برخی از اندیشمندان معتقدند که دانشگاه چشم شهر است و در دانشگاه میتوان شهر را نگریست. در این زمینه با دکتر سیدمحمدامین قانعیراد، عضو هیأت علمی مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور به بحث و گفتوگو پرداختهایم.
قانعیراد معتقد است که شهر و دانشگاه باید در تعامل با هم باشند و در نهایت در این فرایند شهروند پدید میآید. در ادامه مشروح این گفتوگو را میخوانید.
نسبت شهر و دانشگاه چیست؟ آیا دانشگاههای ما با شهرهایمان نسبتی دارند؟
مایلم بحث را با زمینه تاریخی آن یعنی پایهگذاری آکادمی در دنیا آغاز کنم. شاید اصلیترین سندی که در این زمینه به جا مانده کتاب جمهور افلاطون باشد که در آن آکادمی را مطرح میکند.
در جمهور هدف آکادمی این است که تصویر شهری آرمانی را ترسیم و برنامه و تلاشهایی که برای رسیدن به این شهر آرمانی میتوان انجام داد را توصیف کند و در عین حال نیروهایی بسازد که بتوانند زندگی عمومی را اداره بکنند. لذا شما میبینید که در ابتدا دانشگاه در ارتباط با مدینه مطرح میشود و منتها این مدینه، مدینهای است که جنبه آرمانی دارد.
اینجا این ذهنیت وجود دارد که گروههای مختلف اجتماعی که در شهر بر مبنای منافع متعارض خودشان تقابل میکنند به یک سامانی نیازمندند؛ چرا که این شیوه به فروپاشی جامعه و به تعبیر افلاطون به هرج و مرج منجر میشود؛ بنابراین نیازدارد که تحت یک نظام دربیاید. در اینجا دانشگاه این نقش را پیدا میکند که بتواند مجموعهای از آدمها را تربیت بکند نه بهعنوان متخصصین بلکه بهعنوان افرادی که بتوانند شهر را سامان بدهند. البته میدانید افلاطون دمکراسی موجود را که ما صرفا براساس آرای مردم بیاییم و مسئولین شهری را انتخاب کنیم، نقض میکند؛ چرا که باعث میشود افراد ناشایست، یعنی افرادی که انگیزه جستوجوی ثروت و قدرت دارند و یا نسبتی با طبقات مختلف یا امتیازهای موروثی دارند و یا اینکه در گروه قدرت هستند بالا بیایند.
همچنین اریستوکراسی سابق یعنی حکومت صاحبان قدرت و ثروت را هم نقد میکند و در نهایت راه سومی مطرح میکند که اینجا تربیت نخبگانی است که میتوان به آنها اریستوکراسی دمکراتیک گفت و شایستگیهایشان دیگر شایستگیهای خونی و نژادی و... نیست بلکه دانشی است.
این پروژه نشان میدهد که در ابتدا دانشگاه و شهر با همدیگر متصل بودهاند و به این صورت نبوده که دانشگاه ایجاد شود بلکه یک پروژه سیاسی پشت آن بوده و این پروژه سیاسی هم ابعاد مختلف قضیه را درنظر میگرفته و سعی میکرده که زندگی اجتماعی را دانش محور بکند.
این الگو معایبی هم دارد؟
بله؛بالاخره حکومت متخصصین امکان یک نوع تکنوکراسی و بوروکراسی را بهبار میآورد و دمکراسی را تضعیف میکند و مشارکت عمومی مردم را در زندگی به حداقل میرساند و مشارکت دانشی را افزایش میدهد. بنابراین همیشه یک تعارض بین تکنوبروکراسی و دمکراسی وجود داشته که رابطه شهر و دانشگاه را باید بر این مبنا سازماندهی کرد.
این نگاه به دانشگاه بهنحوی از جامعه سازمانزدایی میکند و در عوض تلاش میکند که سازمانهای تکنوکراتیک وبروکراتیک را توسعه بدهد. از طرفی طبیعتا با تشکیل احزاب هم مخالف است و در این میان مشارکت گروههای اجتماعی هم تأمین نمیشود ، بنابراین این الگو به جای اینکه یک زندگی اجتماعی سرزندهتر و پربارتر برای شهروندان ایجاد بکند به یک نحو به افسردگی و بینشاطی شهری خواهد انجامید؛ چرا که شهری که متخصصان درآن حاکم باشند و خودمردم هم به ابژههایی که براساس نظر این متخصصان بخواهند عمل بکنند تبدیل شوند آن شهر شور و نشاط خود را از دست میدهد.
تاریخ هم نشان داده که هرجا که متخصصین حاکم میشوند بهگونهای دیر یا زود بهنحوی بهدنبال ثروت و قدرت به یکدیگر وصل میشوند و ارتباط آشکار و پنهان با صاحبان قدرت و ثروت پیدا میکنند؛ یعنی دانش در غیاب کنترل و حضور مردم حتی اگر در ابتدا نقش مناسبی برایش تعریف کرده باشند، دیگر نمیتواند آن را ایفا کند اما نکتهای که در ایده افلاطون وجود دارد این است که افرادی که در آکادمی هستند و همچنین حاکمان شهر نباید به منافع شخصی آلوده شوند.
افلاطون میگوید که به طلا و نقره نباید آلوده شوند و سعی کنند که به خیر عمومی توجه کنند. این نشان میدهد که در رسالت اولیه دانشگاه و حتی سیاست توجه به مصالح عمومی بهگونهای اشاره شده است. دانش برای خودش یک نقش داشته که برتر از منافع شخصی بوده و این نقش با فائق آمدن بر منافع شخصی و دستیافتن به یک گستره وسیعتری که زندگی اقشار مختلف جامعه را در بربگیرد، شکل گرفته است.
این ایده را در دوران جدید در کارل مانهایم هم میبینیم. مانهایم میگوید که قشر تحصیلکرده دانش عالی کمکم ارتباطشان را با منافع ویژه طبقاتیشان قطع میکنند و به یک سطح از خردمندی میرسند که میتوانند در اداره زندگی عمومی مؤثر باشند. او از این افراد بهعنوان روشنفکران سیال نام میبرد؛ یعنی افراد به یک نوع عینیتگرایی رسیدهاند.
این دیدگاه از این جهت قابل نقد است که آیا امکان این وجود دارد که آدم بتواند کلا ازمنافع خودش بیرون آمده و به متخصصی تبدیل بشود که صرفا نگاه دانشی به شهر دارد. اگر چنین باشد دیگر مشارکت مردم نیاز نیست و یک نوع اریستوکراسی یا اشرافیت علمی یا تخصصی است. در اینجا شهر نمیتواند دارای ویژگیهای شادابی و سرزندگی باشد.
همانطور که میدانید الان هم مطرح میکنند که شهر را باید متخصصین اداره کنند و این متخصصین هم دانش مدیریت
شهری، مهندسی و... دارند و شهر را براساس طرحهای جامعی که تهیه میشود اداره خواهند کرد. بنابراین تأکید میشود که شهر را باید بهدست متخصصین سپرد؛ این را باید با همین نگاه که متخصصین با شهر چه خواهند کرد؟ مورد ارزیابی قرار داد. همان نگرانیای که در طرح افلاطونی- مانهایمی به یک معنا وجود دارد، نمیشود درباره شهرهای نوین هم مطرح کرد؟ مثلا هانری لوفور معتقد است که مدیریت متخصصین برشهرها باعث گسترش فضاهای عینی در شهر میشود و بهتدریج فضاهای ذهنی، فرهنگی و تاریخی را کمکرده و به عقب میراند و آدمها هم نسبت به این فضاهای عینی خاطرهای ندارند و فاصله دارند و آن را درک نمیکنند و در چارچوبهای ذهنی افراد جای نمیگیرد.
