در این مطلب آمده است:عید، یعنی روزهایی که مشتریهایم تمام فالهایم را بخرند، عید یعنی ای کاش پول داشتم چند روز به افغانستان بروم، عید یعنی یک روز مادرم شیشه نکشد و برایمان غذا بپزد، عید یعنی یک شب مجبورم نمی کرد پیش مرد همسایه بروم؛ این ها حرف های محمد، مهدی و راضیه است که در جشن بوی عیدی جمعیت امام علی(ع) آمده اند و از این طرف سالن به آن طرف می دوند و قرار است یک روز را بدون ترس و استرس از تمام مشکلات زندگیشان سپری کنند.
آنها در روزهای گذشته به دعوت جمعیت امام علی به سالن تلاش تهران آمدند تا هم برنامه رقص و شادی و سرود اجرا کنند و هم شاهد اشتیاق مردمی باشند که دوست دارند آنها هم مثل بقیه بچه ها حداقل شب عید را شاد باشند.
مدت هاست که موسسه خیریه امام علی اعلام می کند زنان و مردانی که تمایل به فروش دست ساخته های خانگی یا درست کردن غذا برای کمک به کودکان یا خانواده های آسیب دیده را دارند، به خیریه جمعیت امام علی بیایند.
روز دوم تا چهارم اسفند زنان زیادی محصولات آشپزی شان را به بازارچه غذای این خیریه آوردند تا بفروشند و سودش را به اعضای تحت پوشش این جمعیت واریز کنند.
در روزهای دوم تا چهارم اسفند، هر عابر پیادهای که از مقابل مجتمع فرهنگی-ورزشی «تلاش» در نزدیکی پارکوی عبور می کرد، صدای فریاد شادی و بازی دختران و پسران کودک،نوجوان و جوانی را می شنید که آمده بودند تا چند روز شاد را در کنار هم سپری کنند و در انتهای این دو روز هزینه های کمک به کودکان آسیب دیده ای که چیری به نام شب عید ندارند،فراهم کنند.
ثریا و مهسا، دو خواهری هستند که هر پنجشنبه مهمانخانه علم هستند. ثریا به تازگی یاد گرفته با چرم دستبند درست کندو دستبندهایش را یکی در کنار دیگری گذاشته و مدام با مشتری ها گرم می گیرد تا دستبندهایش را از او بخرند.
با هر دانه دستبند 20 هزارتومانی که میفروشد، میان آن همه شلوغی و سرو صدا بالا و پایین می پرد و از خوشحالی فریاد می زند. در محوطه بیرونی مجموعه «تلاش» بوی غذا بیداد میکند.
مهری یکی از دخترانی است که همراه با مادرش یک دیگ بزرگ آش را آورده و آن را کاسه ای 15 هزارتومان می فروشد.
او می گوید:« این اولین سالی نیست که ما در این بازارچه خیریه شرکت میکنیم. مادرم تقریبا هر سال این کار را می کند. یک جوری انگار نذرش را ادا می کند. مردم هم خیلی خوب استقبال می کنند و به این بازارچه اعتماد کاملی دارند».
در بخش دیگری از محوطه بیرون حیاط، بچه ها گلدانهای شمعدانی رنگ آمیزی شده را کنار هم چیده اند.
گلدان هایی که روی آنها با آبرنگ نقاشی شده و در آستانه بهار در حال گل دادن است. این گلدان ها را مینو آورده است. بعضی از گل ها را خودش قلمه زده و در گلدان کاشته و بعضی دیگر را از بازار خریده و برای عرضه آورده است.
شادی، یک روز بدون کیسه های فال و آدامس
«میترا» زن جوانی است که با وجود دو بچه سال هاست تنها زندگی می کند.
شوهرش در یک کارگاه نجاری کارگر بود و در آتش سوزی کارگاه فوت کرد. یکی از پسرهایش، دو سال و دیگری 10 سال دارد. شوهرش وقتی مرد، پسر دوساله اش تازه به دنیا آمده بود.
از همان سال به کلاس های خیاطی جمعیت آمد و حالا برای خودش خیاط ماهری است.
او در این دو سال در تمام بازارچههای خیریه جمعیت، لباس هایی که می دوزد ، می فروشد.
او می گوید:«از مهر شروع به دوختن لباس ها می کنم و تمام امیدم همین خیریه است تا شب عید بتوانم در کنار دو پسرم شاد باشم».
مانتوهای رنگارنگش را خیلی زود می فروشد و از این بابت رضایت دارد.
