در این مطلب آمده است : آن گفته ی دیروزی ها در مورد انقلاب چین، زبان حال امروز رسانه ها و اهل رسانهی ماست. آنها می گفتند: تمامی آن کسانی که بانی حقیقی انقلاب چین بودند یا در دل خاک خفته اند و نامی از آنها نیست یا در کنج زندان اند و نام آنها به کراهت برده می شود و یا در روستاهای بینام و نشان چین به کاشتن کلم و کدو مشغولند و در این دیار، دیاری که به مهد فرهنگ و مدنیت شهره است، بسیاری از توان مندان کار رسانه، کوزه و سفال و... می سازند یا به کاری با معاش سخت و نان بخوری و نمیری مشغولند و به یاد نمی آورند که روزگاری قلم آنها جریان می ساخت و انگیزه ایجاد می کرد! و برخی صاحبان رسانه ها هم صلاح در این دیدهاند که گذشته خود را به یاد نیاورند درست مثل خیلی از کتاب فروشی هایی که امروز فروش گوجه و بادنجان و لوبیا را بیش تر به مصلحت زندگی خود و خانواده می بینند و...
و اما در این روز، در سمنان ما، مسئولان محترم به سراغ دفترهای روزنامه ها و هفته نامه ها آمدند و نشستند و گفتند و برخاستند و خسته نباشید و عکس خاطره انگیز یادگاری برای فرداها و فرداها و آنگاه حضور در جمع خیل اهل رسانه در سالن تأمین اجتماعی و حوصله چند ساعت تحمل دردها و غم ها و نداری تلاش گران این وادی و بیان تعریف و تمجیدت و تکریم اما در عمل هیچ! و از این سو،کارکنانی که بیمه نیستند، از تأمین در امور زندگی درماندهاند و دو اضطرابی اند: هم نگران «چه خورد بامداد فرزندم!» و هم نگران در نوشتن که آیا خوب است یا بد، موثر است یا بی تأثیر، نکند چیزی نوشته باشیم که چوب الف برسرمان مستمر باشد و تازه! کیست که اینها را بخواند؟ آیا اگر از مسئولی بپرسید که چه نوشته ایم، میتواند پاسخ بدهد؟ آیا تا کنون عکسی را از جمال شریفان مسئول به هنگام روزنامه خواندن دیده است. شگفت نیست اگر از مسئولان ذی ربط شمار نشریات استان را بپرسیم و آنها ندانند! چرا که در حیطهی مسئولیت خود کاری ندارند و نیازی احساس نمیکنند که مردم چه نوشتهاند و نقل خواسته هایشان در لابهلای کدام نشریه است. اینجا که فرانسه نیست تا روزنامهی بینام و نشان شهرکی نزدیک به پاریس، چند کلمه بنویسد و آن چند کلمه، مسیر سیاسی نخست وزیر وقت را تغییر بدهد و مردم اعتمادشان را از او بردارند و...
از طرفی، وضع صاحبان رسانه اگر بدتر از صاحبان قلم و اهل خبر نباشد بهتر نیست. البته روزنامه های دولتی با آن آگهی های دولتی، وضعشان شربت اندر شربت است چون آن صرهی سیم و زر و آن انبان پر و پیمان شان، وصل به خزانهی دولتی است و در نهادهای دولتی و قطار و هواپیما و... توزیع میشود و به اعتراف خودشان، شمارگان روزانه شان بیش تر از هفت هزار نیست و آن قیمتی هم که در صفحهی اول میخورد به همت عالی روزنامه است و برای این که نگویند، مفت است، پس به درد نمیخورد!
اما روزنامه های غیر دولتی چنین نیست و براستی در عسرت و پریشانی روزگار می گذرانند نه پذیرش سازمان ها و نهادهای غیر دولتی دارد و نه در قطار و اتوبوس و... نامی از آنها هست گویی فرزند خواندهاند. دو برابر قیمت مندرج در روزنامه و مجله، هزینه می پردازند و بدتر از آن، همین ها هم در دکه ها می ماند و بازگشت می خورد و به تودهی روزنامه های برگشتی می پیوندد. در روز خبرنگار، بهترین کار این بود که این بر روی انباشته شده را به مهمانان عزیز و مشتاق نشان میدادند تا می دیدند که قضیه و حکایت بیماری رسانه ها و رسانه های بیمار چیست ؛ درست مثل مرحوم مصدق که میگفت مهمانان خارجی را به حصیرآباد یا اسیرآباد جنوب تهران هم ببرند تا فقط خیابان کاخ ما را نبینند و عجبا که با چند برابر شدن قیمت کاغذ و کرایه و نرخ حمل و نقل، هیچ فکری هم به حال این رکن بیمار، یعنی رکن چهارم دموکراسی نمیشود و کسی هم نمی خواهد جان کندن هر دو روی سکه را در امر مطبوعات ببیند چون در کشور مناسبت ها، همه چیز صوری و گذراست و و خب! روز خبرنگار نیز از زمرهی همان مناسبت هاست که میشود « نشست و برخاست و پی مصلحت مجلس آراست » و عکس و فیلمی و... که برای داشتن « رزومه » بد نیست و به کار فردا می آید! و اما برای روزنامه و روزنامه نگار هم این روز، مثل روزهای دیگر است: نامرادی و حرمان!
