نارضایتی و بحرانِ مشروعیت که بهمیزانِ آگاهی درونی از ناهنجاریها تشدید میشود، اما، بهتنهایی برای تغییروتحولِ اساسی کافی نیست؛ و با پشتیبانی قدرتهای خارجی، گاه تقویت و گاه تحریف(انحرافِ هدایت) میشود. یک موردِ فجیع و آشکار، از میانِ نمونههای بسیار، «انقلاب» لیبی بود که از چالهی یک دیکتاتوری مرفه و مضحک، به یُمن مداخلهی «خیرخواهانه و پیشگیرانه»ی فرانسه و آمریکا، به چاه «ویلِ» تجزیه و تفرقه، جنگِ داخلی و نیابتیِ خارجی، توسطِ آدمخواران اجارهای شبهمذهبی و شبهقومی، درغلتید و دیگر بار انقلاب به ارتجاع «قلب» و تقلب شد!
به گزارش جماران، دکتر احسان شریعتی در بخشهایی از یادداشت خود ابراز عقیده کرده است:
تسلیم شدن سریع رژیم اسد و فرار ناگهانی نامبرده و رفتار منافقانهی قدرتهای کوچکوبزرگِ همسایه و غیرهمسایه، جملگی بهروشنی نشان از یک معامله و ساختوپاختِ چندجانبه دارند (البته با حذفِ ایران).
پیشتر نوشته بودیم: «این که قدرتهای بزرگ(به مثابهی شرطِ بیرونی)، به چه میزان در میدان نقشِ تعیینکننده بازی کنند، بستگی دارد به قابلیتِ مبنایِ درونی.» بلافاصله باید افزود که ارائهی عکسِ فرمول نیز صادق است: تضادِ درونی بدونِ شرایطِ مناسبِ بیرونی، شرط لازم اما نه کافیِ تغییروتحولِ وضعِ موجود و نظمِ حاکم است. معمولا تمایل داریم یک سویه، یا درون و یا برون را بنگریم و جنبهی دیگر معادله را نادیده انگاریم.
اکثریتِ ملتها از استبدادِ داخلی و مداخلهی خارجی خسته و ناراضی اند؛ و اگر دیکتاتوری نظامی-پلیسی «غیردینی»(و بهاصطلاح رایج، سکولار یا لائیک) باشد، مردم واکنشی مذهبی از خود نشان میدهند و اگر دینی یا ایدئولوژیک باشد بهعکس، اعلام برائت و «بیزاری از دین و آئین شما» میکنند.
این نارضایتی و بحرانِ مشروعیت که بهمیزانِ آگاهی درونی از ناهنجاریها تشدید میشود، اما، بهتنهایی برای تغییروتحولِ اساسی کافی نیست؛ و با پشتیبانی قدرتهای خارجی، گاه تقویت و گاه تحریف(انحرافِ هدایت) میشود. یک موردِ فجیع و آشکار، از میانِ نمونههای بسیار، «انقلاب» لیبی بود که از چالهی یک دیکتاتوری مرفه و مضحک، به یُمن مداخلهی «خیرخواهانه و پیشگیرانه»ی فرانسه و آمریکا، به چاه «ویلِ» تجزیه و تفرقه، جنگِ داخلی و نیابتیِ خارجی، توسطِ آدمخواران اجارهای شبهمذهبی و شبهقومی، درغلتید و دیگر بار انقلاب به ارتجاع «قلب» و تقلب شد!
قدرتهای مداخلهگر غربی و شرقی هم از آن پس نسبت به عواقب اقدامِ خود سکوت پیشه کردند و در غیابِ خبریِ مطلق پیرامون سرنوشتِ کنونیِ مردم و منطقه، مهم برایشان فقط این بود که مجاری نفت و گاز گشوده باشند و در امنیت بمانند!
مارکس زمانی در شاهکار خود «هجدهم برومر لویی بناپارت» مینوشت:
«انسانها خود سازندگانِ تاریخِ خویشاند، اما نه بهدلخواه و در شرایطی که خود انتخاب کرده باشند، بلکه در شرایطی که مستقیما از گذشته برایشان به ارث رسیده و عرضهشده است. سنّتِ تمامِ نسلهایِ مُرده همچون وزنی بس سنگین بر مغزِ زندگان بار میشود. و حتی آنگاه که گویی دلمشغولِ دگرگونسازیِ خویش و امور عالم هستند و آفریدنِ چیزی کاملا نو، درست در همین دورانهایِ بحرانِ انقلابی است که با ترسولزر ارواحِ گذشتگان را احضار میکنند، نامهایشان، شعارهایشان، جامههایشان را بهعاریت میگیرند تا با این آرایش محترمانه و با این زبانِ عاریتی بر صحنهی نوینِ تاریخ ظاهر شوند.»
در سوریهی امروز و پیروز نیز کم نیستند ارواح معاویهها و یزیدها،..و شمر بن ذیالجوشنهایی که بیدار و احضار شدهاند تا به بهانهی انتقام از علویهای، با احیای نواُمویگری، بهجانِ اقلیتهای مذهبی و قومی دیگر بیافتند و این بار جشن ... بگیرند و حمامِ خون راه بیاندازند.
بر فرازِ این معرکهی برادرکشی «هفتادودو فرقه»ی «ملل و نحل»، از نومقدونی و نوساسانی گرفته، تا نوصفوی و نوعثمانی و اکنون «نواُمَوی»، ..، هواپیماها و تانکهای نوصهیونی است که بیوقفه و بیرحمانه بهسوی ما در شرق به پیش میتازند و بر سر راه خود همهٔ سرزمینها و ارتشهای بالقوه متخاصم را یکی پس از دیگری شخم میزنند و به ریش همه، از کسری و قیصر تا سلطان و خلیفه، میخندند!
و این خطر بر سر راه انقلابهای «زودرس»، درسی دیگر نه به حاکمان که به محکومان میدهد که نحوهی تغییروتحولخواهی و شیوهی بدیل و جانشینسازی برای تضمینِ نیل به توسعه، عدالت و آزادی، مهمتر است از «پیروزی»های فوری به هر قیمت: از مداخلهی خارجی و خدمت و خودفروشی به قدرتهای رقیب و متخاصم گرفته تا بهکارگیریِ «نقدِ سلاح» و جنگافروزی و استفاده از زبانِ کینه و نفرت و قهر و خشونت، برای حلِ تضادهای داخلی.
مردمسالاری شورایی و جبههای ملی و مردمی در میهن و منطقهی ما، پیش از پیروزی بر بالا، از پایین و به تدریج، از «همینجا و هماکنون»، در میان مردمِ میهن و منطقه، از هر تبار و مرام، شروع و گام به گام ساخته و آزموده میشود.