در سالن آمفی تئاتر مجموعه دختران کار جمعیت، کنسرت برگزار کرده اند که بلیتش برای هر نفر 10 هزار تومان است. دختران هشت تا 12 سال با مانتوهای صورتی و مقنعه های نارنجی رنگ، یکی یکی روی صحنه می آیند و سرودی را درباره مادر اجرا می کنند.
همان کودکانی که روزها در سرمای زمستان بی آنکه مدرسه بروند، می چرخند و فال و آدامس هایشان را به مشتریها میفروشند. پوست های تیره و اندام لاغرشان، خبر از رنجی می دهد که هر روز در خیابان های شهر می کشند.
کمتر لبخند می زنند و حتی همین سرود خواندن هم برایشان آنقدر جدی بوده که زندگی سخت و بی تفریح برایشان جدی است.
ساعت از هشت شب آخرین روز خیریه گذشته و دسته دسته به جمعیت استقبال کنندگان اضافه می شود.
بعضی از بازدیدکنندگان تمام شیرینی های شب عیدشان از همین بازارچه خیریه می خرند. بعضی ها مشتری ثابت زنان سرپرست خانوار شده اند و شماره تلفن آنها را در گوشیهایشان دارند تا برای همیشه آن ها را حمایت کنند.
تکه های غمگین زندگی ام را به هم می دوزم
«منصوره» در یک خانواده معتاد درمنطقه شوش به دنیا آمد؛پدر و مادرش سال ها پیش از سبزوار به تهران مهاجرت کردند و اتاقکی در یکی از خانه های پرجمعیت شوش گرفتند.
هر دو بعد از مدت کمی گرفتار اعتیاد و خرید و فروش مواد شدند تا جایی که منصوره هم در همان سال های کودکی درگیر اعتیاد شد و در 12 سالگی با مردی معتاد ازدواج کرد.
14 ساله بود که در یکی از کوچههای شوش پی مواد برای خودش و شوهرش میدوید که با مددکاران جمعیت آشنا شد.
از اعتیاد خسته بود و نمی دانست باید چطور از شوهرش جدا شود. برای ترک اعتیاد به یکی از کمپ های بهریستی رفت و بعد از آن توانست از شوهرش جدا شود.
او در کلاسهای عروسک سازی جمعیت شرکت کرد و حالا در یک پانسیون نیمه مخروبه در جنوب شهر زندگی میکنداما اعتیاد ندارد و این برایش کافی است.
دندان های توی دهانش یکی درمیان ریخته اند و وقتی مقابل آینه خودش را تماشا می کند، یاد روزهای پر از درد و رنجش می افتد. او می گوید:« بارها بعد از طلاق، شوهرم جای زندگی ام را پیدا کرد و آمد و کتک کاری راه انداخت اما من دیگر نمی خواهم به سمت مواد بروم.
حالا هم زندگی خوبی ندارم. هنوز هم بعضی وقت ها می گویم بدبختی ما تمام نمیشود اما از اعتیاد خسته شده ام.
می خواهم مثل بقیه آدم ها زندگی کنم».
روی میز منصوره پر از عروسک های نمدی ماهی قرمز، خرس های قهوه ای و عمو نوروزهایی است که مثل تمام عمونوروزها صورت هایشان سیاه است و موهای فرفری سیاه رنگ دارند. قیمت عروسکها از چهار تا 25 هزار تومان است. شاید هر عدد از این عروسکها منصوره را به بخشی از زندگی اش ببرد.
به شب ها و روزهایی که خسته و ناامید تکه های نمدها را می برید و آنها را کنار هم می گذاشت و با چسب به هم می چسباند. حالا این عروسک های کوچک، بخشی از زندگی هزار تکه منصوره هستند که قرار است آینده ای مبهم و شاید روشن را برایش به ارمغان بیاورند.
کارآفرینی مددجویان تحت پوشش
یکی از مددکاران جمعیت امام علی درباره این بازارچه میگوید:«این بازارچه فعالیتهای کارآفرینی خود را با هدف درآمدزایی برای افراد تحت پوشش انجام میدهد.
محصولات جمعیت امام علی در حال حاضر در سه دسته خوراکی، پوشاک و محصولات هنری و تزیینی دستهبندی میشوند. تولیدکنندگان این محصولات را بانوان و مددجویان تحت پوشش جمعیت تشکیل میدهند.
جمعیت امام علی همواره با رویکرد توانمندسازی تلاش کرده است تا خانوادههای تحت پوشش خود را پس مدتی از چرخه نیاز به خود خارج و کمکشان کند تا روی پای خود بایستند.
