مهاجرت معکوس در تهران اتفاق خواهد داد؟

سال ١٣٥٥ در کشور١٠٠‌هزار و ٣٩٢ خانوار در چادر زندگی می‌کردند و ١٨‌هزار خانوار به دلیل نداشتن مسکن در کارگاه‌ها ساکن بودند. کارشناسان می‌گویند: نظریه مهاجرت معکوس ممکن نیست؛ زیرا تمرکز ثروت در تهران است از دوره قاجار آماری وجود دارد که تا ٢‌میلیون میزان مهاجران را نشان می‌دهند اما هنوز سازوکاری وجود ندارد که مهاجران را داخل شهر جذب کند.

لینک کوتاه کپی شد

به گزارش جی پلاس، روزنامه شهروند نوشت: سال ١٣٦١، در زمین‌های خالی حاشیه تهران، مردم در خیابان‌هایی بی‌سر‌وته جمع شده‌اند. کل محله‌ چند خانه است که با فاصله از هم ساخته شده‌اند. خانه‌‌ها، مستطیل‌های آجری، یک اتاق، بدون در و حیاطی بزرگ به سبک خانه‌های روستا. زنی فرغون پر از ماسه را از چهار دیوار نیمه بالا رفته تو می‌برد. دوربین مردانی را بالای دیوار خانه‌ای نشان می‌دهند، ماموری در گوشه ایستاده. مردان بالا ایستاده‌اند، خانه نیمه‌کاره به نظر می‌رسد درحال ساخته‌شدن، یکی از مردان ضربه‌ای به آجرهای میان تیرآهن سقف می‌زند، یک ردیف آجر فرو می‌ریزد. بچه‌ها در کوچه تماشا می‌کنند. سقف که کامل پایین می‌آید، مردان پشت دیوار می‌روند و می‌شمرند و دیوار را هل می‌دهند. خراب می‌شود. مردی از دور دوان‌دوان می‌آید: « فریاد می‌زند با خانه‌ام چه کار کردید؟ چرا خرابش کردید؟» به سمت مامور می‌دود و فریاد می‌زند. یکی از همسایه‌ها او را می‌گیرد.

این سرنوشتی است که برای بیشتر مردم آن محل آشناست. مردمی که با آرزو از روستاهایشان آمدند، توان اجاره اتاقی در تهران نداشتند و به حاشیه‌ها رانده شدند: «از دست صاحبخانه آمدم. خانه‌ام اصفهانک بود، ٥ تومان پول پیش می‌دادم و ٥٠٠ تومان اجاره. برای یک اتاق ٣ در ٤. ١٥روز گشتم. ٢٠ تومان داشتم، ٥٠ تومان قرض کردم. با ٥٠ تومان این زمین را خریدم و با ٢٠ تومان هم می‌خواهم بسازم.»

«سرپناه»، نام فیلمی از محمد تهامی‌نژاد که ‌سال ٦١ به سفارش وزارت مسکن و شهرسازی ساخته شد. فیلمی درباره مهاجران و حاشیه‌نشینی در تهران که آن سال‌ها دیده نشد. بعد از ٣٠‌سال برای اولین‌بار ‌سال ٩٢ و اواسط مهرماه امسال در موسسه رخداد تازه برای بار سوم نمایش داده شد. فیلمی که می‌خواهد روزمره مردم مهاجر و ذهنیت‌شان را نشان دهد. فیلمساز می‌گوید: «نمی‌خواستم از فقرشان استفاده تجاری کنم.»

پوریا جهانشاد نویسنده و منتقد این فیلم پس از نمایش فیلم می‌گوید: «این مجموعه سه فیلم بود که به سفارش وزارت مسکن ساخته شد و به مشکلاتی که به واسطه مهاجرت در تهران به وجود می‌آید، می‌پردازد. مهاجرتی که باعث تقاضای بالای مسکن و گران‌شدن آن می‌شود و همچنین آمدن مهاجران از شهرهای دیگر به تهران که شغل‌های کاذب و کم‌شدن شغل‌های تولیدی را به دنبال دارد و همین مسأله نیاز به واردات را به وجود می‌آورد و به دنبال آن گرانی و تورم را هم بیشتر می‌کند.

