در این یادداشت آمده است: چقدر چشات قشنگه؟! می تونستی هنرپیشه بشی ها!! فکر کن اگه شمال شهر زندگی می کردی، می تونستی یه هنرپیشه بشی؟!
پسرک هاج و واج فقط پوزخند می زند. دوباره خطاب قرار می گیرد؛
وقتی بزرگ شدی، می خوای چیکاره شی؟
پسرک: کار کنم
چه کاری؟
پسرک: آغشار(آشغال) جم کنم و ازهم سوا کنم و بفروشم
یه آرزوی بزرگ بکن!
پسرک: چی؟
چه آرزویی داری؟
پسرک: چی؟ آرزو؟ آرزو چیه؟
کافی است تا یک گوشی هوشمند و نگاهی هوشمندانه تر در حوزه رسانه داشته باشی تا تصاویر و دیالوگ هایی نظیر دیالوگ بالا خلق کنی، بخندانی یا بگریانی، بیم و امید دهی، مصائب جامعه را آسیب شناسی کنی، واقعیات مکتوم را شفاف در معرض قضاوت مردم بگذاری تا به عنوان یک کاربر خاص شبکه های اجتماعی، شناخته شوی. چرا که رسانه های نوین موبایلی، خواه ناخواه در زندگی روزمره ما، جریانی ملموس، پررنگ و اثر گذار دارند.
کاربران این شبکه ها، با افراط و تفریط ها، سیاه نمایی ها و بزرگ نمایی ها، گاهی از کاهی کوهی و گاهی از کوهی کاهی می سازند، جعل خبر می کنند، گاه هجو و گاهی مدح می کنند.
برخی مواقع هم سیاستمداران و مسئولان را بی محکمه و محاکمه به مسلخ می برند و قدرت طلبان را به صُلابه می کشند.
زمانی هم له یا علیه شخصیت های حقیقی و حقوقی با لشکرکشی هدفدار، کمپین طراحی می کنند و راست و دروغ شان را وجدان های بیدار و اندیشه های آگاه، باید صحه بگذارند.
در این میان اما گاهی برخی فعالان گروه ها و کانال های تلگرامی و اینستاگرامی، زیر پوست شهر را واکاوی می کنند تا لایه های پنهان جامعه را موشکافانه و رندانه ورق زنند.
در واقع آنان می کوشند تا آن روی دیگر سکه جامعه را هویدا کنند و مردم را به قضاوت و واکنش برانگیزانند و با نگاه عمیق به زمینه های اجتماعی در تلگرام موجی از واکنش های عاطفی و انسانی، طوفان توییتری، هشتک ولایک های انبوه اینستاگرام را خلق کنند.
اخیرا یکی از کاربران خوش قریحه و نوعدوست شبکه های اجتماعی، با تعبیه فیلمی یک دقیقه ای در اینستاگرام و تلگرام، واقعیت های اجتماعی را در کف خیابان باز تعریف کرده تا به مسئولان نهیبی بزند.
او در مصاحبه ای کوتاه، ساده و بی پیرایه یکی از کودکان کار را خطاب قرار داده که؛
چقدر چشات قشنگه؟!
می تونستی هنرپیشه بشی ها!
فکر کن! اگه شمال شهر زندگی می کردی، می تونستی یه هنرپیشه بشی؟!
پسرک هاج و واج فقط پوزخند می زند.
دوباره پسرک نوجوان خطاب قرار می گیرد؛
وقتی بزرگ شدی، می خوای چیکاره شی؟
پسرک: کار کنم
چه کاری؟
پسرک: آغشار (آشغال) جم کنم و ازهم سوا کنم و بفروشم
یه آرزوی بزرگ بکن!
پسرک: چی؟
چه آرزویی داری؟
پسرک: چی؟ آرزو؟ آرزو چیه؟
**
کودک کار! هموطن دلبندم!
نمی دانم. اهل کجایی ؟!
نامت را حتی نمی دانم اما امید خطابت می کنم از اینکه امید با آرزو بی گانه است، سخت متأسفم، من شرمسار وضعیت بغرنج توأم، امیدهای به آرزو نرسیده روزگار ما فراوان هستند.
کاری از دستم ساخته نیست جز اینکه برایت و به نامت بنویسم شاید آرزو را برایت ترسیم کنم؛ خوب می دانم که آرزو، گمشده توست.
