سپیدرود رشت تیم فوتبالی مردمیست؛ اما هیچ گاه از آن مردم نبوده؛ اصولا هیچ تیمی مردمی نیست؛ یا بهتر فلسفه مردمی درونش کمی کشک هم دارد، به جز در شادی و شعفش. از تاریخ پیدایش این تیم و مرور حوادث اتفاقات مستند و واقعی همیشه در اندازههای کوچکتر یادمان میاندازد سپیدرود از یک بیثباتی و تزلزل رنج میبرده؛ چه که یک بیمار نحیف و طرد شده بود و چه هر بار قصد قد کشیدن را داشت.
چیزی درون یک تیم عجیب حکایتی به همراه دارد؛ پنهانکاری و ندیدن واقعیتهاست؛ اتفاقی با تجربه داماش در دوره لیگ برتر و دوران کمالگرائیش در بحث مالی شبیه به معجونی هچل هفت بیرون آمده. وقتی درون مستندات و اتفاقات سپیدرود رشت به مرور بنشینیم همیشه منیتها و فردگراییها پی یک فرآیند را طرح ریزی میکرده؛ اتفاقی که نه حاضر بودیم وقت بگذاریم، با مهندسی به واکاویش بپردازیم یا کمی کمر خم کنیم و آن انتهای عمارت بلند را در پوشالی بودن لرزان بودنش ببینیم.
اگر در دوران داماش مهآفرید خسروی رجوع کنیم، شخص استاندار با یک ورود قوی قاطع به عنوان قدرتمندترین مقام سیاسی اجرایی در یک استان، میتوانست ریشسفیدی همراه با ختم به خیر شدن را در کنار قدرت چماقیاش رقم بزند. اتفاقی که برای سپیدرود حالا در این مقطع به قاطعیت شخص استاندار نیاز مبرمی دارد. سپیدرود رشت در انتقال تیم از مالکیت نجفی به خریدار که دست به دست شد، مشکلات حقوقی مالکیتی در سند و انواع بندها و مادهها را با خودش همراه کرد. داستانی که اگر یک روز از غم سرخ تیم رشت بکاهیم، تازه توی نفسگیری دستمان میآید دیگرانی با سند و مدرک دال به حقهای جدیدی از جانب خود هستند؛ درست همان چیزهایی که دیده نمیشود و یا مهمتر از قبال کنار هم قرار دادنهای دغدغهها جدی گرفته نمیشود.
سپیدرود از قضا از مردم فاصله میگیرد و به گوشهای هدایت میشود که در این میان هوا، گرد و غبار و نشست محیط خلاهای ایجاد شده را پر میکنند؛ در واقع سپیدرود از مردمی بودن واقعیاش دور است چون موانع چسبیدهتر به این تیم و مردم فضا را برای متصل شدن جور نمیآورد.
سپیدرود رشت دردش هر روز عجیبتر پیش میرود و آن هم به علت سادگی و پایین بودن سطح انتظارات و ساده لوح بودن آدمهاست.
2007
چیزی درون یک تیم عجیب حکایتی به همراه دارد؛ پنهانکاری و ندیدن واقعیتهاست؛ اتفاقی با تجربه داماش در دوره لیگ برتر و دوران کمالگرائیش در بحث مالی شبیه به معجونی هچل هفت بیرون آمده. وقتی درون مستندات و اتفاقات سپیدرود رشت به مرور بنشینیم همیشه منیتها و فردگراییها پی یک فرآیند را طرح ریزی میکرده؛ اتفاقی که نه حاضر بودیم وقت بگذاریم، با مهندسی به واکاویش بپردازیم یا کمی کمر خم کنیم و آن انتهای عمارت بلند را در پوشالی بودن لرزان بودنش ببینیم.
اگر در دوران داماش مهآفرید خسروی رجوع کنیم، شخص استاندار با یک ورود قوی قاطع به عنوان قدرتمندترین مقام سیاسی اجرایی در یک استان، میتوانست ریشسفیدی همراه با ختم به خیر شدن را در کنار قدرت چماقیاش رقم بزند. اتفاقی که برای سپیدرود حالا در این مقطع به قاطعیت شخص استاندار نیاز مبرمی دارد. سپیدرود رشت در انتقال تیم از مالکیت نجفی به خریدار که دست به دست شد، مشکلات حقوقی مالکیتی در سند و انواع بندها و مادهها را با خودش همراه کرد. داستانی که اگر یک روز از غم سرخ تیم رشت بکاهیم، تازه توی نفسگیری دستمان میآید دیگرانی با سند و مدرک دال به حقهای جدیدی از جانب خود هستند؛ درست همان چیزهایی که دیده نمیشود و یا مهمتر از قبال کنار هم قرار دادنهای دغدغهها جدی گرفته نمیشود.
سپیدرود از قضا از مردم فاصله میگیرد و به گوشهای هدایت میشود که در این میان هوا، گرد و غبار و نشست محیط خلاهای ایجاد شده را پر میکنند؛ در واقع سپیدرود از مردمی بودن واقعیاش دور است چون موانع چسبیدهتر به این تیم و مردم فضا را برای متصل شدن جور نمیآورد.
سپیدرود رشت دردش هر روز عجیبتر پیش میرود و آن هم به علت سادگی و پایین بودن سطح انتظارات و ساده لوح بودن آدمهاست.
2007
کپی شد