روزهای انقلاب به روایت صادق طباطبایی-۱

استقبال از امام چگونه صورت گرفت؟/چه کسانی به هنگام فرودآمدن هواپیمای حامل امام وارد آن شدند؟

‌‌وقتی وارد سالن‌ فرودگاه‌ شدیم‌ و طنین‌ آیات‌ قرآن‌ بلند شد، احساس عجیبی به‎ ‎‌همگان دست‌ داد. من‌ یک‌ لحظه‌ در کریدور بالای‌ سالن، آقای پیتر شولاتور را دیدم که‌‎ ‎‌تحت‌تاثیر استقبال‌ بی‌نظیر از امام، بهت‌ زده‌ بود.

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس: ‌‌‌‌در آسمان‌ ایران‌ بلندگو اعلام‌ کرد که‌ وارد فضای‌ ایران‌ شده‌ایم. بعدها معلوم شد که‌ بین‌‎ ‎‌سران‌ ارتش‌ اختلاف‌ نظر وجود داشته‌ که‌ هواپیما را به‌ نقطه دیگری‌ ببرند یا نبرند، پایین‌‎ ‎‌بیاورند یا نه. وقتی‌ هواپیما وارد آسمان‌ تهران‌ شد در امتداد خیابان‌ آزادی‌ پرواز کرد‎ ‎‌اقیانوس‌ عظیم‌ مردم‌ دیده‌ می‌شد. به‌ نظرم‌ هواپیما یک‌ بار قصد فرود آمدن‌ کرد اما‎ ‎‌فرودش‌ عملی‌ نشد. علت‌ آن‌ را به خاطر ندارم، لذا دوری‌ زد و مجدداً پایین آمد و‎ ‎‌نشست. وقتی‌ هواپیما در فرودگاه‌ مهرآباد بر زمین‌ نشست‌ و در جایگاه‌ خود مستقر شد،‎ ‎‌دورتا دور آن را نیروهای‌ انتظامی و پلیس‌ محاصره‌ کردند ولی اعلام‌ شد برای حفظ‎ ‎‌امنیت‌ است. صادق‌ قطب‌زاده‌ یک‌ لحظه‌ رفت‌ پایین‌ و تشری‌ زد که‌ از دور هواپیما‎ ‎‌متفرق‌ شوند. یک‌ ربع‌ تا بیست‌ دقیقه‌ بعد آقای‌ پسندیده‌ و آقای مطهری‌ آمدند داخل‌‎ ‎‌هواپیما. صحنه‌ دیدار امام‌ و آقای‌ پسندیده‌ خیلی‌ شیرین و جذاب‌ بود. متاسفانه‌ دوربین‌‎ ‎‌آنجا نبود که‌ آن‌ لحظات‌ را ثبت‌ بکند. آقایان به‌ امام‌ برنامه‌های‌ تدارک‌ شده‌ و نحوه‎ ‎‌حضور اقشار مختلف‌ در سالن‌ فرودگاه‌ را شرح‌ دادند و گفتند انبوه‌ مستقبلین‌ از ‌‎‌‌فرودگاه‌ تا بهشت‌زهرا(س) به‌ هم‌ پیوسته‌ است. آنجا هم‌ پیشنهاد شد که‌ امام‌ با هلیکوپتر به‌‎ ‎‌بهشت‌زهرا بروند، ایشان نپذیرفتند و گفتند قبلاً راجع‌ به‌ این‌ مساله‌ در پاریس‌ صحبت‌‎ ‎‌شده‌ است‌ ولی‌ با بقیه‌ برنامه‌ها مخالفتی‌ ابراز نکردند فقط‌ تاکید داشتند حتی‌المقدور‎ ‎‌طوری‌ باشد که‌ برای‌ مردم‌ مزاحمتی‌ ایجاد نشود.‌

‌‌نحوه‌ خروج پرصلابت امام‌ از هواپیما و ورود باشکوه‌ ایشان‌ به‌ میهن‌ را ملت‌ ایران‎ ‎‌دیده‌اند. هنگام پایین آمدن‌ از پله‌ها سرمهماندار هواپیما دست ایشان را گرفت و از‎ ‎‌هواپیما پایین آمدند. پشت سر امام‌ آقای مطهری و لاهوتی بودند. به خبرنگاران‌ گفته‌‎ ‎‌بودیم‌ به‌ خاطر احتیاط‌ بیشتر از پای‌ هواپیما تا محل‌ ورود امام‌ به‌ سالن‌ فرودگاه‌ یک‌‎ ‎‌دالانی‌ تشکیل‌ دهند که‌ هم‌ راحت‌تر بتوانند فیلم‌ و عکس‌ تهیه‌ کنند و هم‌ یک‌ دیوار‎ ‎‌حفاظتی‌ به‌ وجود بیاید.‌

