یکی از عکاسان انقلاب اسلامی و دفاع مقدس، روایت خود را از عکاسی روز تشیعع امام راحل در 16 خرداد 1368 بیان کرد.
آنچه در ادامه می آید متن گفت و گوی خبرنگار جماران با علی فریدونی است:
آقای فریدونی! اولین بار چه زمانی نام امام خمینی(س) را شنیدید؟
من از سال 55 که امام را شناختم تا امروز عاشقش هستم و خواهم بود. من سال 1355 که فکر می کنم حدود 4 سال بود به تهران آمده بودم، در عکاسخانه شاهرخ چهارراه عباسی عکاسی تجربی را آنجا شروع کردم. اواخر سال 55 در محله عباسی با خانواده همسرم آشنا شدم. پدرشان به نام میرزا آقا مدرس عربی بودند که بعد از چند ماه امتحان های مکرر روی من که شناخت اخلاقی و سیاسی پیدا کردند و من را وارد معرکه سیاست کرده و با اعتقادها و قیام امام آشنا کردند.
من خیلی جوان بودم و اصلا نه سیاسی بودم و نه می فهمیدم که سیاست چیست. اما پدر همسر من از مبارزین قبل از انقلاب بود و بعدا فهمیدم سال های سال، یعنی از زمان رضاشاه تا سقوط رژیم پهلوی، مبارزات داشتند. ایشان بسیار آدم با مطالعه ای بودند و بیش از 2 هزار جلد کتاب مذهبی و سیاسی داشتند. چون تفسیر قرآن می کردند و شاگردان زیادی داشتند باید مطالعه می کردند. بعد کم کم کسانی که آمادگی داشتند با امام و قیام امام خمینی (س) آشنا می کردند و به آنها رهنمود می دادند. من هم در کنار آنها تربیت می شدم و آموزش می دیدم.
اواخر سال 56 که امام به عراق و بعد فرانسه رفت ما فعالیت های رسمی خود را شروع کردیم. خوشبختانه در عکاسخانه ای کار می کردم که بچه های قم بودند و سیاسی شده بودند و مبارزات سیاسی می کردند. بعد از اینکه عکاسخانه ساعت 9 و 10 شب تعطیل می شد عکس هایی از امام در قطع 9 در 12 به دست پدر خانم من می رسید و همچنین اعلامیه هایی می رسید. یعنی کار ما دو بخش بود که یک بخش انتشار اعلامیه ها و بخش دیگر نیز انتشار عکس ها بود.
بعد از اینکه عکاسخانه تعطیل می شد (آن موقع اسکن دیجیتال نبود و آنالوگ بود) از روی عکس ها با نگاتیو عکس می انداختیم و بعد ظهور، کنتاکت و انتخاب و بعد شروع به چاپ عکس ها می کردیم؛ و شب تا نماز صبح عکس های امام را چاپ می کردیم و صبح پیک می آمد و آنها را می برد. آشنایی من از آنها شد.
اواخر سال 55 من استخدام ایرنا (خبرگزاری پارس سابق و جمهوری اسلامی فعلی) شدم. من بعد از آشنایی با سیاست وارد خبرگزاری ای شدم که سخنگوی طاغوت بود و همه گروه ها آنجا فعالیت داشتند. مخصوصا اینکه ساواک طبقه بالا مستقر بود.
همان سال 55 در ایرنا عکاسی را شروع کردید؟
نه! من وارد لابراتوار شدم. من حدود 6 سال در لابراتوار کار کردم. کسانی که وارد ایرنا می شدند باید این مسیر را طی می کردند. یعنی باید از لابراتوار شروع می کردید تا یک نفر بازنشسته شود و یا برای مأموریت به شهرستان برود که قدیمی ترین نیروی لابراتوار جای او را بگیرد. من دوران انقلاب آنجا بودم و متأسفانه توفیق نصیبم نشد، برای استقبال امام در 12 بهمن به فرودگاه بروم. چون در لابراتوار مسئولیت داشتم و عکاسان را 48 ساعت قبل سر دبیر برنامه ریزی و تقسیم کرده بود. همه عکاسان حرفه ای را تقسیم کرده بودند و پیک موتوری هم برای انتقال نگاتیو گذاشته بودند؛ تا اولین ورودی که امام از پلکان پایین می آید و ثبت می شود بلافاصله به موتورسوار بدهند که ما عکس را ظهور، چاپ و پخش کنیم.