ما در این چند سال اخیر در تهران شاهد گسترش همین فضاهای عینی به شکل اتوبانها، تونلها، مگامالها و... هستیم. حتی این گسترش فضاهای عینی توسط شهرداری به جایی رسیده که شما در بسیاری از میادین تاریخی شهر مانند میدان انقلاب، امام حسین، میدان ژاله و... هیچ خاطره تاریخیای ندارید.وقتی شما در آنجا هستید با فضاهای بیگانهای مواجه میشوید که این فضاها برپایه مفاهیم همین سازندگان مفاهیم عینی شکل گرفته که معتقدند ما در ساختن فضاها باید به کارایی، کارکرد و نقشی که میتواند داشته باشد توجه کنیم و اینها بهگونهای به خاطرهزدایی و بیگانگی شهروندان با شهر منجر میشود. شما وقتی که از خانه به خیابان یا شهر میآیید علاقه دارید که فرهنگ و خاطراتتان را بازیابی کنید؛ یعنی دوست دارید که بهعنوان یک موجود فرهنگی در فضاهایی که حرکت میکنید، برایتان معنا داشته باشد که بتوانید با آنها ارتباط برقرار کنید و در این صورت شما به شهروند تبدیل میشوید؛ چرا که شهروند فقط کسی نیست که از مجموعهای از حقوق برخوردار باشد؛ این مفهوم ساده شهروندی است درصورتیکه شهروند در وهله اول باید بند یا وند شهر باشد؛ یعنی با شهر پیوند خورده باشد و این پیوند موقعی بهوجود میآید که شما بتوانید در شهر هویت خود را بازیابی کنید.
منظورم مفهوم سنتی هویت نیست بلکه میدانید که امروز مفهوم هویت سیالتر است و منابع هویت متکثر شدهاند.
اینها همه به جای خود محفوظ،اما اگر تهران را باشهرهای پیشرفته اروپایی که کانون توسعه وتحولات تکنولوژیکونوسازیهای شهری هستند مقایسه کنید میبینید که تهران خیلی بد قیافه و به تعبیری ناخوانا شده است. بهخاطر اینکه متن شهر مانند متن یک کتاب است و شما داخل یک متن کتاب وقتی واژگان و جملات بیمعنا میبینید نمیتوانید آن را بخوانید.
منظورتان بیربط بودن است؟
اصلا ناخواناست! میخواهم بگویم وقتی که دارید در شهر قدم میزنید باید خوانشی از آن داشته باشید.
بهعبارت دیگر شهر باید برای شما یک متن معنادار باشد تا بتوانید آن را بخوانید و با آن ارتباط برقرار کنید و آن را بفهمید.
به هرحال ما میبینیم که شهر و دانشگاه در ریشه با هم بهگونهای ارتباط داشتهاند اما این ارتباط بامفهوم افلاطونی خودش دیگر نمیتواند ادامه پیدا کند.
بنابراین در عین حال که آن ایده اولیه افلاطون را میتوانیم بپذیریم و نشان میدهد که دانش چگونه در ارتباط با مدنیت شکل پیدا کرده، دانش بهمعنای پساافلاطونی حاصل تامل فردی آدمهایی درون محیطهای منزوی برای دستیابی به حقیقت
انتزاعی و مجرد نیست، بلکه دانش با نبض زندگی مرتبط است.
کاری که افلاطون کرد این بود که دانشگاه که میخواهد درباره شهر صحبت بکند، باید از شهر فاصله داشته باشد که این فاصله امکان تفکر عینیتری به آکادمیسین بدهد؛ یعنی از طریق غرق شدن در زندگی شهری نباشد که بخواهد درباره شهر سخن بگوید.
آیا همین ضعف نیست؟
همین هم تا جایی که دانشگاهی به برج عاجنشین تبدیل شد ضعف آن هم هست؛ یعنی آن فاصله مقداری زیادی شد و اندیشهها زیادی مجرد شدند. اما بهنظرم درجهای از انتزاع لازمه دانشگاه است. اگر دانشگاه نخواهد که یک فاصله انتزاعی، انتقادی نسبت به واقعیتها را حفظ کند نهایتا یک دانشگاهی همانطوری فکر خواهد کرد که یک شهروند عادی در شهر
میاندیشد.
بنابراین نقش دانشی خود را چگونه میتواند سامان دهد؟ یعنی به این صورت نباشد که هر مرزی بین دانشگاه و شهر برداشته شود بلکه باید یک مرزی داشته باشند، اما این مرز، مرزی ارتباطی باشد که قابلیت نفوذ داشته باشد.
همانطور که میدانید در برخی از شهرهای دنیا مانند پاریس، دارند دیوارهای دانشگاهها را بهصورت سمبلیک خراب میکنند. درصورتیکه برخی از دانشگاههای ما دارای دیوارهای بلند هستند.
اما دربرخی دانشگاهها مانند دانشگاه تهران، از دانشگاه به بیرون و برعکس دید وجود دارد. یعنی این ارتباط بهنحوی همواره برقرار بوده که در معماری معنادار است. ما نیازمند شکلگیری دانشگاه ارتباطی هستیم؛ همچنین نیازمند شکلگیری شهر ارتباطی هستیم. شهر ارتباطی هم به این معنی است که مدیران افرادی هستند که در ارتباط با دانشگاه شهر را اداره میکنند.
متأسفانه امروزه دانشگاههایی که تاسیس میشوند یا در خارج از شهرها یا با دیوارهای بلند بهگونهای که ارتباطی با شهر ندارند ایجاد میشوند. آیا این عملکردها بدون مطالعه است؟
ببینید اینها تأثیرات ناخودآگاهی است که مدیران یا طراحان از جامعهشان میپذیرند؛ یعنی در یک فضایی فکر میکنند که دیوار دانشگاه باید بهصورت میلههای مشبک یا اصلا بدون دیوار یا دارای دیوار بلند باشد، در ادامه هم کسی با این طرح مخالفتی نمیکند و این طرح بهصورت ناخودآگاه در فضای تصمیمگیری مینشیند؛ مثلا دانشجویی که هر روز در محل دانشگاه خود میتواند بیرون را ببیند و برعکس،ذهنیتی ارتباطی پیدا میکند اما اینکه بهصورت آگاهانه نشسته باشند و دیوارهای شهر را قطور و... بسازند،اینگونه نیست. میخواهم بگویم که شاید جایی بهصورت آگاهانه راجع به اینهابرنامهریزی نکردهایم. اما گاهی ما پیامد آن را داریم، در دوره پهلوی اول پادگانها را در اطراف شهر میساختند، اما دانشگاه تهران در قلب شهر ساخته شد، البته نمیدانم که چقدر آگاهانه بوده است؛ اما امروزه در بیرون میسازند، هرچند فوایدی هم دارد. اخیرا تا جایی که دیدهام دانشگاههایی که ساخته میشوند دور از شهرها ساخته میشوند که به ذهنیت انتزاعی
دانشجویان و استادان دامن میزند. این کار شاید از نظر کنترلی مزایایی داشته باشد، اما مضراتی هم دارد.
آیا شما دانشگاهی میخواهید بسازید که با زندگی جمعی و شهری ارتباط داشته باشد یا دانشگاهی میخواهید بسازید که منزوی و مجرداندیش باشد یا اینکه اساسا به فکر ربط دانشاش با نیازهای زندگی شهری نباشد؟
درواقع شما معتقدید که دانشگاه هم باید متخصص و هم افرادی برای زندگی اجتماعی تربیت بکند.
