گریه امانم را برید، تورج زخمی شده بود. کامیون گرفتیم و لوازم را بار زدیم و راه افتادیم. بچه دومم را باردار بودم. وقتی به خانه رسیدیم احساس کردم که هیچ کس از آمدن ما ذوق زده نشده بود.

مادرم بعد از بهمن شکسته شده بود و اما همیشه تلفنی با من گرم صحبت می کرد. او تا لباس نارنجی ام را دید گفت:

- بهتره عوضش کنی و تیره بپوشی.

هنوز متوجه نشده بودم بابا رحمان گفت:

- مهمان داریم وسایل را بگذارید گوشه حیاط. پرسیدم: مهمان ها کیا هستند؟

بعد یکهو چشمم به عکس پشت ماشین بابا افتاد دلم فروریخت. پرسیدم:

- تورج کجاست؟

- بیمارستان

- این عکس کیه؟

- بهمن

نه عکس تورج بود، تورج من. جیغ کشیدم از حال رفتم. فایده ای نداشت، تورج رفته بود. بابا می گفت: دیشب خواب دیدم که در یک باغ گردش می کنم، یک عروس که روی صورتش تور سفیدی انداخته بود، جلو آمد و یک ظرف پر از انار جلویم گرفت گفتم:

- من شما را نمی شناسم

- من عروس جدید شما هستم.

از خواب پریدم و به مادرت گفتم که: تورج دیگر برنمی گردد.

تا فردا صبح حال خود نبودم، صبح از پدر خواستم که مرا سر مزارش ببرد. سوار ماشین شدیم و بابا یک کمی من را چرخاند و بعد گفت:

- تورج جاویدالاثر است، بدنش برنگشته.

تورج مثل همیشه ساکت و بی صدا بود و همین طور هم شهید شده بود.

بعدها شهادت ایرج هم عزادارمان کرد.

صبح پنجم بهمن سال ۶۵ گلوله ای آتشین گلوی سفید ایرج را نشانه رفت، وقتی برای آخرین بار بوسه ای به پیشانی بلندش زدم آهسته در گوشش گفتم:

- هیچ وقت نگذاشتی تو را ببوسم.

با دستهای خودم پلکهایش را بستم تا آن چشم های زرد کهربایی برای همیشه بسته بماند.

اما من همیشه به دنبال پیکر تورج ماندم. هر وقت پیکری تشییع می شود، بین اسامی دنبال تورج تیموری می گردم، آخر من مادر دوم تورج هستم... .

کتاب " من مادر دوم تورجم" خاطرات خود نوشت فرزانه تیموری است که خاطراتی از زندگی برادران شهید خود بهمن، ایرج و تورج را از کودکی تا نوجوانی و جوانی شیرین و بی ریا نقل می کند و آتش به دل همه کسانی می زند که مادرانه خواهری می کنند.

این کتاب را حوزه هنری همدان با شمارگان ۱۱۰۰ نسخه چاپ و به دوستداران فرهنگ ایثار و شهادت تقدیم کرده است.

۷۵۲۷

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.