تصاویر ابتدایی فیلم با تصویر ترمینال و اتوبوس‌های بنز قدیمی است. مردان جوان و میانسال بقچه‌ها و ساک‌هایشان را روی دوش گذاشته‌اند و پیاده می‌شوند. اولین مقصدشان مسافرخانه‌هاست. بعد از آن کاروانسراهایی که در هر اتاقشان چندین مرد و پسر نوجوان نشسته‌اند. روی پتوها و روفرشی‌هایی به دوربین نگاه می‌کنند. مرد صاحب کاروانسرا می‌گوید: «همه اینها اهل یک ده هستند. هرکدام ٦-٥ماه این‌جا کار می‌کنند و برمی‌گردند ده خودشان،‌ دهاتشان خشک است. بعضی اتاق‌ها تا ٩نفر هم ساکن دارد. سماور، لگن، چند دست لباس آویزان به چوب‌لباسی کهنه و کلمن آب تنها دارایی‌شان است.»

در قسمت دیگری از فیلم می‌شنویم: «ورود مهاجران باعث شده تا نیازهای آنها با تولید داخلی پاسخ داده نشود و واردات باعث می‌شود تورم جهانی هم به کالا اضافه شود.» جهانشاد در این‌باره می‌گوید: «وقتی به‌عنوان مخاطب به این فیلم نگاه می‌کنیم، به نظر می‌رسد فیلمی ضدمهاجرت و ضدمهاجر است؛ چراکه پیامدهای مهاجرت را برای مهاجران و تهرانی‌ها و کارکرد اقتصادی شهر نشان می‌دهد.»
در بیشتر سکانس‌های فیلم گوینده‌ای آمار و ارقامی از مهاجرت و پیامدهای آن می‌گوید. به گفته جهانشاد: «به نظر می‌رسد نریشن می‌گوید که تصاویر چه می‌خواهند بگویند و دلالت‌های تصویر برای مخاطب کمتر می‌شود. نگاه از بالا و دانای کل است. مصاحبه‌ها هم در راستای تأکید روی نریشن است و ما نقش دولت را در آن نمی‌بینیم، اما در واقع برعکس است. این فیلم ساخته شده تا دولتمردان آن را ببینند و خودشان بهتر می‌دانند که این مسائل نتیجه کدام سیاست‌هاست. در واقع این فیلم تلاش می‌کند تا پیامدهای تصمیماتی که گرفته شده را به تصویر بکشد.» عباس شاکری نیز یکی از کارشناسان و مهندسان وزارت مسکن است که ماه‌ها به دنبال پژوهش برای فیلم بوده است.

مهاجرت‌ها از دهه٥٠ زیاد می‌شود و حتی حاشیه‌نشینی آن زمان به شهر نزدیک می‌شود اما از اواخر دهه٥٠ است که رویکردهای دیگری نسبت به مهاجرت شکل می‌گیرد و بین دولت و حاشیه‌نشینان درگیری اتفاق می‌افتد. همچنین در سال‌های ٦٠-٥٨ در راستای سیاست‌های شعاری، سختگیری‌ها کم می‌شود و مهاجرت بشدت افزایش می‌یابد. اواخر ٦١ دولت به این فکر افتاد که زمین‌های دولتی را پس بگیرد، اما سیاست دوگانه‌ای در این دوره پیش می‌گیرد.