بله، میتوانم آن را دانش مدنی بنامم، به یک معنا همان چیزی بود که افلاطون میخواست آن را بنا بکند که هم دانش باشد و هم مدنیت. اما خود افلاطون میگوید که آکادمی را نزدیک بازار نسازید زیرا غوغای عوام مانع از این میشود که آکادمی کار خودش را درست انجام دهد. من هم گفتم که فاصلهای نیاز است، امااین فاصله یک نوع تامل ذهنی وبازاندیشی ذهنی بیشتری است که فرد دانشگاهی در هنگام تولید علم باید روی دانش خود بکند. لزوما به این معنی نیست که
دانشگاه از شهر به جایی دیگر منتقل شود. شما در سنت قدیم هم میبینید که حوزههای علمیه در کنار بازار و مرکز شهر و ارگ حکومتی ساخته میشده؛یعنی اینها با هم ارتباط داشتهاند؛ مثلا همین میدان نقش جهان را اگر توجه کنید، اجزای آن با همدیگر مجموعه معناداری را ساختهاند.
هر چند شاید ایراد گرفته شود که دانش تولید شده در آن زمان پویایی نداشته، این هم باید بررسی شود. امروزه ما به دانش ارتباطی نیازمندیم و بهنحوی شکل دانش، شکل شهر را تعیین میکند. مثلا سیمای آشفته شهر تهران شکل دانشمان را هم نمایان میکند. همانطور که دانشهایمان بدون ارتباط با هم هستند، بافتهای شهری در تهران هم با هم بیگانهاند و هیچ نوع ارتباطی با هم ندارند. شما وقتی که میگویید دانشگاه علامه، دانشگاهی علومانسانی است و دانشگاه شریف، فنی و مهندسی و دانشگاه بهشتی، علوم پزشکی است؛ یعنی شما 3رشته اصلی را از هم جدا انداختهاید. این پراکندگی اشکال دانشگاه اجازه نمیدهد که اینها با هم تعامل داشته باشند.
روی این جداافتادگیها فکر نمیشود و پیامدهای آن برای زندگی اجتماعی بررسی و بحث نمیشود. امروزه که دانشگاهها را توسعه میدهید آیا فکر نمیکنید که شکل کلی دانش است که میتواند با زندگی ارتباط برقرار کند. تخصص بهدلیل اینکه دچار تفرق است و کانون رشتهای دارد نمیتواند با زندگی ارتباط برقرار کند. زندگی یک پدیده چند وجهی، سیال و کلی است که نیاز به نگاهی است که بتواند به مسائل کلینگرانه نگاه بکند. درصورتی که یک مهندس آن را با استانداردها و فضاهای عینی بررسی میکند و نتیجه آن هم مثلا ایجاد یک مگامال یا... میشود اما بهاینکه مگامال روی زندگی اجتماعی و... چه تأثیری دارد نمیاندیشد.
بنابراین شما معتقدید که یک معمار اگر یک پروژه را میسازد باید دانشکده علوم انسانی و ابعاد اجتماعی آن را بررسی کند؟
بله، طراحیای که میخواهد صورت بگیرد باید یک طراحی میان رشتهای، چند رشتهای و برآمدی از تعامل اشکال مختلف دانش باشد. حتی هیچ دانشی هم نمیتواند نقش برتری برای خود قائل شود؛ چرا که زندگی و حیات اجتماعی است و صرفا کالبد نیست. آخرین نظریاتی که در زمینه شهر وجود دارد به «اجتماعی کالبدی» معروف هستند که درواقع بیشتر پیامدهای اجتماعی و تاثیرات اجتماعی دارد. رشتههای علوم اجتماعی، فنی مهندسی و هنر در این امر دخیل هستند. هنر ظرفیتی دارد که یک امر کالبدی را به یک امر فرهنگی تبدیل میکند.
ممکن است با کل تاریخ فرهنگی یک جامعه ارتباط بدهد. میراث فرهنگی از طریق هنر تداوم پیدا میکند هرچند سبکهای جدید هنری هم داریم، اما هنر بیان زیباییشناسانه فرهنگ طی تاریخ است که تداوم دارد، هر چند تحول هم پیدا میکند. مثلا شما در شانزهلیزه وقتی قدم میزنید عناصری از زیباشناسی سنتی و مدنی را با هم میبینید و حتی تاریخ انقلاب فرانسه را مشاهده میکنید.
من در جلسهای که دعوت شده بودم درباره انتقال پایتخت از تهران به جای دیگر گفتم تهران یک سرمایه فرهنگی است و صرفا نباید بهصورت فیزیکی به آن نگاه کرد. به این معنی است که یک سنت مردمسالاری با خود دارد؛ مثلا شما در بهارستان با مقوله مشروطه و شکلگیری مجلس روبهرو میشوید یا در خیابان نادری با پاتوق روشنفکران دریک برهه مواجه میشوید، روبهروی دانشگاه تهران با سنت کتابخوانی مواجه هستید.
یعنی با وجود اینکه مدام در حال توسعه فضاهای عینی در تهران هستند، اما برای خودش یک سنت ذهنی و سرمایه فرهنگی دارد. انتقال آن یعنی انتقال و نابودی تمام این سرمایه ها. آیا فکر میکنید که نهادهای مدنی و دمکراتیک میتواند در یک مکان بدون خاطره شکل بگیرد؟ تهران است که این ظرفیت را دارد و شاید نگاه کنترلی است که به انتقال آن دامن میزند. یعنی باید سعی شود که این فضاهای ذهنی و معنادار از بین نروند.
آیا این وظیفه دانشگاه است؟
بله دانشگاه باید انجام دهد و باید این فضای تعامل چند رشتهای را زنده نگه دارد. این تعامل با شهر موجب میشود که دانشگاه خود به یک کانون زنده دانش که به شهر میاندیشد تبدیل شود.
آیا میتوان گفت که دانشگاه یک نمونه کوچک شده شهر است؟
دانشگاه برای زندگی شهری میخواهد الگو بسازد. این همان چیزی است که در آرمان دانشگاه نهفته بوده؛ یعنی دانشگاه میآید به شهری که درگیر تضادهای منافع برای ثروت و قدرت است یادآوری میکند که شما میتوانید نظامی را طراحی کنید که در این نظام تأکید زیادی بر مبنای سلسله مراتب دانش بهجای سلسله مراتب قدرت و ثروت بشود و رابطه افراد را با همدیگر برمبنای دانایی سامان بدهید که اتفاقا خودش یک آرمانشهر است؛ یعنی معیار در اینجا دانایی است و همان موج سومی است که تافلر میگوید؛ افلاطون هم در ابتدا به همان فکر میکرد. ما که نمیتوانیم تعارض ثروت و قدرت را نادیده بگیریم و همه شهرها همواره درگیر آن بودهاند، دانشگاه باید بیاید و یک الگوی دیگری بسازد. بگوید که یک نگره سومی را به این شهر تزریق میکنم.
اما این نگره سوم را چه چیزی تهدید میکند؟
اینکه دانشگاه توسط بازار و دولت تصرف بشود؛ یعنی نهادی که قرار است نقشی بر ساماندهی دولت و بازار داشته باشد برعکس تحت تسلط آنها قرار بگیرد و ناکارا شود. در برخی از دانشگاههای فرانسه سالنهای سخنرانی استادان روی شهروندان باز است و شهروندان معمولی بدون میل به دریافت مدرک آنجا حضور مییابند و بهنحوی در برخی از شهرهای اروپایی دانشگاه دارد به کانون کنش انتقادی و تحولساز با حضور مردم تبدیل میشود.
در غرب روشنفکران مجبور شدند به دانشگاه پناه ببرند و اینها افرادی بودند که مسائل شهر را مطرح میکردند و این امر موجب شد که به دانشگاه ظرفیتی ببخشند که فقط با دانش تجربی با شهر برخورد نکند بلکه با دانش مدنی با آن برخورد کند؛ یعنی عناصری از زندگی شهری و مدنی را به دانشگاه بردند. به تعبیر برخی از متفکران، امروزه دانشگاه متخصص- مدیر-روشنفکر تربیت میکند. بنابراین خود آن مهندس میداند که چقدر باید کارش در کنار یک هنرمند شکل بگیرد و از بیرون تحمیل نمیشود و خودش به سراغ آنها میرود. اما ما در ایران عکس این مسئله را داریم؛ یعنی خروج روشنفکران از دانشگاه را داریم. اوج آن هم در دولت نهم و دهم بود. بنابراین شما پارادوکس این را میبینید که برخلاف آنچه مسئولان آموزش عالی میگویند که میخواهیم دانشگاه را با زندگی اجتماعی پیوند بزنیم، اما روندی که طی میکنند به دانش چندپارهای و رشتهای و تخصصی منتهی میشود. این دانش چندپاره قادر به پاسخگویی به نیازهای زندگی اجتماعی و حتی نیازهای دولت و صنعت نیست؛ چرا که در آن نگرش محدود میشود.