خدا را شکر من این توفیق نصیبم شد که اولین حلقه فیلمی که یکی از با جسارت ترین عکاسان ما به نام حسین شرکت ثبت کرده بود به ایرنا آمد و ما به لابرتوار ظهور فیلم رفتیم. من وقتی نگاتیو 6 در 6 را در آنگرادیسمان (بزرگ کننده) گذاشتم یک لحظه عکس امام را دیدم؛ برای من خیلی جذابیت داشت و اصلا تمام روح و جسمم را با این عکس باختم. از این خوشحال بودم که اولین نفری هستم که دارم تصویر ورود امام به ایران را می بینم و از این خوشحال بودم که بالأخره انقلابی شده و امام نظام طاغوت را شکست داده است.
در هر صورت عکس را ما به تعداد زیادی برای مطبوعات چاپ کردیم و همه روزنامه ها آن عکس را برای صفحه اول خود انتخاب کردند. خدا را شکر الآن که 38 سال است از پیروزی انقلاب گذشته، هنوز هر ساله عکس ورود امام بنر می شود و افتخارش نصیب عکاس ایرنا است.
اولین باری که خود شما از امام عکاسی کردید چه زمانی بود؟
بعد از مدتی کم کم من دوربین به دست گرفتم و شروع به عکاسی کردم. یک روز نوبت من شد که برای دیدارهای امام در جماران بروم. برای اولین بار بود که قرار بود امام را نه از فاصله خیلی نزدیک ولی از فاصله 10 یا 15 متری ببینم. یک شب تا صبح را خواب نداشتم و از خوشحالی یادم رفته بود که باید چه کار کنم.
وارد جماران شدم و مردم آمدند و هر لحظه انتظار می کشیدیم که امام بیاید. یک لحظه احساس کردم نوری وارد جماران شد و دست و پایم را پشت ویزور گم کردم. یک مقدار که سیر نگاه کردم شروع به عکاسی کردم. این قصه چندین و چند بار ادامه داشت. همیشه آرزو داشتم که امام را از فاصله نزدیک ببینم.
فکر می کنم سال 62 یا 63 دوباره اجازه دادند که امام عکاسی شود. جای دارد که اینجا از سردبیرمان یعنی استاد رسول قدیری نیا یادی کنم که من خیلی مدیون ایشان هستم که هم نقش پدر و هم نقش سردبیر را برای من داشت. سردبیرمان اجازه داد که من دوربین دست بگیرم و به من گفت که قرار است از امام عکس پرسنلی بگیری. باور نمی کردم این پیشنهاد به من بشود. واقعا وقتی می خواستم لوازم را آماده کنم خودم را گم کرده بودم؛ یعنی گیج شده بودم.
به هر صورت لنز و دوربین را آماده کردم و داخل ساک گذاشتم. آن شب تا صبح نخوابیدم؛ استرس داشتم و منتظر بودم که صبح شود. ساعت 6 صبح راننده آمد و تا اول جماران با ماشین آمدیم. اول خیابان جماران از ماشین پیاده شدیم و فکر می کنم هفت یا هشت نفر عکاس بودیم که همه بی خیال بودند ولی من اصلا در عالم خودم بودم و حس دیگری داشتم و دارم به آرزوی خودم می رسم. هم شب تا صبح و هم الآن که دارم مسیر را می آیم به این فکر می کنم که می توانم کار کنم؟ مسیر برای من خیلی زود گذشت تا به آن کوچه معروف رسیدیم و بچه های حفاظت لوازم ما را چک کردند و باز با استرس وارد کوچه اصلی جماران شدیم.
