در این مطلب می خوانیم:
حاج آقا سوزن بزرگ را در تن فرش ابریشم فرو می ‌برد. آرام و آهسته، انگار که تن زخمی را کوک می‌زند، می ‌گوید ابریشم است و ظریف، برای دور دوزی آن باید با ظرافت کوک زد، فرش با رنگ‌ های فیروزه‌ای و عنابی جلوه نوازی می‌ کند و ظرافت و فخر را به رخ می ‌کشد، اما حاج آقا مرتضی نامور که از کودکی رفوکار فرش بوده از این فخر فروشی‌ها زیاد دیده است.
حاج آقا لباس ‌هایش را تا کرده و گوشه مغازه گذاشته است و عمامه سفیدرنگش را بر روی آن ‌ها قرارداده و مشغول رفوکردن فرشی آبی فیروزه است.
به گفته خودش این کار را از پدر آموخته، آن ‌طور که در گفتگو با خبرنگار مهر بیان می ‌کند از اهالی یکی از روستاهای اردبیل است. پدر وی تابستان‌ ها کشاورز بوده و زمستان‌ها به تهران می‌آمده و رفوکاری فرش را برای امرار معاش انجام می‌داده است؛ در محلی به نام دروازه غار.
حاج آقا مرتضی هم مانند پدر زمان کشاورزی کشاورز بوده و در روزهای رفوکاری پدر هم رفوکار بوده است، آن‌ها از 16 سالگی به بعد بوده که برای همیشه از روستا به تهران آمده‌اند و در محله اتابک ساکن شده‌ اند و به گفته این روحانی هنوز هم پدر و مادرش در این محل زندگی می‌کنند.
وی شغل رفوکاری را پیشه خود می ‌کند. شغلی که امروز بعد سی سال هنوز پیشه اوست، اما ماجرای زندگی حاج آقا مرتضی نامور از جایی که به گفته خودش از دوران سربازی به بعد است وارد مرحله تازه ‌ای می ‌شود، وقتی که در سال 75 خدمت سربازی ‌اش به پایان می ‌رسد بعد از سفری به مشهد مقدس، در بازگشت بلافاصله به حوزه رفته و برای رفتن به راهی جدید ثبت نام می ‌کند.

خاطره حضور در حرم امام رضا(ع)
سفر این روحانی به مشهد در آن سال‌ها حال و هوایی خاصی داشته، وی در سخنان خود ماجرای آن سفر دوهفته‌ای را این‌گونه تعریف می‌کند: برای حاجتی که داشتم به مشهد رفتم و به امام رضا(ع) گفتم که تا حاجتم را ندهی به تهران برنمی ‌گردم.
روزها پشت هم سپری می‌شد و من هر روز و هر شب در حرم دعا و عبادت می‌کردم تا اینکه بعد یک هفته هزینه سفرم تمام شد و دیگر حتی پولی برای خورد و خوراک نداشتم و 6 روز را فقط با آب سپری کردم و روز ششم گرسنگی فشار زیادی به من آورده بود و این شد که رو به امام رضا(ع) کردم و گفتم حال که حاجتم را نمی‌دهی لااقل پولی برایم مهیا کن تا به شهر خود بازگردم.
در همین فکرها در گوشه‌ای نشسته بودم که فردی به من نزدیک شد و گفت آقا من از خوزستان آمده‌ام و سه روز است که گرسنه ‌ام، می ‌شود کمکی به من بکنید؟ که من در جواب به او گفتم خود من شش روز است که گرسنگی کشیده‌ام. بلند شدم و به سمت سقاخانه رفتم تا آب بخورم که ناگهان فکری در ذهنم جرقه زد، به یکی از خدام نزدیک شدم و ماجرا را برایش تعریف کردم و او گفت در اینجا محلی است که به زائران در راه مانده کمک می‌کنند.
آدرس را گرفتم و رفتم وقتی ماجرا را تعریف کردم فردی بلند شد و به من گفت: آدم‌های مثل شما که با این روش پول مفت جمع می‌کنند زیاد هستند، از حرف این مرد دلم شکست و گفتم یا امام رضا(ع) تو شاهد باش که من برای چه به اینجا آمدم و چگونه با من برخورد می‌شود در نهایت آن‌ها با شنیدن حرف‌های من مبلغ دو هزار تومان به من کمک کردند و من بلافاصله به بازار رفتم تا غذا بخرم.