در فیلم می‌بینیم که بنیاد مسکن به سقف تیرآهنی وام هم می‌دهد. مردانی که کشاورزی و چوپانی را به امید درآمد بیشتر رها کرده‌اند، در اداره کاریابی صف بسته‌اند. مرد میانسال ٥‌سال است که به تهران آمده و قبلا در دهشان چوپانی و کارگری می‌کرد. مسئول شهرداری را برای کار معرفی می‌کند که مرد می‌گوید: «کارگری ساختمان نداری؟ حقوق برای کارگر ساختمان ٢٥٠٠ تومان است.»، پسر جوان دیگری ٧روز است به تهران آمده. مسئول اداره می‌گوید: باید ٥‌سال در تهران سکونت داشته باشی تا اسمت در لیست کاریابی نوشته شود.

حاشیه‌های شمال و جنوب شهر و شرق و غرب، فیلم مناطق مختلف تهران را نشان می‌دهد. تهامی‌نژاد می‌گوید: «من متولد جنوب تهران و حوالی بازار هستم و جنوب تهران را حدودا می‌شناسم. برایم جالب بود در این پروژه شرکت کنم. بیشتر مواقع خودم تنها می‌رفتم. یافته‌های هرهفته را در جلسات مشترکی بررسی می‌کردیم، بعد از مدتی من به سناریوی مقدماتی رسیدم که چه می‌خواهم بگویم و مسأله را چطور مطرح کنم. بیشتر یک پژوهش مشاهده‌ای و میدانی بود که از طریق مشاهده و مشارکت میدانی انجام شده بود.»
آنها برای ساختن این فیلم به خانه‌های مردم رفتند و مدت‌ها معاشرت کردند تا مردم اعتماد کنند. سکانس‌های اتفاقی در فیلم هستند مثل دعوای همسایه‌ها در یکی از خانه‌های چند اتاقه که هر اتاق متعلق به یک خانواده است. واحدهای شلوغ زندگی مشترک خانواده‌ها مشکلاتی برایشان به وجود می‌آورد. زن و مردی در خانه نشان می‌دهد که به ترکی صحبت می‌کنند، تهامی‌نژاد درباره‌شان می‌گوید: «در این فیلم نمی‌خواستم به نمایش بیرونی از مشکلات مردم بپردازم بلکه می‌خواستم ببینم ذهنیت خود مردم درباره مسائل‌شان چیست. صحنه‌ای که زن و شوهری ترکی صحبت می‌کنند، هسته مرکزی این فیلم است. زن که همراه شوهرش از روستاهای آذربایجان به تهران آمده، می‌گوید: این مصیبتی که من دارم در آن زندگی می‌کنم و مجبوری برای من خانه‌ای بگیری و مرد در پاسخ می‌گوید، من با بودجه اندکی که دارم، نمی‌توانم خانه فراهم کنم و درنهایت زن درخواست می‌کند من را از این مصیبت رها کن. این ذهنیتی است که در بیشتر بخش‌های فیلم می‌بینید و سعی کردم به درون شخصیت‌ها رسوخ کنم و از یک واقعیت‌گرایی ظاهری که فقط عناصر ظاهری را می‌بیند، عبور کنم و به مردم نزدیک شوم تا از طریق مشارکت در زندگی روزمره‌شان حرفم را بگویم.» در فیلم می‌شنویم که افزایش قیمت نفت در دهه٥٠ باعث افزایش ساخت خانه شد اما به دلیل کمبود مصالح ساختمانی و نیروی کار ماهر قیمت‌ها بالا بود.

جهانشاد درباره مظلومیت مردم در میان تناقض‌های سیاست‌های دولت ادامه می‌دهد: «در بخشی از فیلم زنی را در درکه می‌بینیم. مامور کلانتری در خانه‌اش را می‌‌زند، برگه‌ای از دادسرا در دست دارد و می‌گوید شما در زمین دولت خانه ساخته‌اید. زن می‌گوید؛ من این زمین را خریده‌ام و حتی فروشنده را هم می‌شناسد. مامور می‌گوید، به همسرتان بگویید به دادسرا بیاید و توضیح دهد که زن برآشفته می‌شود: «اینجا را ١٥‌سال پیش ساختم. آن موقع آب نبود، آب ندارم، به جد امام‌خمینی که من این‌جا را با کلفتی و بدبختی ساختم.» درنهایت زن زیر برگه دادسرا را انگشت می‌زند که شوهرش به دادسرا برود. مردم کوچه در خانه‌هایشان را باز کرده‌اند و به زن و مامور کلانتری نگاه می‌کنند. در خانه‌های دیگر هم وضع به همین صورت است.