الان در غرب بحث نقش دانشگاه در توسعه شهروندی مطرح است و بحثهای شهروندی مدنی، فرهنگی و تکنولوژیک مفاهیمی است که در دانشگاهها پرورده و مطرح میشود. دانشگاه در شکل جدید خود باید بتواند روشنفکران و دانشگاهیان، شهروندان عادی و دانشگاهیان را پیوند بدهد؛ حتی 2 نوع دانش جهان زندگی و دانش فنسالاری را بتواند با هم پیوند بدهد. یعنی یک کانون بحث زنده باشد و صداهای خاموش را بازنمایی کند و در نهایت شهرهای ما کانونهایی برای زندگی باکیفیت بشوند.
اگر فهرست مشکلات شهر تهران را از ترافیک تا ناهنجاری و ساختهای نامناسب و فقدان ارتباط بین شهروندان و... ردیف کنیم، تمام این مسائل به این برمیگردد که زندگی اجتماعی و شهری از کیفیت کافی برخوردار نیست. باید این را تقویت کرد تا در آن حس زنده بودن داشت؛حسی که با یک نوع تعامل و گفتوگو و نشاط... میتواند شکل پیدا کند.
پس فاصله زیادی با آن داریم؟
بهنظرم دانشگاه را باید با زندگی اجتماعی آنها مرتبط کرد. تأکیدی که الان روی کارکرد دانشگاه میشود کارکرد سیاسی- اقتصادی است. دانشگاه سیاسی یعنی دانشگاهی که مدیر و نیروی سیاسی تولید میکند و دانشگاه اقتصادی هم آن چیزی است که بازار دارد به دانشگاه دیکته میکند و اینها رسالت اصلی دانشگاه که ارائه الگویی پنهان برای زندگی شهری است را از بین میبرد. آن الگوی پنهان این بود که مناسبات انسانی باید براساس دانش صورت بگیرد نه قدرت و ثروت. سیطره قدرت و ثروت این مدل را از دانشگاه میگیرد و ارتباط آن را با زندگی شهری از بین میبرد و دانشگاه به ابزاری برای تشدید فرایندهای مبتنی بر رقابت ثروت و قدرت در جامعه تبدیل میشود و همان چیزی است که افلاطون میگوید جامعه را به هرج و مرج میکشاند و باید آن را کنترل کرد.
الان دانشگاههای ما با این شیوهای که دارند به جلو میروند نهتنها موفق نمیشوند که هرج و مرج شهری را کاهش بدهند بلکه خودشان به عواملی برای هرج و مرج در شهر مبدل خواهند شد؛ چرا که تخصصهای مختلف بدون ارتباط با یکدیگر هرکدام رنگی به این شهر میپاشند. در ایران قدرتهایی که میتوانند به شهر شکل بدهند بسیار زیادند؛ مثلا در اینجا شهرداری، دولت، و... همه وجود دارند. اینها همه شهر را آشفته میکنند و هیچ نظام دانشی وجود ندارد که دانش را سامان بدهد. ما باید به جایی برسیم که دانشگاه به شهر کمک کند که شهر بهخودش و مشکلاتش با مدنیت فکر بکند و حیات فکری زنده در آن جریان داشته باشد. درست است که رسیدن به این مدنیت خود زمانبر است، اما نمیتوان گفت که شما دانشگاهی به نام فردوسی مشهد داشته باشید که نسبت به کل فرایندهای شهر بیتوجه است.
امروزه در همه جای دنیا حاکمیت شهرها به شهرداریها سپرده شده و دولت بیشتر نقش سیاسی- اقتصادی ایفا میکند و شهرداریها نقش اجتماعی، فرهنگی ایفا میکنند. دانشگاه اگر نهایتا بخواهد نقشی ارتباطی داشته باشد باید ببیند که چگونه میتواند بین نقش فرهنگی- اجتماعی و اقتصادی و سیاسی پل بزند. بنابراین هم شهرداریها و هم دانشگاهها به نهادهایی که به مسائل اجتماعی- فرهنگی میپردازند؛ تبدیل میشوند و در عین حال هر دو به مسائل اقتصادی سیاسی از چشمانداز جامعه و فرهنگ میپردازند. مثلا گشت انضباطی شهری که وجود دارد و دستفروشها را جمع میکنند، درصورتی که این افراد تنها ایدهای که به ذهنشان رسیده است این بوده که در گوشه خیابان با اندک سرمایهای که دارند کسب و کاری راه بیندازند.
این افراد در اینجا یک شهروند هستند و شما نمیتوانید بگویید که اینها باعث ضرر اصناف میشوند و باید جمع شوند. درصورتی که شما باید اینها را سامان بدهید. در همه جای دنیا و در قلب اروپا هم اینها را میبینید و در شهرهای خودمان هم ما جمعه بازار و... داشتهایم. اگر شهرداریها بخواهند صرفا به سرمایهداری توجه کنند و به پیامدهای آن توجه نکنند دیگر نمیتوانند نمایندگان مردم و شهروندی باشند. شهروندی از پایین شکل میگیرد و از بالا اعطا نمیشود. درحالیکه نظام کار بهگونه بیرحمانهای به اینجا میانجامد که خانههایی وجود داشته باشند و این خانهها فقط خوابگاه باشند و جادههایی باشند که به محل و خانه ختم شوند که انسانها را به آنجا ببرند؛ یعنی فقط انسان، خانه و محل کار باشد. انسان که تنها با خواب بازتولید نمیشود؛ بازتولید انسانی نیاز به فراغت دارد که بخشی از آن خواب و بخشی از آن تعامل انسانی و حتی حضور در فضاهای جمعی است که باید در شهرها باشد.
الان ما در تهران فضاهای جمعیمان دارد برچیده و در عوض فضاهای تجاریمان گسترده میشود. ما با مردم بودنمان هم در فضاهای تجاری شکل میگیرد، نه در فضاهای فرهنگی؛ یعنی فضاهایی وجود ندارد که انسانها را به تعامل و گفتوگو دعوت بکند.
چه موانعی در سر این راه که دانشگاه را با زندگی شهری پیوند بزند وجود دارد؟
تأکید بسیار زیاد بر نقش اقتصادی و سیاسی دانشگاهها برای بازار و دولت و همچنین ساخت ابژههای ایدئولوژیک که در یک نظام واحد و یکسان بیندیشند. مسئله دیگر جهانیشدن و بینالمللیشدن دانشگاه است که دانشگاه را از بستر شهری جدا میکند. همچنین امروزه نقش منطقهای و استانی دانشگاه باید مورد نظر باشد و به مسائل استانی و منطقهای فکر کند. پرداختن به مسائل منطقهای باید بهگونهای باشد که نقش شهری دانشگاه نادیده گرفته نشود.
درواقع برونداد دانشگاه نباید فقط نیرو و دانش باشد، بلکه پروسهها و فرایندهای دانشگاهی باید درگیر شهر بشود نه اینکه گفته شود که فرایندهای دانشگاه در دانشگاه صورت میگیرد و ربطی به شهر ندارد. بلکه باید بین سبک زندگی شهری و سبک زندگی دانشگاهی پیوند تعاملی برقرار کرد که من آن را تمایز تعاملی مینامم؛ یعنی تمایز داشته و در عین حال تعامل هم داشته باشد. تعامل این دوسبک زندگی با حفظ فاصله میتواند به غنیشدن دانش و شهر کمک کند.