در سالهای اخیر جمعیت فعالیتهای کارآفرینانه را با رویکرد توانمندسازی مددجویان و خانواده های تحت پوشش خود بهصورت جدی در پیشگرفته است».
روزنامه قانون
تهرام/1735
آنها در روزهای گذشته به دعوت جمعیت امام علی به سالن تلاش تهران آمدند تا هم برنامه رقص و شادی و سرود اجرا کنند و هم شاهد اشتیاق مردمی باشند که دوست دارند آنها هم مثل بقیه بچه ها حداقل شب عید را شاد باشند.
مدت هاست که موسسه خیریه امام علی اعلام می کند زنان و مردانی که تمایل به فروش دست ساخته های خانگی یا درست کردن غذا برای کمک به کودکان یا خانواده های آسیب دیده را دارند، به خیریه جمعیت امام علی بیایند.
روز دوم تا چهارم اسفند زنان زیادی محصولات آشپزی شان را به بازارچه غذای این خیریه آوردند تا بفروشند و سودش را به اعضای تحت پوشش این جمعیت واریز کنند.
در روزهای دوم تا چهارم اسفند، هر عابر پیادهای که از مقابل مجتمع فرهنگی-ورزشی «تلاش» در نزدیکی پارکوی عبور می کرد، صدای فریاد شادی و بازی دختران و پسران کودک،نوجوان و جوانی را می شنید که آمده بودند تا چند روز شاد را در کنار هم سپری کنند و در انتهای این دو روز هزینه های کمک به کودکان آسیب دیده ای که چیری به نام شب عید ندارند،فراهم کنند.
ثریا و مهسا، دو خواهری هستند که هر پنجشنبه مهمانخانه علم هستند. ثریا به تازگی یاد گرفته با چرم دستبند درست کندو دستبندهایش را یکی در کنار دیگری گذاشته و مدام با مشتری ها گرم می گیرد تا دستبندهایش را از او بخرند.
با هر دانه دستبند 20 هزارتومانی که میفروشد، میان آن همه شلوغی و سرو صدا بالا و پایین می پرد و از خوشحالی فریاد می زند. در محوطه بیرونی مجموعه «تلاش» بوی غذا بیداد میکند.
مهری یکی از دخترانی است که همراه با مادرش یک دیگ بزرگ آش را آورده و آن را کاسه ای 15 هزارتومان می فروشد.
او می گوید:« این اولین سالی نیست که ما در این بازارچه خیریه شرکت میکنیم. مادرم تقریبا هر سال این کار را می کند. یک جوری انگار نذرش را ادا می کند. مردم هم خیلی خوب استقبال می کنند و به این بازارچه اعتماد کاملی دارند».
در بخش دیگری از محوطه بیرون حیاط، بچه ها گلدانهای شمعدانی رنگ آمیزی شده را کنار هم چیده اند.
گلدان هایی که روی آنها با آبرنگ نقاشی شده و در آستانه بهار در حال گل دادن است. این گلدان ها را مینو آورده است. بعضی از گل ها را خودش قلمه زده و در گلدان کاشته و بعضی دیگر را از بازار خریده و برای عرضه آورده است.
شادی، یک روز بدون کیسه های فال و آدامس
«میترا» زن جوانی است که با وجود دو بچه سال هاست تنها زندگی می کند.
شوهرش در یک کارگاه نجاری کارگر بود و در آتش سوزی کارگاه فوت کرد. یکی از پسرهایش، دو سال و دیگری 10 سال دارد. شوهرش وقتی مرد، پسر دوساله اش تازه به دنیا آمده بود.
از همان سال به کلاس های خیاطی جمعیت آمد و حالا برای خودش خیاط ماهری است.
او در این دو سال در تمام بازارچههای خیریه جمعیت، لباس هایی که می دوزد ، می فروشد.
او می گوید:«از مهر شروع به دوختن لباس ها می کنم و تمام امیدم همین خیریه است تا شب عید بتوانم در کنار دو پسرم شاد باشم».
مانتوهای رنگارنگش را خیلی زود می فروشد و از این بابت رضایت دارد.
در سالن آمفی تئاتر مجموعه دختران کار جمعیت، کنسرت برگزار کرده اند که بلیتش برای هر نفر 10 هزار تومان است. دختران هشت تا 12 سال با مانتوهای صورتی و مقنعه های نارنجی رنگ، یکی یکی روی صحنه می آیند و سرودی را درباره مادر اجرا می کنند.