حتی پولی برای خورد و خوراک نداشتم و 6 روز را فقط با آب سپری کردم و روز ششم گرسنگی فشار زیادی به من آورده بود
از آنجایی که شش روز بود غذا نخورده بودم اول یک لیوان شیر خریدم و خوردم تا معده‌ام بعد از شش روز آسیب نبیند و بعد از خوردن غذا دوباره به حرم برگشتم در حالی که دلم از اینکه حاجتم را نگرفته بود شکسته بود و بلیت برگشت به تهران در دستانم، گریه کردم و در همین زمان بود که سرم را بلند کردم و داشتم به حدیث‌هایی که بر سر رواق‌های حرم بود نگاه می‌کردم چشمم به حدیثی خورد با این مضمون که «خدا رحمت کند کسانی را که امر ما را احیا کنند» وقتی به این حدیث فکر کردم به ذهنم رسید که تحصیل در حوزه می‌تواند یکی از بهترین راه‌های عمل به این حدیث باشد.
بلافاصله بعد از بازگشت به تهران به پدرم گفتم که می‌ خواهم به حوزه بروم و این شد که با راهنمایی اطرافیان به حوزه آیت الله مجتهد تهرانی رفتم در حالی که تنها 25 سال سن داشتم و البته سن من در آن زمان برای ورود به حوزه زیاد بود.
وقتی وارد حوزه شدم آیت الله مجتهد تهرانی را دیدم که از حوض وسط حیاط مدرسه وضو می ‌گرفت. به من گفت: برای چه به اینجا آمده‌ای؟ گفتم آمده‌ام طلبه بشوم و ایشان من را راهنمایی کرد که پیش شخصی بروم که برای من کلاس بگذارد تا خودم را بتوانم به دیگر طلاب برسانم و این شد که دوران هشت ساله تحصیل من در مدرسه آیت الله مجتهد تهرانی آغاز شد، صبح‌ ها بین چهارراه مولوی و گلوبندک و ناصر خسرو رفوکاری می‌ کردم و عصرها در مدرسه درس می‌ خواندم.
وی در ادامه گفتگویش می‌ گوید: بعد از ازدواج همچنان دروس حوزوی را دنبال می ‌کردم تا اینکه در نهایت تصمیم گرفتم به قم بیاییم و با توجه به اینکه در دوران طلبگی مدرکی دریافت نکرده بودم وقتی به قم آمدم به من گفتند باید مجددا برای درس‌هایی که خوانده‌ای امتحان بدهی من هم طی این چهار سال تا پایه هفت را دوره کردم و در حال حاضر منتظرم تا پایه هشتم را امتحان بدهم.

کسادی بازار رفوکاری
آقا مرتضی نامور در سن 44 سالگی تنها یک سال است که معمم شده و صبح از ساعت 7 تا 12 وقت خود را به مباحثه و خواندن درس در حرم حضرت معصومه(س) و حوزه می‌گذراند و از ساعت 12 ظهر تا هشت شب هم در مغازه ‌ای در بازار فرش فروش‌های قم رفوکاری می‌کند.
وی از کسادی بازار هم سخن می ‌گوید: کسادی بازار رفوکاری را هم بی ‌رونق کرده است.
در قم رفوکاری بیشتر برای فرش‌های ابریشم است که رفو این فرش‌ها بیشتر جنبه تزئینی و جلا دادن به فرش را دارد
این روحانی که زمانی در پاساژ بوعلی قم برای خود دکانی داشت امروز در مغازه یکی دیگر از افرادی که در کار رفو فرش است به گفته خودش شاگردی می‌کند آن هم در این سن و سال و چاره‌ ای هم نیست، زندگی با داشتن زن و فرزند خرج دارد و گاهی حتی در روز فرشی برای رفو به دست وی نمی ‌رسد و او هنوز شهریه طلبگی هم دریافت نمی‌کند و زندگی برایش به سختی می ‌گذرد، البته به گفته خودش اگر شهریه ‌اش پرداخت هم شود باز هم به شغل خودش ادامه می‌دهد.
مرتضی نامور وقتی به قم آمده مجبور شده شیوه کارش را تغییر دهد او در گفته ‌هایش تأکید می‌ کند که در قم رفوکاری بیشتر برای فرش‌های ابریشم است که رفو این فرش‌ها بعد از پائین آمدن از دار بیشتر جنبه تزئینی و جلا دادن به فرش را دارد در حالی که وی در تهران رفوکار فرش‌های قدیمی بوده که به دلیل کهنگی و پوسیدگی خراب می‌ شدند و این تفاوت هم دلیلی دیگر است برای اینکه در قم کار وی کمتر و در نتیجه درآمد هم کم باشد اما این روحانی هنوز عاشقانه کارش را دوست دارد و البته بدان هم افتخار می‌کند.
او هر روز ظهر ساعت 12 با لباس روحانیت وارد بازار می ‌شود و تمام کسبه و اهالی بازار او را به خوبی می‌شناسند گرچه خیلی از آن ‌ها فامیل این روحانی را نمی‌دانند و برای همه این طلبه روحانی شیخ مرتضی است.
8138/ 6133/ تنظیم کننده: فرزانه پیری **انتشار- جعفرمسلمی
انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.