من فکر کردم عکاسی داخل حسینیه جماران است و بعد دیدم به یک کوچه خیلی باریک رفتیم و به حیاط کوچک و اتاق امام رسیدیم که تا آن روز ندیده بودم. یعنی وقتی که اعلام کردند بچه ها آماده باشید و آقای انصاری گفت که مثلا پنج دقیقه دیگر باید داخل بیایید، همه خوشحال بودند و دوربین ها را مسلح کرده بودند که تا در باز شد همه به داخل هجوم آوردند ولی من باز در عالم خودم بودم (در عالم رویای خودم بودم) وقتی وارد حیاط شدم استرس تمام وجود من را گرفت. یعنی دست هایم می لرزید و نمی دانستم با کدام دوربین کار کنم. واقعا آن فضای محقر، یک حیاط خیلی کوچک و یک اتاق و یک در و پنجره قدیمی اصلا باور نمی کردم.
من با عکاسان قدیمی در دوره قبل از پیروزی انقلاب کاخ های مختلف رفته بودیم. اینها برای من همه تازگی داشت و یک رویا بود و اصلا باور نمی کردم؛ تا لحظه ای که با چشم خودم آن فضاها را دیدم. فکر می کنم چهار پنج دقیقه داخل حیاط با همه استرس ها منتظر بودیم. همه زاویه ها را بستند و یک صندلی خیلی معمولی گذاشتند پشت پنجره در اتاق و مجددا آقای انصاری تذکر دادند که وقتی امام آمدند شما حق سؤال و حرف ندارید (چون زمانش خیلی کوتاه است و برنامه و دیدار دارد) و بلافاصله عکس ها را بگیرید. باز استرس من چندین برابر شد و قافله را باخته بودم و دوربین ها را آماده کردم و یک لنز نرمال گذاشتم و آماده بودم که دوباره سید احمد آقا آمدند و به ما خبر دادند که امام تا چند ثانیه دیگر می رسد. بعد از اینکه سید احمد آقا به ما گفتند که کسی سؤالی نکند و حرفی نزندئ چون زمان امام زمان کوتاه است، همه مثل بچه های خوب حرف هایش را گوش کردند؛ علی رغم اینکه شیطینت های عکاسان همیشه هست.
ما گفتیم که یک بک گراند برای این عکس می خواهیم. آقای انصاری این طرف و آن طرف چرخید و ملحفه سفید روی مبل را برداشت و روی لنگه در انداخت. به من از یک لحاظ خیلی بر خورد و از یک لحاظ هم لذت بردم که رهبری که دنیا را تکان داده و الگوی تمام مسلمانان جهان شده این زندگی و این حیاط و این بک گراند عکس را دارد. رهبران دنیا که از آنها عکاسی کردند یک هفته قبل نورپردازی و تشکیلات داشتند.
یک لحظه دیدم امام دارد می آید و واقعا تمام وجودم شروع به لرزیدن کرد. پشت ویزور نمی توانستم به ویزور نگاه کنم. یعنی اباهت و دیدن امام از فاصله دو سه متری خیلی در من اثر داشت. یک سکوی کوچک بود و ما قرار بود آن طرف سکو باشیم. امام آرام آمدند روی صندلی نشستند و من سه یا چهار فریم هاسلبلاد نرمال عکاسی کردم. بعد هول شدم قاطی و نمی دانستم چه کار کنم. این زمان برای من مثل یک پلک زدن گذشت. بلافاصله یکی از بچه هایی که شیطنت کردند به حاج احمد آقا گفتند یک چیزی بدهید امام روی آن بنویسد. پاکتی روی طاقچه بود و آقای انصاری دوید و آن پاکت را آورد و پشت پاکت امام فکر کنم چیزی را نوشت و امضا کرد بچه ها عکاسی کردند و من هنوز هم فکر می کردم در رویا هستم. بعد امام بلند شد و احساس کردم یک نوری و یک حسی رفت.