فیلم به شورایعالی اسکان گودنشینان می‌رود که مردم در آن‌جا به دنبال وام آمده‌اند. آنها خانه‌هایشان را در گود به قیمتی ارزان فروخته‌اند، چون خانه‌ها قولنامه‌ای است. وام هم فقط به خانه‌هایی تعلق می‌گیرد که سقفشان تیرآهن باشد.

زنی به این شورا آمده با قرآنی در دست و چادری رنگی. او در گود مستأجر بوده، صاحبخانه خانه را فروخته و بیرونش کرده، زن قسم می‌خورد که بچه‌هایش را می‌سوزاند: «کمکم کنید.» دولت به ازای ٥٠‌هزار تومان می‌تواند آپارتمانی بدهد ولی زن همین پول را هم ندارد.
ادامه فیلم نشان می‌دهد که ‌سال ١٣٥٥ در کشور١٠٠‌هزار و ٣٩٢ خانوار در چادر زندگی می‌کردند و ١٨‌هزار خانوار به دلیل نداشتن مسکن در کارگاه‌ها ساکن بودند. تصویر حلبی‌آباد تهرانپارس است. پیرمردی چرخ نان خشکی را کنار خانه می‌گذارد و وارد می‌شود. پسر جوانش می‌گوید؛ امروز نتوانسته کار پیدا کند، گفته‌اند ٤-٣ماه دیگر شروع می‌شود. مرد می‌گوید؛ تو هم چرخی بردار و نان خشک بخر و بفروش.

تهامی‌نژاد می‌گوید: اینها آخرین تصاویری است که از برخی مناطق گودنشین و حلبی‌آباد گرفته شده‌اند: «دولت امیدوار بود با ساختن این فیلم تغییراتی انجام دهد که در جهت نظریه مهاجرت معکوس بود. می‌خواستند مهاجران را به روستاهایشان برگردانند و حتما سازوکاری هم در روستاها در نظر گرفته بودند. این آخرین تصاویر از گودهای منطقه جنوب تهران و گودعرب‌ها در ناصرخسرو است و شرایط‌گذار را در جامعه به تصویر می‌کشد.»

قصه آدم‌های شهر

چه کسی متهم است؟ جهانشاد می‌گوید که آن زمان چه سازوکاری اجازه داده که این ساخت‌وساز انجام شود که حالا دولت به این فکر افتاده که اینها را پس بگیرد «بحث بورس‌بازی و دلالی در بازار مسکن امروز هم ادامه دارد. در شرایطی که می‌دانیم ١٥‌درصد خانه‌های تهران همیشه خالی است و همیشه خالی مبادله می‌شود. ارزش مبادله‌ای مسکن از ارزش مسکن بیشتر است و تبدیل به کالا شده؛ نقش مهاجرت در این فیلم بسیار برجسته است. این مسأله نشان از یک خوشبینی بود که می‌گفت اگر مهاجرت متوقف شود، مشکل مسکن حل می‌شود. سیاست‌های مهاجرتی مسکن باید تغییر کند؛ اما حالا که مهاجرت به آن اندازه نیست باز هم مشکل مسکن دارد حادتر می‌شود.»

