چند روزی همقدم با شهید احمدرضا احدی-۴
دلیل نگرانی مادر شهید احدی به هنگام خداحافظی چه بود؟
تکرار شفاعت شفاعت بچه ها خطاب به احمدرضا (احدی) دل مادر را لرزاند و گفت: یعنی قرار است شهید شوی که اینطور می گویند؟! که احمدرضا لبخندی دلنشین به مادر زد و گفت: نه مادرم این میان بچه ها مرسوم است.
انگار مادر باید تسلیم می شد چرا که احمدرضا هوای رفتن داشت نه ماندن.
از زیر قران ردش کرد و بعد از رفتنش خودش هم راهی شد تا ببیند با کدام گردان و به کجا می رود.
آن روزها وسیله ارتباطی زیادی نبود اما دوربین ها از اعزام بچه ها فیلم می گرفتند. مادر احمدرضا را دید در حالی که مانند کسانی که از سرما می لرزند سرش را زیر اورکتش برده تا صورتش دیده نشود او هیچ وقت دلش نمی خواست تصویرش دیده شود.
کم کم بچه ها یکی یکی سوار اتوبوس ها شدند و آنهایی که جا مانده بودند به احمدرضا مدام می گفتند: شفاعت احمدرضا شفاعت یادت نرود و این توی دل مادر را خالی می کرد. با دلشوره به احمد رضا گفت مگر قرار است این بار شهید شوی؟!
احمدرضا که نگرانی مادر را خوب می شناخت، با مهربانی گفت: نه مادر جان این بین بچه ها مرسوم است.
آن روز احمدرضا رفت و دیگر بازگشتی در کار نبود.
1. شهید احمدرضا احدی که در سن بیست سالگی و در عملیات کربلای پنج در تاریخ دوازدهم اسفند ماه سال 65 به شهادت رسید. وی دانشجوی رتبه اول کنکور پزشکی سال 64 بود.
دیدگاه تان را بنویسید