مرحوم حاج آقا مصطفی مصطفوی خمینی پسر بزرگ حضرت امام خمینی در رجب 1349 ه.ق مطابق آذرماه 1309 ه.ش در بیت پدر بزرگوار خود قدم به عرصه وجود گذاشت و موجب نورانی تر شدن بیت شد و تحت سرپرستی مادری با فهم و فراست تام و درایت - که در خاندان علم و عمل وجیه یعنی حضرت آقای حاج میرزا محمد ثقفی مجتهد تربیت یافته و از هر جهت اصیلالطرفین و عالی نسب بودند- قرار گرفت. پس از تحصیل مقدمات از 15 سالگی به بعد به تحصیلات علوم دینی پرداخت و در تمام دوره زندگی مورد توجه و تربیت قاطعانه پدری عالی مقام و وارسته و مادری شایسته به تکمیل علوم پرداخت و با هوش سرشار و فطانت ذاتی و موروثی خانوادگی و پشتکار سطوح را به پایان رسانید. دروس خارج را نزد پدر بزرگوار خود و حضرت آیتالله بروجردی و مرحوم آیتالله داماد ادامه داد و نردبان اجتهاد را طی کرده و بسیار متدین و متعبد بود. من با ایشان در قم و گاهی خمین و تهران معاشرت بسیار داشتم و از فقدانش بسیار متاثرهستم.
مدتها بر حسب احتیاط از استعمال قند و چای در بیت حضرت امام به دستور وی جلوگیری و خودداری میشد و به فتوای یکی از مراجع عظام قند مصرف نمیشد و چای به واردین نمیدادند، گویا گل گاوزبان یا سرکه شیره میدادند. نشریات و کتب زیادی به نقل از انتشارات در ترکیه و نجف از ایشان به یادگار مانده و نگارنده کتب ایشان را ندیدهام و اسامی و شمار آنها را به عهده مطلعین میگذارم، مطالب زیاد است و اجمالاً به مقدمات شهادت ایشان میپردازم . شب 13 آبان ماه 1343 حکومت ظالم و جابر پهلوی که در راس ستمگران و جلادان بود. حضرت امام خمینی را دستگیر و به تهران و ترکیه تبعید کرد. صبح آن روز مرحوم حاج آقا مصطفی با تمام نگرانیها برای ملاقات با مراجع عظام از منزل خارج شده و موقعی که به منزل حضرت آیتالله نجفی رفت و برای احتیاط درب بیت ایشان را بست مامورین از دیوار وارد بیت شدند و او را به شهربانی قم برده و عصر همان روز آن مرحوم را به تهران بردند و در زندان قزل قلعه زندانی کردند.
ایشان به مدت 57 روز در زندان بود و اقدامات من و دیگران و تظاهرات گسترده و زیاد مراجع و وعاظ و احزاب و وکلای دادگستری و تجار و اصناف علیه شاه و حکومت و له حضرت امام خمینی نتیجه آنی نداد( ولی نتیجه آتی در برداشت).
ساواک به خیال جلوگیری از تظاهرات دست به سیاست زد و سرهنگ مولوی را به زندان قزل قلعه نزد مرحوم حاج آقا مصطفی فرستاد و به ایشان گفت برای ملاقات پدر و با مسافرت شما به ترکیه موافقت میکنیم( تبعید سیاسی و داهیانه) شما یک شب به قم بروید ولی محرمانه و اگر کاری دارید انجام دهید و برای 28 شعبان 1384 باید در تهران حاضر باشید و پاسپورت خود را بگیرید و در 29 شعبان با هواپیما به ترکیه و به ملاقات پدرتان بروید.
آن مرحوم در زندان موافقت کرده بودند که تبعید سیاسی شود و در نتیجه بیت تعطیل و«کان لم یکن شیئاً مذکورا» میشد. ایشان روز 24 شعبان 1384 قمری برابر با 8 دی ماه 1343 که من مدتها بود در تهران و منزل صبیهام بدرالسادات (عیال مرحوم کشاورز) بودم، پس از آزادی از زندان نزد من آمد و بنا شد محرمانه به قم برویم و برای روز 29 شعبان به تهران و فرودگاه رفته و به ترکیه مسافرت کنند. این دستور سرهنگ مولوی بود که بدون سر و صدا به قم برویم. ایشان شب را به محل دیگری رفت و صبح 25 شعبان آمد به اتفاق ایشان و مرحوم مهندس کشاورز به میدان شوش که محل ماشین سواری کرایهای بود رفتیم و ماشین گرفته به سمت قم حرکت کردیم. ایشان در ورود به زیارت حضرت معصومه سلام الله علیها رفتند. بر حسب اتفاق شخصی فوت شده و جمع کثیری برای طواف میت آمده بودند تا ایشان را دیدند میت را گذاشتند و برای تجلیل مرحوم حاج آقا مصطفی تا خانه حضرت امام خمینی آمدند و احترامات به ایشان بسیار شایان توجه بود. پس از ملاقاتها و مشورتها بعضی رفتن ایشان را به ترکیه صلاح ندیدند و بر خلاف مصلحت دانستند. ایشان در قم ماندنی شد و از تبعید سیاسی منصرف گردید. ولی با تلفن تدکر دادند که برای رفتن به ترکیه که قول دادهاید طیاره و پاسپورت مهیا شده حرکت نمایید. ایشان جواب دادند مادرم راضی نیست و من برخلاف میل مادر کاری انجام نمیدهم، در جواب اهانت کردند و بعد از ظهر 29 شعبان 84 سرهنگ بدیعی رئیس ساواک قم با جمعی به منزل حمله کردند ایشان را دستگیر و به تهران فرستادند. به صبیهام حاجیه بدرالسادات اطلاع دادند و ایشان بر حسب پیشنهاد من (که در تهران نبودم) یادم نیست به چه وسیله به مرحوم آقا فضلالله خوانساری تلفن میکنند که وسیله ملاقات با زندانی را با مکالمه تلفنی فراهم کنند؛ ایشان جواب میدهند تا بعد از نصف شب مواظب تلفن باشند، یک ساعت بعد از نصف شب اجازه مکالمه تلفنی میدهند.
صبیه با محل بازداشت ایشان باشگاه افسران تلفنی صحبت میکنند ایشان با خنده و گرم جواب میدهند، جایم خوب است و راحتم.
با موافقت مامورین، صبیه من دو سه ساعت بعد از نیمه شب روز 29 شعبان به منزل آقای حسنخان کمرهای پسر خاله ما میروند و ایشان را بیدار کرده و به اتفاق مهندس گودرز کشاورز پسرشان به زندان رفته و با حضور دو نفر مامور با او ملاقات میکنند. ایشان ناراحت نبودند و فقط یک صد تومان پول از صبیه میگیرند و پس از ملاقات، صبیه من به منزل مراجعت میکند- اینها مطالبی است که من از شرح حال مرحوم حاج آقا مصطفی مطلع شدم و بقیه را شخصاً اطلاعی ندارم ، دیگر موکل به نشریات و افراد مطلع است.
خاطرات آیت الله پسندیده(گفتهها و نوشتهها)، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س)، 1384