امیر اکبری، مردی ٤٥ساله لاغر با ریش‌هایی که کم‌کم به خاکستری می‌زنند در دادسرا حاضر شده است. این مرد ١٥‌سال است که از زنجان به تهران آمده و کارگر است. شکایت سرجنگلداری استان مرکز برایش خوانده می‌شود:

- «شما متهم هستید به تصرف زمین‌های جنگلی که اموال دولتی هستند.»
- «من مدرک دارم که این زمین را خریده‌ام. این زمین‌ها را تصرف نکردم حتی ٢٠٠ متر آن را هم فروختم.»
-«شما در ملک دولت نشسته‌اید. کسی که اول آن را فروخته، مالک نبوده.»
درنهایت مرد از سر استیصال مجبور می‌شود زمین را پس بدهد، زیر کاغذ را انگشت می‌زند و می‌رود.
«محمد بحیرایی» کارشناس دیگر این برنامه است. بحیرایی بحث خود را با چینشی از بازیگران بازار مسکن شروع می‌کند: «سه بازیگر مهم در این فیلم هستند؛ اول میدان دولت است که در بخش مسکن دخالت می‌کند و دوم مهاجران هستند که ما آنها را در قالب نیروی کار می‌شناسیم و دولت آن‌جا هم مداخله می‌کند. گروه سوم هم پایتخت است؛ در واقع قصه این سه گروه است اما مسأله مهاجرت مسأله‌ای نیست که مربوط به آن‌ سال‌ها یا حتی مربوط به اصلاحات ارضی باشد. مهاجرت یک بازه صد ساله مهم دارد؛ از ١٢٤٢ تا ١٣٤٢ است. تا ١٣٤٢ این مهاجران به داخل شهرها نمی‌آمدند؛ مقصد این مهاجران خارج از ایران مثل باکو است.

از دوره قاجار آماری وجود دارد که تا ٢‌میلیون میزان مهاجران را نشان می‌دهند اما هنوز سازوکاری وجود ندارد که مهاجران را داخل شهر جذب کند. شاید امر انقلابی در دهه ٥٠ این افراد را تشویق به مهاجرت کرده باشد اما مهاجرت در یک بازه زمانی به طرق مختلف اتفاق می‌افتد.»

بحیرایی استراتژی‌های دولت در سال‌های مختلف را در قبال مهاجران متفاوت می‌داند: «دولت تا ١٣٣٠ استراتژی خاصی در قبال مهاجران دارد. اولین کاری که می‌کند کمک به تجاری‌سازی زمین است. این کار با آزادسازی نیروی کار تشدید می‌شود و در مجلس اول قوانینی به نفع مالکان تصویب می‌شود و هر نوع شورش و سازوکار خودگرانی توسط زارعان سرکوب می‌شود. رویکرد دولت نسبت به نیروی کار به این صورت است که از یک طرف تجاری‌سازی زمین را تقویت و از طرف دیگر مقاومت‌ها را سرکوب می‌کند و بشدت مدافع مالکیت خصوصی است. از‌ سال ١٣٤٠ کم‌کم شوراهایی داخل روستاها تشکیل می‌شود. بعد از اصلاحات ارضی مداخله دولت جهت حمایت از زارعان اتفاق می‌افتد. در جمهوری اسلامی هم همین اتفاق می‌افتد مثلا مالک زمین تا ٣ برابر سهمی که بتواند نیازهایش را رفع کند، دارد؛ بقیه‌اش سهم زارعان است؛ اما شوراهای خودگرانی که به‌خصوص از سال‌های ٥٥ تا ٦٠ دوره رونق‌شان است، با سیاست‌های مداخله‌گرانه دولت در هم کوبیده می‌شوند.»