‌‌لحظه‌ ورود به‌ سالن‌ و التهاب‌ ناشی‌ از سالهای‌ دوری‌ از ایران‌ و دوری‌ از قوم‌ و‎ ‎‌خویشها و دوست‌ و آشنا همه‌ یک‌ طرف، حضور باصلابت‌ و پرشکوه‌ امام‌ در میان‌‎ ‎‌سیل‌ مشتاقان‌ و آن‌ فضای‌ آکنده‌ از شور و شوق‌ و حماسه‌ واقعاً تکان‌دهنده‌ بود که‌ با‎ ‎‌هیچ‌ زبان‌ و بیانی‌ نمی‌توان‌ آن‌ را توصیف‌ کرد. شاید نیم‌ ساعت‌ سه‌ ربعی‌ در فرودگاه‌‎ ‎‌بیشتر نماندیم، اما لحظات‌ تاریخی‌ و به‌ یاد ماندنی‌ آن‌ هیچگاه‌ فراموشم‌ نمی‌شود، زیرا‎ ‎‌از زمره حوادثی‌ بود که‌ در مدت‌ عمر انسان‌ کمتر ممکن‌ است‌ پیش‌ آید.‌

‌‌وقتی وارد سالن‌ فرودگاه‌ شدیم‌ و طنین‌ آیات‌ قرآن‌ بلند شد، احساس عجیبی به‎ ‎‌همگان دست‌ داد. من‌ یک‌ لحظه‌ در کریدور بالای‌ سالن، آقای پیتر شولاتور را دیدم که‌‎ ‎‌تحت‌تاثیر استقبال‌ بی‌نظیر از امام، بهت‌ زده‌ بود. ما هم‌ همین‌‌طور، تحت تاثیر آن‌ فضا و‎ ‎‌پلاکاردها و قرآن‌ و سرود قرار گرفته بودیم. آیه فضل‌ الله ‌المجاهدین‌ علی‌ القاعدین‌ اجراً ‎‌عظیما و سرود خمینی ای‌ امام‌ و... لحظات‌ شیرینی‌ بود که‌ هر گاه‌ به‌ یاد می‌آورم‌ منقلب‌‎ ‎‌می‌شوم.‌

‌‌در سالن‌ ورودی‌ فرودگاه‌ نمایندگان‌ اقشار مختلف‌ مردم‌ در مکانهای‌ از قبل‌ تعیین‎ ‎‌شده‌ حضور داشتند از جمله‌ نمایندگان‌ اقلیتهای‌ مذهبی. آن‌ وسط‌ را هم‌ نرده‌ کشیده‌‎ ‎‌بودند. از پله‌ها که‌ آمدم‌ پایین‌ حالت‌ بهت‌ و حیرتی‌ داشتم، گویی‌ فضا در ذهن‌ من‌ آن‌‌‎ چیزی‌ نبود که‌ با چشم‌ می‌دیدم، مثل‌ یک‌ رو‌یا بود، از آن‌ سو صلابتی‌ را که‌ در چهره‎ ‎‌امام وجود داشت، می‌دیدم‌ آن‌ جلال‌ و ابهت‌ و آن هیبت‌ و عزم‌ و اراده‌ و تسلط‌ بر‎ ‎‌خود، مجموعه‌ صفاتی‌ که‌ در مردان‌ الهی می‌توان‌ سراغ‌ گرفت‌ و همگان‌ در وصف‌ آن‌‎ ‌فرومانده‌اند.‌

‌‌به‌ هرحال، بلافاصله‌ بعد از ورود امام‌ و پخش‌ آیاتی‌ از قرآن‌ و اجرای سرود،‎ ‎‌میکروفون‌ برای‌ امام‌ فراهم‌ کردند و ایشان سخنرانی‌ کوتاهی‌ ایراد کردند که‌ ابراز تشکر‎ ‎‌از اقشار مختلف‌ مردم‌ بود.‌

‌‌ما هم‌ در آن‌ وسط‌ دوستان‌ قدیمی‌ را می‌دیدیم، با اولین‌ کسی‌ که‌ برخورد کردم‌ آقای‌‎ ‎‌مهندس فریدون‌ سحابی‌ بود که‌ همدیگر را در آغوش‌ گرفتیم. در حالی که‌ مشغول‌‎ ‎‌صحبت‌ با ایشان‌ بودم‌ پشت‌ سرم‌ صدای‌ دلنواز مرحوم‌ آیت‌الله ‌طالقانی‌ را شنیدم. وقتی‌‎ ‎‌ایشان‌ را دیدم‌ بغض‌ام‌ به‌ یک‌ باره‌ ترکید. حالات و لحظات‌ عجیبی‌ بود، هر کسی‌‎ ‎‌متناسب‌ با ظرفیت‌ و توان‌ عاطفی‌ خود با دیگران‌ برخورد می‌کرد. گرم‌ صحبت‌ با یکی‌‎ ‎‌از دوستانم‌ بودم‌ که‌ شنیدم‌ برادر کوچکترم‌ عبدالحسین‌ مرا صدا می‌زند، به‌ طرف‌ او‎ ‎‌رفتم‌ تا نزدیک‌ نرده‌ آمد، صورتش‌ غرق‌ اشک‌ بود، ساک‌ دستی‌ام‌ را به‌ او دادم‌ که‌ یک‌‎ ‎‌مقداری‌ فارغ‌البال‌ باشم، چند تا شماره‌ تلفن‌ اقوام‌ و دوستان‌ را از او گرفتم. آقای‌‎ ‎‌فریدون‌ سحابی‌ آمد و یک‌ کارت‌ به‌ من‌ داد که‌ شماره‌ یکی‌ از مینی‌بوس‌هایی بود که‌ در ‌‎ ‎‌بیرون‌ برای‌ همراهان‌ امام‌ آماده‌ کرده‌ بودند و گفت‌ همه همراهان‌ امام‌ با یک‌ مینی‌بوس‌‎ ‎‌و اتوبوس‌ حرکت‌ نخواهند کرد. شما با آقای‌ حبیبی‌ داخل‌ مینی‌بوس‌ شماره‌ 32 هستید.‌