همه بچه ها رفتند و من در حیاط ماندم و به خودم و به حیاط نگاه می کنم. چه اتفاقی افتاد؟ من عکس گرفتم؟ اصلا توانستم شاتل بزنم؟ چه کسی آمد؟ چه کسی رفت؟ برای من یک خاطره خیلی خوبی بود تا آمدم نگاتیوها را ظهور کردم دیدم خدا را شکر توانستم شش هفت فریم عکس بگیرم.
واقعا همیشه عکاس سوژه را می گیرد این دفعه سوژه عکاس را مات و مبهوت و نابود کرد. یعنی عکاس نمی توانست عکس بگیرد. شاید بقیه عکاسان مثل من فکر نمی کردند چون من یکی از مریدان عاشق امام بودم، آن خاطره برای من خیلی عزیز است و خیلی دوستش دارم. بعدها قسمت شد که بارها در انتخابات در جماران عکس گرفتم.
یک روز دوباره به من برنامه داده بودند و رفتیم دیدم که حاج احمد آقا بدون اجازه امام آمده بودند داربست زده بودند که حسینیه جماران را گچ و خاک کنند. امام داشت در حیاط قدم می زد و متوجه سر و صدا شده و آمده بود دیده بود که بنا دارد کار می کند و بعد دادی سر آقای حاج احمد آقا که چه کار دارید می کنید؟ این را فریدنیا در بچه های خبر ایرنا برای ما تعریف می کرد که حاج احمد آقا گفتند این همه خبرنگار داخلی و خارجی می آیند، حداقل اجازه دهید اینجا را گچ و خاک کنیم. گفته بودند که هرکسی که من را می خواهد با این کاهگل ها خواهد خواست. تا مدت ها آن تکه گچ و خاک مانده بود و امام اجازه نمی داد و نمی دانم چه کسی امام را راضی کرد که بالأخره آنجا گچ و خاک شد.
ادامه می دهیم و حالا امام مریض می شود و بیمارستان بستری می شود و چندین بار خود من و بچه های ایرنا جلوی بیمارستان رفتیم و التماس کردیم و ضجه زدیم که اجازه بدهید عکاسی کنیم و متأسفانه اجازه ندادند. حتی نگذاشتند از فاصله دور طوری که امام نداند عکاسی کنند. آن لحظه ها واقعا لازم جامعه ما بود که در تاریخ بماند. کسی که باعث شد باید آن دنیا به ملت و تاریخ جوابگو شود. من می گویم شاید نادانسته و نادانانه این کار را کرده که واقعا به جامعه عکاسی ظلم کرد. آن وقایع که امام دارد رادیو گوش می دهد، نماز می خواند، تسبیح می اندازد و ذکر می گوید، واقعا باید ثبت می شد و می ماند.
ما یک تلویزیون 28 اینچ در خبرگزاری گذاشته بودیم و فریم به فریم از تلویزیون عکس می گرفتیم تا لحظه ای که سید احمد بالای سرش می آید امام از این دنیای پوشالی خداحافظی می کند و به سوی ابدیت می رود و متأسفانه ما همه آن عکس ها را از تلویزیون گرفتیم. من فکر می کنم که عزیزترین کس خود را از دست دادم.
شما یک عکس خیلی معروف هم از تشییع پیکر امام دارید.
توصیفش برای من خیلی سخت است. من 48 ساعت در مصلا بودم و شبانه روز مردم و دسته جاتی که از شهرستان ها می آمدند را عکاسی می کردم. شب تا صبح با فلش کوچکی که داشتم لحظه هایی که مردم زیارت نامه و قرآن می خواندند، معلولین، مجروحین، مردم عام شهرستان ها و ویلچری ها و یخچالی که درست کرده بودند را ثبت می کردم. این فضا برای من عکاسی کردن خیلی سخت بود.
همه این قصه ها تمام شد و قرار شد که فردا صبح پیکر امام تشییع شود و همه عکاسان آنجا حضور پیدا کردند. وقتی امام را گذاشتند من نزدیک یخچال بودم. وقتی که پیکر امام را بلند کردند ملت یک صدا و میلیونی یا حسین و الله اکبر گویان از تپه ها سرازیر شدند که مثل محشر و صحرای کربلا بود. واقعا توصیف و ثبت آن خیلی سخت بود. کسی که این صحنه ها را می خواهد پشت ویزور ثبت کند، یعنی مردم، قیافه ها، چهره ها، اصلا قابل توصیف نبود. شاید چون من عاشق امام بودم قرار بود این فریم پشت ویزور من ثبت و در تاریخ ماندگار شود.