به گفته او میدان دولت در فیلم سه شکل نمایش داده می‌شود؛ اول جایی که دیوار خراب می‌شود، دوم جایی که فرد با قاضی مواجه است و سوم جایی که شورای حمایت از اسکان گودسازان نشان داده می‌شود. دولت دارد به شکل خاص در مسکن مداخله می‌کند: «در این شرایط می‌بینیم که دولت عمیقا متولی بخش مسکن شده و همه باید با دولت هماهنگ باشند. دولت که با اصلاحات ارضی و فروش خالصه و رویه‌های دهه ٦٠، خود بازیگر اصلی مهاجرت است، تلاش می‌کند که مهاجرت شکل نگیرد: برگردید سر جاهایی که بودید. تناقض در اینجاست که از یک سمت دولت ذائقه شهرنشینی را تولید می‌کند و از سوی دیگر می‌گوید به شهر نیایید.» بحیرایی درباره سندی می‌گوید که متعلق به اواخر دولت پهلوی است و این مسأله را نشان می‌دهد: «عنوان موضوع بررسی تفاوت‌های امکانات رفاهی آذربایجان‌غربی و تأثیر آن در شهرنشینی ناخواسته است؛ یعنی چطور رفاه را ببریم داخل روستاها که اینها مهاجرت نکنند؛ یعنی کودکستان بیمارستان تأسیسات ورزشی کتابخانه را ببریم داخل روستاها. دولت ذائقه را قلقلک می‌دهد و در عین ‌حال می‌خواهد آنها را در بافتی که متعلق به آنها نیست نگه دارد. نریشن دایم به ما می‌گوید دلالانی هستند اما آنها چه کسانی‌اند؟ در آخر امیر اکبری را می‌بینیم که هم ظاهر فرودستی دارد و هم فقط ٢٠٠ متر زمین فروخته است. در پایان انگار قانون هم همان‌طور که در قسمت‌های مختلف علیه فرودستان است، فقط امیر اکبری را به ‌عنوان دلال نشان داده می‌شود.»

مهاجرت معکوس‌شدنی نیست

فیلم صحنه‌های متفاوت زیاد دارد؛ مثلا مردی را می‌بینیم که سوار بر موتور در بیابان‌ها می‌رود و از‌ سال ٥٦ دنبال زمینی است که خریده اما پیدا نمی‌کند. هر کسی به او چیزی می‌گوید؛ یک نفر می‌گوید بالای کوه است و یک نفر می‌گوید کنار کارخانه سیمان؛ درواقع ‌سال ٥٨، ٧٥‌درصد خانه‌هایی که شروع به ساخت شدند خارج از محدوده شهر بودند.

تهامی‌نژاد درباره ساخت این فیلم از شرایط سال‌های اول دهه ٦٠ می‌گوید: «شرایط سیاسی اقتصادی آن سال‌ها باعث شده بود، نگاهی شکل بگیرد که وزیر مسکن آقای محمدشهاب‌گنابادی هم همان نگاه را داشت. در مجلس هم به این فکر می‌کردند و آن مهاجرت معکوس بود؛ فکر می‌کردند که می‌شود مسأله مسکن در شهر تهران را در کمیسیون‌های مجلس مطرح کنند یا این موضوع در سطح عام مطرح شود که بشود راه‌حلی برایش پیدا کرد. در سال‌های ٦٠ مجلس هم این مسأله مطرح شد که تفاوت‌ها بین استفاده از زمین در خانه‌های شمال شهر و جنوب شهر بسیار زیاد است و نسبت غیرعادلانه‌ای دارند. به همین خاطر ٤ نفر از کارشناسان وزارت مسکن که مهندسان شهرسازی بودند با ما در بخش پژوهش این مستندها همراه شدند. ما بیشتر حاشیه‌های تهران را می‌دیدیم و مدت‌های مدیدی طول کشید.»

به گفته او در پژوهش‌های میدانی، شما با مردم آشنا می‌شوید و مردم می‌پذیرند که سینما می‌خواهد در خدمت مسائل‌شان قرار بگیرد. آن زمان با شما ارتباط برقرارمی‌کنند: ‌«در این فیلم برای دوربین بازی نمی‌کنند بلکه شرایط خودشان را که واقعیت هر روزه زندگی است، جلوی دوربین ادامه می‌دهند. دوربین مزاحمتی برایشان ایجاد نمی‌کند و جدا از دوربین نیستند و دوربین وارد زندگی مردم می‌شود و این تجربه سینمای مستقیم و مشاهده‌ای است. در سینمای مشاهده‌ای به این دلیل که مدت مدیدی با شخصیت‌های اجتماعی یا عناصر اجتماعی و مردمان زندگی می‌کنید، دوربین بخشی از واقعیت بیرونی می‌شود و مشکل ارتباطی به وجود نمی‌آید.»

