راهنمایی در همان دبستان فواد ادامه پیدا کرد. این زمان ما چهار دوســت صمیمــی بودیم که بعضی مواقع پولهایمان را روی هم می گذاشتیم و هر روز یکی نوبتی از زیر پنجره مدیر آرام به بیرون مدرسه می رفت و خوراکی می خرید و می آورد. یک روز یکی از بچه ها رفــت خوراکی بخرد که کمی دیر کرد. وقتی بازگشــت گفت کربلایی امیر مرده. کربلایی امیر همســایه حاج یونس بود. حاج یونس با شــنیدن این خبر زد زیر گریه و کلــی از خوبیهای کربلایی امیر تعریف کرد. اینقدر گریه و ناآرامی می کرد که مدیر اجازه داد به خانه برود. او هم رفت. آن روز پنجشــنبه بود. روز بعد جمعه برای خرید ســر خیابان رفتم که شنیدم موالحسین پدر حاج یونس هم شــب قبل به رحمت خدا رفته (سال 1353 بود و حاج یونس دوازده سال داشت). با دوستانمان به خانه شان رفتیم و تسلیت گفتیم. آن بچه کارگر پر تلاش و جســور و توانمند زار زار برای پدرش گریه می کرد و همه ما را منقلب کرده بود. آن زمان مرده ها را در داخل خانه هایشان می شستند. پدرش را در خانه شان شستند و کفن کردند و برای دفن به قبرســتان بردند. ما هم همراه حــاج یونس بودیم. آن روز گذشــت و چند روز بعد به مدرســه آمد و دوباره کار و تلاش و درس خواندن را با نیرویی چند برابر از نو آغاز کرد. درسش خوب بود. برای ما معمایی بود که این شــخصیت پــرکار چه زمانی فرصت درس خواندن پیدا می کنــد. باهــوش بود و درســش را می خوانــد و کارش را هــم انجام می داد. تقریبــا تمامی زندگی اش درس و کار بــود و فرصــت کارهای بیهوده نداشت.
با توجه به فقر زیاد این خانواده، مراسم کفن و دفن و ختم پدر حاج یونس چگونه انجام گرفت؟
حســینیه ای در زنگی آباد هســت به نام حســینیه امیرالمومنین. آن موقع این حســینیه خانه آقای رستمی بود و درست روبروی خانه حاج یونس قرار داشت. آقای رستمی و پسرانش در کرمان مغازه داشتند و دستشان به دهانشان می رسید. تقریبا وضعیت مالی خوبی داشتند. مراســم پدر حاج یونس را همین خانواده انجام دادند. البته آن زمان هزینه ها زیاد نبود و مردم اعتقاد داشــتند تا چند شــبانه روز نبایــد دود و بوی غذا از خانه فردی که مرحوم شــده بیــرون بیاید. برای همین همســایه ها همــت می کردند و به داد خانواده متوفی می رســیدند. بــر عکس امروز بود که خانواده متوفی تا چند روز باید غذا بدهد و پذیرایی کند. این آقای رســتمی مغازه دار مشهور و معتمد شــهر بود. پسران آقای رستمی بعد از مرگ پدرشــان آن خانه را تبدیل به حسینیه امیرالمومنین(ع) کردند و فکر کنم مسجد یونس هم به ساختمان همین حسینیه افزوده شد.
1. شهید حاج یونس زنگی آبادی، فرمانده تیپ امام حسین(ع) لشکر 41 ثارالله که در بیست و سوم دی ماه سال 64 در عملیات کربلای 5 به شهادت رسید.