روزنامه شهروند
تهرام/1735
قانعیراد معتقد است که شهر و دانشگاه باید در تعامل با هم باشند و در نهایت در این فرایند شهروند پدید میآید. در ادامه مشروح این گفتوگو را میخوانید.
نسبت شهر و دانشگاه چیست؟ آیا دانشگاههای ما با شهرهایمان نسبتی دارند؟
مایلم بحث را با زمینه تاریخی آن یعنی پایهگذاری آکادمی در دنیا آغاز کنم. شاید اصلیترین سندی که در این زمینه به جا مانده کتاب جمهور افلاطون باشد که در آن آکادمی را مطرح میکند.
در جمهور هدف آکادمی این است که تصویر شهری آرمانی را ترسیم و برنامه و تلاشهایی که برای رسیدن به این شهر آرمانی میتوان انجام داد را توصیف کند و در عین حال نیروهایی بسازد که بتوانند زندگی عمومی را اداره بکنند. لذا شما میبینید که در ابتدا دانشگاه در ارتباط با مدینه مطرح میشود و منتها این مدینه، مدینهای است که جنبه آرمانی دارد.
اینجا این ذهنیت وجود دارد که گروههای مختلف اجتماعی که در شهر بر مبنای منافع متعارض خودشان تقابل میکنند به یک سامانی نیازمندند؛ چرا که این شیوه به فروپاشی جامعه و به تعبیر افلاطون به هرج و مرج منجر میشود؛ بنابراین نیازدارد که تحت یک نظام دربیاید. در اینجا دانشگاه این نقش را پیدا میکند که بتواند مجموعهای از آدمها را تربیت بکند نه بهعنوان متخصصین بلکه بهعنوان افرادی که بتوانند شهر را سامان بدهند. البته میدانید افلاطون دمکراسی موجود را که ما صرفا براساس آرای مردم بیاییم و مسئولین شهری را انتخاب کنیم، نقض میکند؛ چرا که باعث میشود افراد ناشایست، یعنی افرادی که انگیزه جستوجوی ثروت و قدرت دارند و یا نسبتی با طبقات مختلف یا امتیازهای موروثی دارند و یا اینکه در گروه قدرت هستند بالا بیایند.
همچنین اریستوکراسی سابق یعنی حکومت صاحبان قدرت و ثروت را هم نقد میکند و در نهایت راه سومی مطرح میکند که اینجا تربیت نخبگانی است که میتوان به آنها اریستوکراسی دمکراتیک گفت و شایستگیهایشان دیگر شایستگیهای خونی و نژادی و... نیست بلکه دانشی است.
این پروژه نشان میدهد که در ابتدا دانشگاه و شهر با همدیگر متصل بودهاند و به این صورت نبوده که دانشگاه ایجاد شود بلکه یک پروژه سیاسی پشت آن بوده و این پروژه سیاسی هم ابعاد مختلف قضیه را درنظر میگرفته و سعی میکرده که زندگی اجتماعی را دانش محور بکند.
این الگو معایبی هم دارد؟
بله؛بالاخره حکومت متخصصین امکان یک نوع تکنوکراسی و بوروکراسی را بهبار میآورد و دمکراسی را تضعیف میکند و مشارکت عمومی مردم را در زندگی به حداقل میرساند و مشارکت دانشی را افزایش میدهد. بنابراین همیشه یک تعارض بین تکنوبروکراسی و دمکراسی وجود داشته که رابطه شهر و دانشگاه را باید بر این مبنا سازماندهی کرد.
این نگاه به دانشگاه بهنحوی از جامعه سازمانزدایی میکند و در عوض تلاش میکند که سازمانهای تکنوکراتیک وبروکراتیک را توسعه بدهد. از طرفی طبیعتا با تشکیل احزاب هم مخالف است و در این میان مشارکت گروههای اجتماعی هم تأمین نمیشود ، بنابراین این الگو به جای اینکه یک زندگی اجتماعی سرزندهتر و پربارتر برای شهروندان ایجاد بکند به یک نحو به افسردگی و بینشاطی شهری خواهد انجامید؛ چرا که شهری که متخصصان درآن حاکم باشند و خودمردم هم به ابژههایی که براساس نظر این متخصصان بخواهند عمل بکنند تبدیل شوند آن شهر شور و نشاط خود را از دست میدهد.
تاریخ هم نشان داده که هرجا که متخصصین حاکم میشوند بهگونهای دیر یا زود بهنحوی بهدنبال ثروت و قدرت به یکدیگر وصل میشوند و ارتباط آشکار و پنهان با صاحبان قدرت و ثروت پیدا میکنند؛ یعنی دانش در غیاب کنترل و حضور مردم حتی اگر در ابتدا نقش مناسبی برایش تعریف کرده باشند، دیگر نمیتواند آن را ایفا کند اما نکتهای که در ایده افلاطون وجود دارد این است که افرادی که در آکادمی هستند و همچنین حاکمان شهر نباید به منافع شخصی آلوده شوند.
افلاطون میگوید که به طلا و نقره نباید آلوده شوند و سعی کنند که به خیر عمومی توجه کنند. این نشان میدهد که در رسالت اولیه دانشگاه و حتی سیاست توجه به مصالح عمومی بهگونهای اشاره شده است. دانش برای خودش یک نقش داشته که برتر از منافع شخصی بوده و این نقش با فائق آمدن بر منافع شخصی و دستیافتن به یک گستره وسیعتری که زندگی اقشار مختلف جامعه را در بربگیرد، شکل گرفته است.
این ایده را در دوران جدید در کارل مانهایم هم میبینیم. مانهایم میگوید که قشر تحصیلکرده دانش عالی کمکم ارتباطشان را با منافع ویژه طبقاتیشان قطع میکنند و به یک سطح از خردمندی میرسند که میتوانند در اداره زندگی عمومی مؤثر باشند. او از این افراد بهعنوان روشنفکران سیال نام میبرد؛ یعنی افراد به یک نوع عینیتگرایی رسیدهاند.
این دیدگاه از این جهت قابل نقد است که آیا امکان این وجود دارد که آدم بتواند کلا ازمنافع خودش بیرون آمده و به متخصصی تبدیل بشود که صرفا نگاه دانشی به شهر دارد. اگر چنین باشد دیگر مشارکت مردم نیاز نیست و یک نوع اریستوکراسی یا اشرافیت علمی یا تخصصی است. در اینجا شهر نمیتواند دارای ویژگیهای شادابی و سرزندگی باشد.
همانطور که میدانید الان هم مطرح میکنند که شهر را باید متخصصین اداره کنند و این متخصصین هم دانش مدیریت
شهری، مهندسی و... دارند و شهر را براساس طرحهای جامعی که تهیه میشود اداره خواهند کرد. بنابراین تأکید میشود که شهر را باید بهدست متخصصین سپرد؛ این را باید با همین نگاه که متخصصین با شهر چه خواهند کرد؟ مورد ارزیابی قرار داد. همان نگرانیای که در طرح افلاطونی- مانهایمی به یک معنا وجود دارد، نمیشود درباره شهرهای نوین هم مطرح کرد؟ مثلا هانری لوفور معتقد است که مدیریت متخصصین برشهرها باعث گسترش فضاهای عینی در شهر میشود و بهتدریج فضاهای ذهنی، فرهنگی و تاریخی را کمکرده و به عقب میراند و آدمها هم نسبت به این فضاهای عینی خاطرهای ندارند و فاصله دارند و آن را درک نمیکنند و در چارچوبهای ذهنی افراد جای نمیگیرد.