من به کمک آقای صمدیان که سردبیرمان بود این عکس را به یونسکو فرستادم و عنوان آن را «عاشقان رهبر فقید» گذاشتیم. با همین عنوان در یونسکو این عکس چاپ و بین 12 هزار فریم انتخاب شد و لوح تقدیر و دیپلم افتخار و جایزه گرفت. دوباره من در موزه هنرهای معاصر آن سال به رأی مردم گذاشتم و مردم رأی دادند و باز این عکس دیپلم و جایزه گرفت و یک عکس واقعا غیر قابل توصیف است. یعنی خودش هزاران هزار سطر توصیف دارد. همه اقشار مردم زن و بچه و پیر و جوان و روحانی، همه در این عکس حضور دارند و غبار روی سرشان می نشیند و دقیقا همان لحظه دارد ثبت می شود و در این یک فریم و یک قالب همه آن صحنه ها قابل توصیف است.
این به خاطر حس قلبی شما به امام است؟
قطعا من به این اعتقاد قلبی پیدا کردم. من چون در یک خانواده مذهبی بزرگ شدم و می دانستم که وقتی کسی عاشق چیزی باشد و پشت ویزورش با عشق آن فریم ثبت شود، آن عکس ماندگار می شود. این در جنگ هم برای من بارها و بارها اتفاق افتاد. رابرت کاپا هم جمله ای دارد که اگر عکستان خوب نشده انقدر به سوژه نزدیک نبودید. ما چون در یک کشور مسلمان بزرگ شدیم و حس را قلبا و روحا درک کردیم، کاملا معنی این جمله این است که حس و حال تو هم باید با سوژه و قصه باشد که بتوانی ثبتش کنی.
خیلی خوشحالم که اینها در مجموعه شما ثبت می شود. از خداوند می خواهم که به شما کمک کند که این راه را ادامه دهید و ناگفته های امام را به مردم بگویید تا مردم و مخصوصا جوانان بشناسند و با ایده ها و فکر امام آشنا شوند. خیلی چیزها از امام هست که جوانان درک نکردند. صدا و سیما فقط مانده در مناسبت ها آن جایی که به نفع تبلیغاتش است استفاده می کند ولی باید یک کار زیربنایی انجام شود.
باید تفکر امام، روح امام و نفس امام توصیف شود. آدم ها و هنرمندان متفاوتی توانستند با امام ارتباط قلبی برقرار کنند و باید گفته های آنها منتشر شود؛ نه اینکه ده تا بیست تا پنجاه تا کتاب چاپ کردیم؛ کار خیلی فراتر از اینها است. اینها باید الگوهای اصلی شما شود. شما فوق العاده کار سختی دارید و خدا هم به شما کمک می کند. همان طور که در دوره جنگ به رزمنده ها کمک کرد قطعا شما هم یک رزمنده هستید.
در کشوری که الآن داریم در آن زندگی می کنیم و نفس می کشیم همه چیز را مدیون امام هستیم. در غیر این صورت معلوم نبود که جایگاه ما کجا بود و زیر استعمار کدام کشور بودیم؟ همین شهدای ما باعث شدند که ما با غرور بنشینیم و با هم حرف بزنیم. تمام منطقه را الآن آشوب گرفته است. عراق و لیبی بعد از جنگ چه شدند؟ سوریه چه شد؟ کسی جرأت نمی کند به آب و خاک ما تعرض کند؛ به خاطر تجربیاتی است که ما در 8 سال با نفس امام آموختیم و ما شاگردان امام بودیم. اگر لایقش بوده باشیم؛ که حتما شما هستید و ما نبودیم.
گفت و گو: سجاد انتظاری