این فیلم از نظر تهامی‌نژاد می‌خواهد بگوید نظریه مهاجرت معکوس ممکن نیست؛ زیرا تمرکز ثروت در تهران است. او پس از این فیلم مدتی به زاهدان منتقل می‌شود و تا ٣٠‌سال بعد نمی‌تواند فیلم خود را ببیند: «برای این فیلم مورد بازخواست قرار گرفتم. نمی‌دانم فیلم توانست نقشی داشته باشد یا نه؛ چون شهریور ‌سال ٦١ گنابادی، وزیر مسکن و شهرسازی در مجلس به خاطر مسأله مسکن در طبس استیضاح شد، ولی در دوره‌های بعد دوباره به مجلس برگشت. بعد از ‌سال ٦١ هم که این فیلم تمام شد، سیاست‌های دولت عوض شده بود. بعد از آن به خاطر مسائل سیاسی روز فیلم‌ها اساسا دیده نشدند. به گمان من برخورد با فیلم سیاسی شد در صورتی که فیلم برخورد سیاسی با موضوع ندارد. برخورد من با واقعیت بود، نگاهم برای فهم واقعیت بود؛ این‌که چگونه واقعیت را نگاه کنم و بفهمم و منتقل کنم. فیلم به خاطر شرایط سیاسی آن زمان نمایش داده نشد.»

تهامی‌نژاد بعد از این فیلم بیشتر روی مسأله آب در روستاهای کویری متمرکز شد. به‌خصوص مدتی که در بلوچستان بود بیشتر روی این موضوع کار کرد: «فیلم به حیاتی‌ترین مسأله زندگی روستاییان و مناسباتی که حول آب برقرار است، می‌پردازد. در مورد نقش آب در زندگی روستاییان و کمبود آب و کوشش‌هایی که برای افزایش آب می‌کنند که همان هم باعث می‌شود آن آب اندک هم از بین برود؛ چون با چاه‌هایی که می‌زنند قنات‌ها خشک می‌شوند.»

فیلم بعد از سال‌ها با کیفیتی که چندان خوب نیست از آرشیو صداوسیما خارج شد و به نمایش درآمد: «من می‌خواستم حضور این نیروی پرقدرت را نشان دهم که در شهرها زندگی می‌کنند و تصور این‌که از تهران خارج شوند و مهاجرت معکوس صورت بگیرد، جنبه تخیلی دارد. خواستم بگویم بدون برنامه‌ریزی و با شعار نمی‌شود با این نیروی عظیم مواجه شد. خیلی از اینها مهاجران گذشته‌اند. مردی که در گود هدایت است سال‌های‌ سال است زندگی کرده است و می‌گوید من آواره‌ام، آواره وطن. خیلی از کسانی که مهاجر بودند، کارگران فصلی هستند؛ مثلا علوم‌آبادی‌ها که در کاروانسرا کنار هم بودند؛ علوم‌آباد منطقه‌ای فقیر در اصفهان است.

خیلی‌ها آرزوی زندگی در تهران را نداشتند و برای کار می‌آمدند. این نشان می‌دهد مهاجرت شکل‌های متنوعی در شمال و جنوب تهران دارد. آنها مردمانی‌اند که به راحتی جذب شهر نشدند. با امید و آرزو به شهر آمدند ولی شهر آن‌قدر مشکل داشت که نتوانست به نیازهایشان پاسخ دهد اما در دوره‌ای توانست از نیروی آنها در زمینه انقلاب استفاده کند.»

 

دیدگاه تان را بنویسید