ما در این چند سال اخیر در تهران شاهد گسترش همین فضاهای عینی به شکل اتوبانها، تونلها، مگامالها و... هستیم. حتی این گسترش فضاهای عینی توسط شهرداری به جایی رسیده که شما در بسیاری از میادین تاریخی شهر مانند میدان انقلاب، امام حسین، میدان ژاله و... هیچ خاطره تاریخیای ندارید.وقتی شما در آنجا هستید با فضاهای بیگانهای مواجه میشوید که این فضاها برپایه مفاهیم همین سازندگان مفاهیم عینی شکل گرفته که معتقدند ما در ساختن فضاها باید به کارایی، کارکرد و نقشی که میتواند داشته باشد توجه کنیم و اینها بهگونهای به خاطرهزدایی و بیگانگی شهروندان با شهر منجر میشود. شما وقتی که از خانه به خیابان یا شهر میآیید علاقه دارید که فرهنگ و خاطراتتان را بازیابی کنید؛ یعنی دوست دارید که بهعنوان یک موجود فرهنگی در فضاهایی که حرکت میکنید، برایتان معنا داشته باشد که بتوانید با آنها ارتباط برقرار کنید و در این صورت شما به شهروند تبدیل میشوید؛ چرا که شهروند فقط کسی نیست که از مجموعهای از حقوق برخوردار باشد؛ این مفهوم ساده شهروندی است درصورتیکه شهروند در وهله اول باید بند یا وند شهر باشد؛ یعنی با شهر پیوند خورده باشد و این پیوند موقعی بهوجود میآید که شما بتوانید در شهر هویت خود را بازیابی کنید.
منظورم مفهوم سنتی هویت نیست بلکه میدانید که امروز مفهوم هویت سیالتر است و منابع هویت متکثر شدهاند.
اینها همه به جای خود محفوظ،اما اگر تهران را باشهرهای پیشرفته اروپایی که کانون توسعه وتحولات تکنولوژیکونوسازیهای شهری هستند مقایسه کنید میبینید که تهران خیلی بد قیافه و به تعبیری ناخوانا شده است. بهخاطر اینکه متن شهر مانند متن یک کتاب است و شما داخل یک متن کتاب وقتی واژگان و جملات بیمعنا میبینید نمیتوانید آن را بخوانید.
منظورتان بیربط بودن است؟
اصلا ناخواناست! میخواهم بگویم وقتی که دارید در شهر قدم میزنید باید خوانشی از آن داشته باشید.
بهعبارت دیگر شهر باید برای شما یک متن معنادار باشد تا بتوانید آن را بخوانید و با آن ارتباط برقرار کنید و آن را بفهمید.
به هرحال ما میبینیم که شهر و دانشگاه در ریشه با هم بهگونهای ارتباط داشتهاند اما این ارتباط بامفهوم افلاطونی خودش دیگر نمیتواند ادامه پیدا کند.
بنابراین در عین حال که آن ایده اولیه افلاطون را میتوانیم بپذیریم و نشان میدهد که دانش چگونه در ارتباط با مدنیت شکل پیدا کرده، دانش بهمعنای پساافلاطونی حاصل تامل فردی آدمهایی درون محیطهای منزوی برای دستیابی به حقیقت
انتزاعی و مجرد نیست، بلکه دانش با نبض زندگی مرتبط است.
کاری که افلاطون کرد این بود که دانشگاه که میخواهد درباره شهر صحبت بکند، باید از شهر فاصله داشته باشد که این فاصله امکان تفکر عینیتری به آکادمیسین بدهد؛ یعنی از طریق غرق شدن در زندگی شهری نباشد که بخواهد درباره شهر سخن بگوید.
آیا همین ضعف نیست؟
همین هم تا جایی که دانشگاهی به برج عاجنشین تبدیل شد ضعف آن هم هست؛ یعنی آن فاصله مقداری زیادی شد و اندیشهها زیادی مجرد شدند. اما بهنظرم درجهای از انتزاع لازمه دانشگاه است. اگر دانشگاه نخواهد که یک فاصله انتزاعی، انتقادی نسبت به واقعیتها را حفظ کند نهایتا یک دانشگاهی همانطوری فکر خواهد کرد که یک شهروند عادی در شهر
میاندیشد.
بنابراین نقش دانشی خود را چگونه میتواند سامان دهد؟ یعنی به این صورت نباشد که هر مرزی بین دانشگاه و شهر برداشته شود بلکه باید یک مرزی داشته باشند، اما این مرز، مرزی ارتباطی باشد که قابلیت نفوذ داشته باشد.
همانطور که میدانید در برخی از شهرهای دنیا مانند پاریس، دارند دیوارهای دانشگاهها را بهصورت سمبلیک خراب میکنند. درصورتیکه برخی از دانشگاههای ما دارای دیوارهای بلند هستند.
اما دربرخی دانشگاهها مانند دانشگاه تهران، از دانشگاه به بیرون و برعکس دید وجود دارد. یعنی این ارتباط بهنحوی همواره برقرار بوده که در معماری معنادار است. ما نیازمند شکلگیری دانشگاه ارتباطی هستیم؛ همچنین نیازمند شکلگیری شهر ارتباطی هستیم. شهر ارتباطی هم به این معنی است که مدیران افرادی هستند که در ارتباط با دانشگاه شهر را اداره میکنند.
متأسفانه امروزه دانشگاههایی که تاسیس میشوند یا در خارج از شهرها یا با دیوارهای بلند بهگونهای که ارتباطی با شهر ندارند ایجاد میشوند. آیا این عملکردها بدون مطالعه است؟
ببینید اینها تأثیرات ناخودآگاهی است که مدیران یا طراحان از جامعهشان میپذیرند؛ یعنی در یک فضایی فکر میکنند که دیوار دانشگاه باید بهصورت میلههای مشبک یا اصلا بدون دیوار یا دارای دیوار بلند باشد، در ادامه هم کسی با این طرح مخالفتی نمیکند و این طرح بهصورت ناخودآگاه در فضای تصمیمگیری مینشیند؛ مثلا دانشجویی که هر روز در محل دانشگاه خود میتواند بیرون را ببیند و برعکس،ذهنیتی ارتباطی پیدا میکند اما اینکه بهصورت آگاهانه نشسته باشند و دیوارهای شهر را قطور و... بسازند،اینگونه نیست. میخواهم بگویم که شاید جایی بهصورت آگاهانه راجع به اینهابرنامهریزی نکردهایم. اما گاهی ما پیامد آن را داریم، در دوره پهلوی اول پادگانها را در اطراف شهر میساختند، اما دانشگاه تهران در قلب شهر ساخته شد، البته نمیدانم که چقدر آگاهانه بوده است؛ اما امروزه در بیرون میسازند، هرچند فوایدی هم دارد. اخیرا تا جایی که دیدهام دانشگاههایی که ساخته میشوند دور از شهرها ساخته میشوند که به ذهنیت انتزاعی
دانشجویان و استادان دامن میزند. این کار شاید از نظر کنترلی مزایایی داشته باشد، اما مضراتی هم دارد.
آیا شما دانشگاهی میخواهید بسازید که با زندگی جمعی و شهری ارتباط داشته باشد یا دانشگاهی میخواهید بسازید که منزوی و مجرداندیش باشد یا اینکه اساسا به فکر ربط دانشاش با نیازهای زندگی شهری نباشد؟
درواقع شما معتقدید که دانشگاه هم باید متخصص و هم افرادی برای زندگی اجتماعی تربیت بکند.
بله، میتوانم آن را دانش مدنی بنامم، به یک معنا همان چیزی بود که افلاطون میخواست آن را بنا بکند که هم دانش باشد و هم مدنیت. اما خود افلاطون میگوید که آکادمی را نزدیک بازار نسازید زیرا غوغای عوام مانع از این میشود که آکادمی کار خودش را درست انجام دهد. من هم گفتم که فاصلهای نیاز است، امااین فاصله یک نوع تامل ذهنی وبازاندیشی ذهنی بیشتری است که فرد دانشگاهی در هنگام تولید علم باید روی دانش خود بکند. لزوما به این معنی نیست که
دانشگاه از شهر به جایی دیگر منتقل شود. شما در سنت قدیم هم میبینید که حوزههای علمیه در کنار بازار و مرکز شهر و ارگ حکومتی ساخته میشده؛یعنی اینها با هم ارتباط داشتهاند؛ مثلا همین میدان نقش جهان را اگر توجه کنید، اجزای آن با همدیگر مجموعه معناداری را ساختهاند.