آرزو، بانک های مملو از اسکناس هایی است که از پول خُردهای قلک تو و همانندان تو اختلاس شده، آرزو، پورشه های رنگارنگ آقازاده هاست که گاه و بیگاه بی تفاوت از کنارت به سرعت برق می گذرند،
آرزو را بابک ها از رویاهایت دزدیده اند، آرزو را خاوری ها به خاور دور ربوده اند، آرزو را در صندوق ذخیره نکردند تا سهمی از آن به تو نرسد.
آرزو، ریال و تومن و هزار و میلیون نیست، آرزو میلیارد میلیارد است آنقدر که از شمارش صفرهایش خسته می شوی. اصلا گویی اینکه حتی آرزوی شمردنش را از تو گرفته اند، آرزو، در حساب های بانک های خارج از کشور، در ویلاهای لندن، در قشلاق ییلاق های اروپاست.
عشق زمین خوارهاست، در ویلاهای شمال، در گردنه حیران، آرزو در امتیاز شرکت های غول پیکر، در مجوز شبه بانک ها، در صرافی ها، در ریاست مدیران مادام العمر، در وی. آی .پی هواپیماها، در عرصه کشتی ها، در دلارهای آغشته به نفت، در انحصار اسکله ها، معنی کرده اند، تا رنج و گرسنگی، اسکلتی بیش از تو باقی نگذارد و در حسرت آرزوها بمانی.
آرزو، دریاست، رویاست، فرداست، که تو نداری. یعنی حرامی ها، آنقدر به سفره ات دست درازی کرده اند که فردایی برایت نگذاشته اند.
می دانم که آرزو، رویای گمشده توست. می دانم که خوشبختی تو در محاق شکاف طبقاتی است. می دانم که از هیچ خیریه ای خیری ندیدی. اما بدان که آن بالا، آن عزیز بالادست، حواسش به تو هست. می دانم که آشغال ها، آرزویت را به گَند کشیده اند.
می دانم که آشغال ها زندگیت را تهدید می کنند و اما خوب می دانم که آشغال ها را باید بی درنگ ضدعفونی کنیم. این را همه قلم های نستوه آرمانی فریاد می زنند.
9102
پسرک هاج و واج فقط پوزخند می زند. دوباره خطاب قرار می گیرد؛
وقتی بزرگ شدی، می خوای چیکاره شی؟
پسرک: کار کنم
چه کاری؟
پسرک: آغشار(آشغال) جم کنم و ازهم سوا کنم و بفروشم
یه آرزوی بزرگ بکن!
پسرک: چی؟
چه آرزویی داری؟
پسرک: چی؟ آرزو؟ آرزو چیه؟
کافی است تا یک گوشی هوشمند و نگاهی هوشمندانه تر در حوزه رسانه داشته باشی تا تصاویر و دیالوگ هایی نظیر دیالوگ بالا خلق کنی، بخندانی یا بگریانی، بیم و امید دهی، مصائب جامعه را آسیب شناسی کنی، واقعیات مکتوم را شفاف در معرض قضاوت مردم بگذاری تا به عنوان یک کاربر خاص شبکه های اجتماعی، شناخته شوی. چرا که رسانه های نوین موبایلی، خواه ناخواه در زندگی روزمره ما، جریانی ملموس، پررنگ و اثر گذار دارند.
کاربران این شبکه ها، با افراط و تفریط ها، سیاه نمایی ها و بزرگ نمایی ها، گاهی از کاهی کوهی و گاهی از کوهی کاهی می سازند، جعل خبر می کنند، گاه هجو و گاهی مدح می کنند.
برخی مواقع هم سیاستمداران و مسئولان را بی محکمه و محاکمه به مسلخ می برند و قدرت طلبان را به صُلابه می کشند.
زمانی هم له یا علیه شخصیت های حقیقی و حقوقی با لشکرکشی هدفدار، کمپین طراحی می کنند و راست و دروغ شان را وجدان های بیدار و اندیشه های آگاه، باید صحه بگذارند.
در این میان اما گاهی برخی فعالان گروه ها و کانال های تلگرامی و اینستاگرامی، زیر پوست شهر را واکاوی می کنند تا لایه های پنهان جامعه را موشکافانه و رندانه ورق زنند.