6026/
و اما در این روز، در سمنان ما، مسئولان محترم به سراغ دفترهای روزنامه ها و هفته نامه ها آمدند و نشستند و گفتند و برخاستند و خسته نباشید و عکس خاطره انگیز یادگاری برای فرداها و فرداها و آنگاه حضور در جمع خیل اهل رسانه در سالن تأمین اجتماعی و حوصله چند ساعت تحمل دردها و غم ها و نداری تلاش گران این وادی و بیان تعریف و تمجیدت و تکریم اما در عمل هیچ! و از این سو،کارکنانی که بیمه نیستند، از تأمین در امور زندگی درماندهاند و دو اضطرابی اند: هم نگران «چه خورد بامداد فرزندم!» و هم نگران در نوشتن که آیا خوب است یا بد، موثر است یا بی تأثیر، نکند چیزی نوشته باشیم که چوب الف برسرمان مستمر باشد و تازه! کیست که اینها را بخواند؟ آیا اگر از مسئولی بپرسید که چه نوشته ایم، میتواند پاسخ بدهد؟ آیا تا کنون عکسی را از جمال شریفان مسئول به هنگام روزنامه خواندن دیده است. شگفت نیست اگر از مسئولان ذی ربط شمار نشریات استان را بپرسیم و آنها ندانند! چرا که در حیطهی مسئولیت خود کاری ندارند و نیازی احساس نمیکنند که مردم چه نوشتهاند و نقل خواسته هایشان در لابهلای کدام نشریه است. اینجا که فرانسه نیست تا روزنامهی بینام و نشان شهرکی نزدیک به پاریس، چند کلمه بنویسد و آن چند کلمه، مسیر سیاسی نخست وزیر وقت را تغییر بدهد و مردم اعتمادشان را از او بردارند و...
از طرفی، وضع صاحبان رسانه اگر بدتر از صاحبان قلم و اهل خبر نباشد بهتر نیست. البته روزنامه های دولتی با آن آگهی های دولتی، وضعشان شربت اندر شربت است چون آن صرهی سیم و زر و آن انبان پر و پیمان شان، وصل به خزانهی دولتی است و در نهادهای دولتی و قطار و هواپیما و... توزیع میشود و به اعتراف خودشان، شمارگان روزانه شان بیش تر از هفت هزار نیست و آن قیمتی هم که در صفحهی اول میخورد به همت عالی روزنامه است و برای این که نگویند، مفت است، پس به درد نمیخورد!
اما روزنامه های غیر دولتی چنین نیست و براستی در عسرت و پریشانی روزگار می گذرانند نه پذیرش سازمان ها و نهادهای غیر دولتی دارد و نه در قطار و اتوبوس و... نامی از آنها هست گویی فرزند خواندهاند. دو برابر قیمت مندرج در روزنامه و مجله، هزینه می پردازند و بدتر از آن، همین ها هم در دکه ها می ماند و بازگشت می خورد و به تودهی روزنامه های برگشتی می پیوندد. در روز خبرنگار، بهترین کار این بود که این بر روی انباشته شده را به مهمانان عزیز و مشتاق نشان میدادند تا می دیدند که قضیه و حکایت بیماری رسانه ها و رسانه های بیمار چیست ؛ درست مثل مرحوم مصدق که میگفت مهمانان خارجی را به حصیرآباد یا اسیرآباد جنوب تهران هم ببرند تا فقط خیابان کاخ ما را نبینند و عجبا که با چند برابر شدن قیمت کاغذ و کرایه و نرخ حمل و نقل، هیچ فکری هم به حال این رکن بیمار، یعنی رکن چهارم دموکراسی نمیشود و کسی هم نمی خواهد جان کندن هر دو روی سکه را در امر مطبوعات ببیند چون در کشور مناسبت ها، همه چیز صوری و گذراست و و خب! روز خبرنگار نیز از زمرهی همان مناسبت هاست که میشود « نشست و برخاست و پی مصلحت مجلس آراست » و عکس و فیلمی و... که برای داشتن « رزومه » بد نیست و به کار فردا می آید! و اما برای روزنامه و روزنامه نگار هم این روز، مثل روزهای دیگر است: نامرادی و حرمان!
6026/
کپی شد