‌‌در این‌ لحظه‌ من‌ یک‌ مرتبه‌ به‌ یاد پوشه‌ حاوی‌ قانون‌ اساسی‌ افتادم، پیتر شولاتور را‎ ‎‌دیدم‌ که‌ مات‌ و مبهوت‌ نظاره‌گر این‌ رویداد عظیم‌ است، به‌ او اشاره‌ کردم‌ و پوشه‌‎ ‎‌مربوط‌ به‌ قانون‌ اساسی‌ را از او گرفتم.‌

‌‎صحبت‌ امام‌ که‌ تمام‌ شد آمدند بیرون‌ و سوار بلیزر شدند، ما هم‌ آمدیم‌ به طرف‌‎ ‎‌ماشینهایی‌ که‌ برای‌ ما تدارک‌ دیده‌ شده‌ بود. کمیته‌ تدارکات‌ پیش‌بینی کرده‌ بود که‌ اگر‎ ‎‌رژیم‌ بخواهد به‌ همراهان‌ امام‌ آسیب‌ برساند یا آنها را دستگیر کند، همه‌ با هم‌ یک‌ جا‎ ‎‌نباشند. در مینی‌بوس‌ شماره‌ 9 عبدالحسین‌ برادرم، من‌ و آقای‌ دکتر حبیبی‌ و یکی‌ دو‎ ‎‎‌نفر از دوستان‌ حسینیه‌ ارشاد و آقای‌ فریدون سحابی‌ بودند. ماشین‌ امام‌ حرکت‌ کرد و‎ ‎‌بقیه‌ ماشینها به‌ دنبال‌ ایشان. در اطراف‌ ایشان‌ و به دنبال‌ ماشین‌ بلیزر، هم‌ اقیانوس‌ مردم‎ ‎‌فشار و ازدحام‌ مردم و ابراز احساسات‌ آنها به‌ حدی‌ بود که‌ مانع‌ حرکت‌ ماشینهای‌ ما‎ ‎‌شده‌ بود، به طوری‌ که‌ وقتی‌ ما به‌ میدان‌ 24 اسفند (انقلاب‌ فعلی) رسیدیم‌ اصلاً ماشینها نمی‌توانستند حرکت‌ بکنند، متوجه‌ شدیم‌ که‌ ماشین‌ امام‌ خیلی‌ جلوتر است، ما نزدیک دانشگاه تهران که رسیدیم خبردار شدیم‌ امام‌ به‌ بهشت‌زهرا(س) رسیده‌اند و دارند صحبت می‌کنند، بنابراین‌ منصرف‌ شدیم که‌ به‌ بهشت‌زهرا(س) برویم، رفتیم‌ به‌ یکی از خیابانهای‌ فرعی‌ و در رستورانی ناهار خوردیم و قرار دیدار با دوستان را در حسینیه‌ ارشاد‎ ‎‌گذاشتیم از هم‌ جدا شدیم، من و عبدالحسین به‌ منزل‌ برادرم مرتضی رفتیم.‌

‌‌فردا یعنی‌ 13 بهمن‌ ابتدا به‌ سراغ‌ آقای‌ حبیبی‌ و از آنجابه‌ مدرسه‌ رفاه‌ رفتم، خیلی‌‎ ‎‌شلوغ‌ بود، مرحوم‌ حاج‌ مهدی‌ عراقی‌ که‌ با چند نفر از دوستانش محافظت آنجا را‎ ‎‌عهده‌دار بودند، به‌ داد ما رسید. در انتهای‌ سالن‌ مدرسه، اتاقهایی بود که‌ برای‌ استراحت‌‎ ‎‌و استقرار امام‌ در نظر گرفته‌ بودند. آنجا با استاد محمد مجتهد شبستری‌ برخورد کردم.‎ ‎‌من‌ آن‌ روز شاید یک‌ ساعتی‌ با‌ امام‌ بودم‌ و خداحافظی‌ کردم‌ و به دیدار بستگانم رفتم.‌

 

 

برشی از کتاب خاطرات سیاسی اجتماعی دکتر صادق طباطبایی؛ ج 3، 214-222؛ چاپ سوم(1392)؛ ناشر: چاپ و نشر عروج.

‌‎

 

 

دیدگاه تان را بنویسید