در واقع آنان می کوشند تا آن روی دیگر سکه جامعه را هویدا کنند و مردم را به قضاوت و واکنش برانگیزانند و با نگاه عمیق به زمینه های اجتماعی در تلگرام موجی از واکنش های عاطفی و انسانی، طوفان توییتری، هشتک ولایک های انبوه اینستاگرام را خلق کنند.
اخیرا یکی از کاربران خوش قریحه و نوعدوست شبکه های اجتماعی، با تعبیه فیلمی یک دقیقه ای در اینستاگرام و تلگرام، واقعیت های اجتماعی را در کف خیابان باز تعریف کرده تا به مسئولان نهیبی بزند.
او در مصاحبه ای کوتاه، ساده و بی پیرایه یکی از کودکان کار را خطاب قرار داده که؛
چقدر چشات قشنگه؟!
می تونستی هنرپیشه بشی ها!
فکر کن! اگه شمال شهر زندگی می کردی، می تونستی یه هنرپیشه بشی؟!
پسرک هاج و واج فقط پوزخند می زند.
دوباره پسرک نوجوان خطاب قرار می گیرد؛
وقتی بزرگ شدی، می خوای چیکاره شی؟
پسرک: کار کنم
چه کاری؟
پسرک: آغشار (آشغال) جم کنم و ازهم سوا کنم و بفروشم
یه آرزوی بزرگ بکن!
پسرک: چی؟
چه آرزویی داری؟
پسرک: چی؟ آرزو؟ آرزو چیه؟
**
کودک کار! هموطن دلبندم!
نمی دانم. اهل کجایی ؟!
نامت را حتی نمی دانم اما امید خطابت می کنم از اینکه امید با آرزو بی گانه است، سخت متأسفم، من شرمسار وضعیت بغرنج توأم، امیدهای به آرزو نرسیده روزگار ما فراوان هستند.
کاری از دستم ساخته نیست جز اینکه برایت و به نامت بنویسم شاید آرزو را برایت ترسیم کنم؛ خوب می دانم که آرزو، گمشده توست.
آرزو، بانک های مملو از اسکناس هایی است که از پول خُردهای قلک تو و همانندان تو اختلاس شده، آرزو، پورشه های رنگارنگ آقازاده هاست که گاه و بیگاه بی تفاوت از کنارت به سرعت برق می گذرند،
آرزو را بابک ها از رویاهایت دزدیده اند، آرزو را خاوری ها به خاور دور ربوده اند، آرزو را در صندوق ذخیره نکردند تا سهمی از آن به تو نرسد.
آرزو، ریال و تومن و هزار و میلیون نیست، آرزو میلیارد میلیارد است آنقدر که از شمارش صفرهایش خسته می شوی. اصلا گویی اینکه حتی آرزوی شمردنش را از تو گرفته اند، آرزو، در حساب های بانک های خارج از کشور، در ویلاهای لندن، در قشلاق ییلاق های اروپاست.
عشق زمین خوارهاست، در ویلاهای شمال، در گردنه حیران، آرزو در امتیاز شرکت های غول پیکر، در مجوز شبه بانک ها، در صرافی ها، در ریاست مدیران مادام العمر، در وی. آی .پی هواپیماها، در عرصه کشتی ها، در دلارهای آغشته به نفت، در انحصار اسکله ها، معنی کرده اند، تا رنج و گرسنگی، اسکلتی بیش از تو باقی نگذارد و در حسرت آرزوها بمانی.
آرزو، دریاست، رویاست، فرداست، که تو نداری. یعنی حرامی ها، آنقدر به سفره ات دست درازی کرده اند که فردایی برایت نگذاشته اند.
می دانم که آرزو، رویای گمشده توست. می دانم که خوشبختی تو در محاق شکاف طبقاتی است. می دانم که از هیچ خیریه ای خیری ندیدی. اما بدان که آن بالا، آن عزیز بالادست، حواسش به تو هست. می دانم که آشغال ها، آرزویت را به گَند کشیده اند.
می دانم که آشغال ها زندگیت را تهدید می کنند و اما خوب می دانم که آشغال ها را باید بی درنگ ضدعفونی کنیم. این را همه قلم های نستوه آرمانی فریاد می زنند.
9102
کپی شد