هر چند شاید ایراد گرفته شود که دانش تولید شده در آن زمان پویایی نداشته، این هم باید بررسی شود. امروزه ما به دانش ارتباطی نیازمندیم و بهنحوی شکل دانش، شکل شهر را تعیین میکند. مثلا سیمای آشفته شهر تهران شکل دانشمان را هم نمایان میکند. همانطور که دانشهایمان بدون ارتباط با هم هستند، بافتهای شهری در تهران هم با هم بیگانهاند و هیچ نوع ارتباطی با هم ندارند. شما وقتی که میگویید دانشگاه علامه، دانشگاهی علومانسانی است و دانشگاه شریف، فنی و مهندسی و دانشگاه بهشتی، علوم پزشکی است؛ یعنی شما 3رشته اصلی را از هم جدا انداختهاید. این پراکندگی اشکال دانشگاه اجازه نمیدهد که اینها با هم تعامل داشته باشند.
روی این جداافتادگیها فکر نمیشود و پیامدهای آن برای زندگی اجتماعی بررسی و بحث نمیشود. امروزه که دانشگاهها را توسعه میدهید آیا فکر نمیکنید که شکل کلی دانش است که میتواند با زندگی ارتباط برقرار کند. تخصص بهدلیل اینکه دچار تفرق است و کانون رشتهای دارد نمیتواند با زندگی ارتباط برقرار کند. زندگی یک پدیده چند وجهی، سیال و کلی است که نیاز به نگاهی است که بتواند به مسائل کلینگرانه نگاه بکند. درصورتی که یک مهندس آن را با استانداردها و فضاهای عینی بررسی میکند و نتیجه آن هم مثلا ایجاد یک مگامال یا... میشود اما بهاینکه مگامال روی زندگی اجتماعی و... چه تأثیری دارد نمیاندیشد.
بنابراین شما معتقدید که یک معمار اگر یک پروژه را میسازد باید دانشکده علوم انسانی و ابعاد اجتماعی آن را بررسی کند؟
بله، طراحیای که میخواهد صورت بگیرد باید یک طراحی میان رشتهای، چند رشتهای و برآمدی از تعامل اشکال مختلف دانش باشد. حتی هیچ دانشی هم نمیتواند نقش برتری برای خود قائل شود؛ چرا که زندگی و حیات اجتماعی است و صرفا کالبد نیست. آخرین نظریاتی که در زمینه شهر وجود دارد به «اجتماعی کالبدی» معروف هستند که درواقع بیشتر پیامدهای اجتماعی و تاثیرات اجتماعی دارد. رشتههای علوم اجتماعی، فنی مهندسی و هنر در این امر دخیل هستند. هنر ظرفیتی دارد که یک امر کالبدی را به یک امر فرهنگی تبدیل میکند.
ممکن است با کل تاریخ فرهنگی یک جامعه ارتباط بدهد. میراث فرهنگی از طریق هنر تداوم پیدا میکند هرچند سبکهای جدید هنری هم داریم، اما هنر بیان زیباییشناسانه فرهنگ طی تاریخ است که تداوم دارد، هر چند تحول هم پیدا میکند. مثلا شما در شانزهلیزه وقتی قدم میزنید عناصری از زیباشناسی سنتی و مدنی را با هم میبینید و حتی تاریخ انقلاب فرانسه را مشاهده میکنید.
من در جلسهای که دعوت شده بودم درباره انتقال پایتخت از تهران به جای دیگر گفتم تهران یک سرمایه فرهنگی است و صرفا نباید بهصورت فیزیکی به آن نگاه کرد. به این معنی است که یک سنت مردمسالاری با خود دارد؛ مثلا شما در بهارستان با مقوله مشروطه و شکلگیری مجلس روبهرو میشوید یا در خیابان نادری با پاتوق روشنفکران دریک برهه مواجه میشوید، روبهروی دانشگاه تهران با سنت کتابخوانی مواجه هستید.
یعنی با وجود اینکه مدام در حال توسعه فضاهای عینی در تهران هستند، اما برای خودش یک سنت ذهنی و سرمایه فرهنگی دارد. انتقال آن یعنی انتقال و نابودی تمام این سرمایه ها. آیا فکر میکنید که نهادهای مدنی و دمکراتیک میتواند در یک مکان بدون خاطره شکل بگیرد؟ تهران است که این ظرفیت را دارد و شاید نگاه کنترلی است که به انتقال آن دامن میزند. یعنی باید سعی شود که این فضاهای ذهنی و معنادار از بین نروند.
آیا این وظیفه دانشگاه است؟
بله دانشگاه باید انجام دهد و باید این فضای تعامل چند رشتهای را زنده نگه دارد. این تعامل با شهر موجب میشود که دانشگاه خود به یک کانون زنده دانش که به شهر میاندیشد تبدیل شود.
آیا میتوان گفت که دانشگاه یک نمونه کوچک شده شهر است؟
دانشگاه برای زندگی شهری میخواهد الگو بسازد. این همان چیزی است که در آرمان دانشگاه نهفته بوده؛ یعنی دانشگاه میآید به شهری که درگیر تضادهای منافع برای ثروت و قدرت است یادآوری میکند که شما میتوانید نظامی را طراحی کنید که در این نظام تأکید زیادی بر مبنای سلسله مراتب دانش بهجای سلسله مراتب قدرت و ثروت بشود و رابطه افراد را با همدیگر برمبنای دانایی سامان بدهید که اتفاقا خودش یک آرمانشهر است؛ یعنی معیار در اینجا دانایی است و همان موج سومی است که تافلر میگوید؛ افلاطون هم در ابتدا به همان فکر میکرد. ما که نمیتوانیم تعارض ثروت و قدرت را نادیده بگیریم و همه شهرها همواره درگیر آن بودهاند، دانشگاه باید بیاید و یک الگوی دیگری بسازد. بگوید که یک نگره سومی را به این شهر تزریق میکنم.
اما این نگره سوم را چه چیزی تهدید میکند؟
اینکه دانشگاه توسط بازار و دولت تصرف بشود؛ یعنی نهادی که قرار است نقشی بر ساماندهی دولت و بازار داشته باشد برعکس تحت تسلط آنها قرار بگیرد و ناکارا شود. در برخی از دانشگاههای فرانسه سالنهای سخنرانی استادان روی شهروندان باز است و شهروندان معمولی بدون میل به دریافت مدرک آنجا حضور مییابند و بهنحوی در برخی از شهرهای اروپایی دانشگاه دارد به کانون کنش انتقادی و تحولساز با حضور مردم تبدیل میشود.
در غرب روشنفکران مجبور شدند به دانشگاه پناه ببرند و اینها افرادی بودند که مسائل شهر را مطرح میکردند و این امر موجب شد که به دانشگاه ظرفیتی ببخشند که فقط با دانش تجربی با شهر برخورد نکند بلکه با دانش مدنی با آن برخورد کند؛ یعنی عناصری از زندگی شهری و مدنی را به دانشگاه بردند. به تعبیر برخی از متفکران، امروزه دانشگاه متخصص- مدیر-روشنفکر تربیت میکند. بنابراین خود آن مهندس میداند که چقدر باید کارش در کنار یک هنرمند شکل بگیرد و از بیرون تحمیل نمیشود و خودش به سراغ آنها میرود. اما ما در ایران عکس این مسئله را داریم؛ یعنی خروج روشنفکران از دانشگاه را داریم. اوج آن هم در دولت نهم و دهم بود. بنابراین شما پارادوکس این را میبینید که برخلاف آنچه مسئولان آموزش عالی میگویند که میخواهیم دانشگاه را با زندگی اجتماعی پیوند بزنیم، اما روندی که طی میکنند به دانش چندپارهای و رشتهای و تخصصی منتهی میشود. این دانش چندپاره قادر به پاسخگویی به نیازهای زندگی اجتماعی و حتی نیازهای دولت و صنعت نیست؛ چرا که در آن نگرش محدود میشود.