همان کودکانی که روزها در سرمای زمستان بی آنکه مدرسه بروند، می چرخند و فال و آدامس هایشان را به مشتریها میفروشند. پوست های تیره و اندام لاغرشان، خبر از رنجی می دهد که هر روز در خیابان های شهر می کشند.
کمتر لبخند می زنند و حتی همین سرود خواندن هم برایشان آنقدر جدی بوده که زندگی سخت و بی تفریح برایشان جدی است.
ساعت از هشت شب آخرین روز خیریه گذشته و دسته دسته به جمعیت استقبال کنندگان اضافه می شود.
بعضی از بازدیدکنندگان تمام شیرینی های شب عیدشان از همین بازارچه خیریه می خرند. بعضی ها مشتری ثابت زنان سرپرست خانوار شده اند و شماره تلفن آنها را در گوشیهایشان دارند تا برای همیشه آن ها را حمایت کنند.
تکه های غمگین زندگی ام را به هم می دوزم
«منصوره» در یک خانواده معتاد درمنطقه شوش به دنیا آمد؛پدر و مادرش سال ها پیش از سبزوار به تهران مهاجرت کردند و اتاقکی در یکی از خانه های پرجمعیت شوش گرفتند.
هر دو بعد از مدت کمی گرفتار اعتیاد و خرید و فروش مواد شدند تا جایی که منصوره هم در همان سال های کودکی درگیر اعتیاد شد و در 12 سالگی با مردی معتاد ازدواج کرد.
14 ساله بود که در یکی از کوچههای شوش پی مواد برای خودش و شوهرش میدوید که با مددکاران جمعیت آشنا شد.
از اعتیاد خسته بود و نمی دانست باید چطور از شوهرش جدا شود. برای ترک اعتیاد به یکی از کمپ های بهریستی رفت و بعد از آن توانست از شوهرش جدا شود.
او در کلاسهای عروسک سازی جمعیت شرکت کرد و حالا در یک پانسیون نیمه مخروبه در جنوب شهر زندگی میکنداما اعتیاد ندارد و این برایش کافی است.
دندان های توی دهانش یکی درمیان ریخته اند و وقتی مقابل آینه خودش را تماشا می کند، یاد روزهای پر از درد و رنجش می افتد. او می گوید:« بارها بعد از طلاق، شوهرم جای زندگی ام را پیدا کرد و آمد و کتک کاری راه انداخت اما من دیگر نمی خواهم به سمت مواد بروم.
حالا هم زندگی خوبی ندارم. هنوز هم بعضی وقت ها می گویم بدبختی ما تمام نمیشود اما از اعتیاد خسته شده ام.
می خواهم مثل بقیه آدم ها زندگی کنم».
روی میز منصوره پر از عروسک های نمدی ماهی قرمز، خرس های قهوه ای و عمو نوروزهایی است که مثل تمام عمونوروزها صورت هایشان سیاه است و موهای فرفری سیاه رنگ دارند. قیمت عروسکها از چهار تا 25 هزار تومان است. شاید هر عدد از این عروسکها منصوره را به بخشی از زندگی اش ببرد.
به شب ها و روزهایی که خسته و ناامید تکه های نمدها را می برید و آنها را کنار هم می گذاشت و با چسب به هم می چسباند. حالا این عروسک های کوچک، بخشی از زندگی هزار تکه منصوره هستند که قرار است آینده ای مبهم و شاید روشن را برایش به ارمغان بیاورند.
کارآفرینی مددجویان تحت پوشش
یکی از مددکاران جمعیت امام علی درباره این بازارچه میگوید:«این بازارچه فعالیتهای کارآفرینی خود را با هدف درآمدزایی برای افراد تحت پوشش انجام میدهد.
محصولات جمعیت امام علی در حال حاضر در سه دسته خوراکی، پوشاک و محصولات هنری و تزیینی دستهبندی میشوند. تولیدکنندگان این محصولات را بانوان و مددجویان تحت پوشش جمعیت تشکیل میدهند.
جمعیت امام علی همواره با رویکرد توانمندسازی تلاش کرده است تا خانوادههای تحت پوشش خود را پس مدتی از چرخه نیاز به خود خارج و کمکشان کند تا روی پای خود بایستند.
در سالهای اخیر جمعیت فعالیتهای کارآفرینانه را با رویکرد توانمندسازی مددجویان و خانواده های تحت پوشش خود بهصورت جدی در پیشگرفته است».
روزنامه قانون
تهرام/1735
کپی شد