محمدعلی را در آغوش گرفت و گفت: هر وقت دلت گرفت کنار مزارم بیا و با من نجوا کن.

جی پلاس ـ منصوره جاسبی: آخرین باری که بهروز[1] به مرخصی آمد،‌ جور دیگری شده بود، مدام بچه ها را بغل می کرد و می بوسید. وقت رفتن که رسید محمدعلی[2] را بغل کرد،‌ اشک به چشمانش نشست و گفت: پسرم دیگر این بار پدر شهید می شود و خون من تو را همیشه سرافراز می کند. دلت که گرفت به کنار مزارم بیا و با من نجوا کن چرا که شهید همیشه زنده است و شب های جمعه به شما سر خواهم زد.

نگاهش کوچه را طی کرد و راهی شد. سوم دی ماه سال 65 از راه رسید و وعده رفتنش محقق. هواپیماهای عراقی مقر لشکر 25 کربلا را با توان هر چه تمام تر بمباران کردند و بهروز را به آرزویش رساندند.[3]

 
  1. شهید بهروز شیرسوار، فرمانده گردان حمزه سید الشهدا (س) لشکر 25 کربلا (این لشکر از رزمندگان استان های شمالی کشور تشکیل شده بود).
  1. فرزند شهید.
  1. برگرفته از مطلبی نقل شده در خبرگزاری دفاع مقدس.

 

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند
نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.