الان در غرب بحث نقش دانشگاه در توسعه شهروندی مطرح است و بحثهای شهروندی مدنی، فرهنگی و تکنولوژیک مفاهیمی است که در دانشگاهها پرورده و مطرح میشود. دانشگاه در شکل جدید خود باید بتواند روشنفکران و دانشگاهیان، شهروندان عادی و دانشگاهیان را پیوند بدهد؛ حتی 2 نوع دانش جهان زندگی و دانش فنسالاری را بتواند با هم پیوند بدهد. یعنی یک کانون بحث زنده باشد و صداهای خاموش را بازنمایی کند و در نهایت شهرهای ما کانونهایی برای زندگی باکیفیت بشوند.
اگر فهرست مشکلات شهر تهران را از ترافیک تا ناهنجاری و ساختهای نامناسب و فقدان ارتباط بین شهروندان و... ردیف کنیم، تمام این مسائل به این برمیگردد که زندگی اجتماعی و شهری از کیفیت کافی برخوردار نیست. باید این را تقویت کرد تا در آن حس زنده بودن داشت؛حسی که با یک نوع تعامل و گفتوگو و نشاط... میتواند شکل پیدا کند.
پس فاصله زیادی با آن داریم؟
بهنظرم دانشگاه را باید با زندگی اجتماعی آنها مرتبط کرد. تأکیدی که الان روی کارکرد دانشگاه میشود کارکرد سیاسی- اقتصادی است. دانشگاه سیاسی یعنی دانشگاهی که مدیر و نیروی سیاسی تولید میکند و دانشگاه اقتصادی هم آن چیزی است که بازار دارد به دانشگاه دیکته میکند و اینها رسالت اصلی دانشگاه که ارائه الگویی پنهان برای زندگی شهری است را از بین میبرد. آن الگوی پنهان این بود که مناسبات انسانی باید براساس دانش صورت بگیرد نه قدرت و ثروت. سیطره قدرت و ثروت این مدل را از دانشگاه میگیرد و ارتباط آن را با زندگی شهری از بین میبرد و دانشگاه به ابزاری برای تشدید فرایندهای مبتنی بر رقابت ثروت و قدرت در جامعه تبدیل میشود و همان چیزی است که افلاطون میگوید جامعه را به هرج و مرج میکشاند و باید آن را کنترل کرد.
الان دانشگاههای ما با این شیوهای که دارند به جلو میروند نهتنها موفق نمیشوند که هرج و مرج شهری را کاهش بدهند بلکه خودشان به عواملی برای هرج و مرج در شهر مبدل خواهند شد؛ چرا که تخصصهای مختلف بدون ارتباط با یکدیگر هرکدام رنگی به این شهر میپاشند. در ایران قدرتهایی که میتوانند به شهر شکل بدهند بسیار زیادند؛ مثلا در اینجا شهرداری، دولت، و... همه وجود دارند. اینها همه شهر را آشفته میکنند و هیچ نظام دانشی وجود ندارد که دانش را سامان بدهد. ما باید به جایی برسیم که دانشگاه به شهر کمک کند که شهر بهخودش و مشکلاتش با مدنیت فکر بکند و حیات فکری زنده در آن جریان داشته باشد. درست است که رسیدن به این مدنیت خود زمانبر است، اما نمیتوان گفت که شما دانشگاهی به نام فردوسی مشهد داشته باشید که نسبت به کل فرایندهای شهر بیتوجه است.
امروزه در همه جای دنیا حاکمیت شهرها به شهرداریها سپرده شده و دولت بیشتر نقش سیاسی- اقتصادی ایفا میکند و شهرداریها نقش اجتماعی، فرهنگی ایفا میکنند. دانشگاه اگر نهایتا بخواهد نقشی ارتباطی داشته باشد باید ببیند که چگونه میتواند بین نقش فرهنگی- اجتماعی و اقتصادی و سیاسی پل بزند. بنابراین هم شهرداریها و هم دانشگاهها به نهادهایی که به مسائل اجتماعی- فرهنگی میپردازند؛ تبدیل میشوند و در عین حال هر دو به مسائل اقتصادی سیاسی از چشمانداز جامعه و فرهنگ میپردازند. مثلا گشت انضباطی شهری که وجود دارد و دستفروشها را جمع میکنند، درصورتی که این افراد تنها ایدهای که به ذهنشان رسیده است این بوده که در گوشه خیابان با اندک سرمایهای که دارند کسب و کاری راه بیندازند.
این افراد در اینجا یک شهروند هستند و شما نمیتوانید بگویید که اینها باعث ضرر اصناف میشوند و باید جمع شوند. درصورتی که شما باید اینها را سامان بدهید. در همه جای دنیا و در قلب اروپا هم اینها را میبینید و در شهرهای خودمان هم ما جمعه بازار و... داشتهایم. اگر شهرداریها بخواهند صرفا به سرمایهداری توجه کنند و به پیامدهای آن توجه نکنند دیگر نمیتوانند نمایندگان مردم و شهروندی باشند. شهروندی از پایین شکل میگیرد و از بالا اعطا نمیشود. درحالیکه نظام کار بهگونه بیرحمانهای به اینجا میانجامد که خانههایی وجود داشته باشند و این خانهها فقط خوابگاه باشند و جادههایی باشند که به محل و خانه ختم شوند که انسانها را به آنجا ببرند؛ یعنی فقط انسان، خانه و محل کار باشد. انسان که تنها با خواب بازتولید نمیشود؛ بازتولید انسانی نیاز به فراغت دارد که بخشی از آن خواب و بخشی از آن تعامل انسانی و حتی حضور در فضاهای جمعی است که باید در شهرها باشد.
الان ما در تهران فضاهای جمعیمان دارد برچیده و در عوض فضاهای تجاریمان گسترده میشود. ما با مردم بودنمان هم در فضاهای تجاری شکل میگیرد، نه در فضاهای فرهنگی؛ یعنی فضاهایی وجود ندارد که انسانها را به تعامل و گفتوگو دعوت بکند.
چه موانعی در سر این راه که دانشگاه را با زندگی شهری پیوند بزند وجود دارد؟
تأکید بسیار زیاد بر نقش اقتصادی و سیاسی دانشگاهها برای بازار و دولت و همچنین ساخت ابژههای ایدئولوژیک که در یک نظام واحد و یکسان بیندیشند. مسئله دیگر جهانیشدن و بینالمللیشدن دانشگاه است که دانشگاه را از بستر شهری جدا میکند. همچنین امروزه نقش منطقهای و استانی دانشگاه باید مورد نظر باشد و به مسائل استانی و منطقهای فکر کند. پرداختن به مسائل منطقهای باید بهگونهای باشد که نقش شهری دانشگاه نادیده گرفته نشود.
درواقع برونداد دانشگاه نباید فقط نیرو و دانش باشد، بلکه پروسهها و فرایندهای دانشگاهی باید درگیر شهر بشود نه اینکه گفته شود که فرایندهای دانشگاه در دانشگاه صورت میگیرد و ربطی به شهر ندارد. بلکه باید بین سبک زندگی شهری و سبک زندگی دانشگاهی پیوند تعاملی برقرار کرد که من آن را تمایز تعاملی مینامم؛ یعنی تمایز داشته و در عین حال تعامل هم داشته باشد. تعامل این دوسبک زندگی با حفظ فاصله میتواند به غنیشدن دانش و شهر کمک کند.
روزنامه شهروند
تهرام/1735
کپی شد