چند روزی همقدم با شهید رضوانخواه
اولین شب زندگی مشترک با ماموریت حسن آغاز شد
هنوز ساعتی از گرفتن خانه و چیدمان آن نگذشته بود که حسن باید برای ماموریت، خانه و بانوی نوجوانش را ترک می کرد و می رفت.
جی پلاس ـ منصوره جاسبی: مراسم عقد در کمال سادگی شکل گرفت و عروس و داماد هر کدام در خانه پدری شان روزگار می گذراندند تا اینکه بعد از گذشت چند روز، یک روز حسن[1] به خانه سیده بانو رفت و خطاب به بانویش[2] گفت: خانه ای گرفته ام بیا با هم برویم تا تو آنجا را ببینی و با هم رفتند؛ از صاحب خانه هم خیلی تعریف کرد. آنگاه برگشتند و اسباب و اثاثیه را که نصف یک وانت می شد جمع کردند و چون سیده بانو[3] در خانه نبود برایش پیغام گذاشتند و رفتند.
خانه در لنگرود بود. بعد از پیاده کردن اثاثیه، یک ساعتی نشد که همه وسایل را چیدند و حسن گفت که امشب آماده باش است و تا آخر جنگ شرایطش همین گونه است.
بانو با غصه گفت خب اگر قرار بود که خودت نباشی می گفتی من در خانه مادرم بمانم.
خداحافظی کرد و رفت و بانو برای تهیه افطار راهی بازار شد. کمی که گذشت کسی از پشت سر صدایش کرد، برگشت حسن پشت سرش بود، گفت آماده باش لغو شد. با این خبر، انگار دنیا را به رقیه داده بودند. با هم به خانه رفتند و آن شب را در کنار هم افطار کردند.
سال 63 بود که کمیل به دنیا آمد و بعد از آن خدا دختری نیز به نام زینب به آنها عطا کرد. نام فرزندانشان را خودش انتخاب کرده بود. کمیل نام گردانی بود که حسن فرماندهی اش را بر عهده داشت. کمیل تازه بابا گفتن را یاد گرفته بود که حسن از ماموریت برگشت و تا می خواست نماز بخواند، کمیل برایش مهر می آورد.
با اینکه بیشتر وقت ها خانه نبود ولی تا از منطقه بر می گشت، سعی می کرد روزهای نبوده را جبران کند، برای همین دست زن و بچه را می گرفت و آنها را به روستای امیرآباد می برد و چون عادت داشت خودش مرغ و ماهی را تمیز کند، ماهی می گرفت و آنجا برایشان کباب می کرد. دوستی که در آن روستا داشتند، از رفتن آنها به آنجا و دیدارشان بسیار خوشحال می شد و وقتی که غروب می خواستند برگردند می گفت کمی بیشتر بمانید و وقتی به خودشان می آمدند که برگردند، می گفت دیگر دیروقت است الان نمی توانید ماشین پیدا کنید و اینگونه بود که شب را هم در همان روستا می گذراندند.
خاطرات روستای امیرآباد آنقدر شیرین بود که هنوز در ذهن بانو به یادگار مانده است.[4]
ادامه دارد...
- شهید حسن رضوان خواه فرمانده گردان کمیل تیپ قدس گیلان که در دهم شهریور ماه سال 65 به شهادت رسید.
- بانو رقیه (مهین) پورسرپرست.
- مادر همسر شهید.
- برگرفته از گفت وگوی همسر شهید.
دیدگاه تان را بنویسید