زایِد اندر ناقص و بیانتها در منتهی،
خود تو گویی در نگنجد، من ندارم استوار
زانکه در مرگ ملک، استاد استادان نظم،
خود به صد حسرت عیان دیدم به چشم اعتبار
در دو گز چلوار پیچیدند فضلی بیکران
در بَدستی خاک جا دادند بحری بی کنار...
این بیتها را مردی عالم و فرزانه و ادیب سروده است در عزا و رثای مرد عالم و فرزانه و ادیب دیگری. بیتهایی پرمغز از قصیده استوار استاد جلالالدین همایی، به مناسبت وفات استاد ملکالشعرای بهار (رحمت الله علیهما).
در این بیتها استاد همایی با ناباوری صحنه خاکسپاری استاد بهار را به تصویر کشیده که پیکر استاد بهار را که دریایی از فضل و ادب و علم و کمال بوده، در گوری تنگ و باریک که از نهایت تنگی گویی به اندازه یک وجب (بَدست) بوده است، جای دادند.
این چند بیت گرچه توصیفی است دقیق و درخور برای مرگ مردی چون ملکالشعرای بهار، اما به درستی میتوان آنها را درباره مرگ خودِ استاد همایی نیز سزاوار و مناسب دید. مردی که به گواه آثار و زندگینامهاش و نیز خاطرههایی که در ذهن شاگردانش بر جای نهاده، بیتردید «بحری بیکنار» و «فضلی بیکران» بود.
بزرگی که در 13 دی ماه 1278 شمسی در محله پاقلعه اصفهان دیده به دنیا گشود و در 28 تیرماه 1359 در تهران چشم به روی عُقبی باز کرد و پیکر نازنینش از تهران به اصفهانِ نصف جهان بازگشت داده شد و در گورستان کهن و پر راز و رمز تخت فولاد در آغوش خاک آرام گرفت.
** استاد همایی و خاندانِ شاعرش
استاد همایی جدای از اینکه از برجستهترین محققان زبان و ادبیات فارسی، عرفان، تاریخ و فرهنگِ ایران بوده و در تدریس شاخههای گوناگون ادب فارسی نیز از بزرگترین استادان و معلمان بهشمار میرفته است، در شعر نیز شأن و مرتبهای بس عالی دارد؛ هرچند که شاید بسیاری افرد با این بُعد از وجودِ صاحب هنر این مرد بزرگ آشنایی نداشته باشند.
شادی ندارد آن که ندارد به دل غمی / آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
آنان که لذّت دَم تیغت چشیدهاند / بر جای زخم دل نپسندند مرهمی
راز ستاره از منِ چشم انتظار پرس / کز گردش سپهر نیاسودهام دمی...
در دفتر حیات بشر کس نخوانده است / جز داستانِ مرگ، حدیث مسلمی
در این حدیث نیز حکیمان به گفتگو / افزودهاند عقدهی مبهم به مبهمی...
افراسیاب خون سیاووش میخورد / ما بیخبر نشسته به امید رستمی
از حدّ خویش پای فزونتر کشی «سنا» / گر دور چرخ با تو مدارا کند کمی
این ها، چند بیت از سروده معرفی است که شاید برخی از ما بیتهایی از آن را اینجا و آنجا خوانده و یا از دهان آن و این شنیده باشیم، اما ندانیم که شاعر آن، استاد علامه جلالالدین همایی است.
مرحوم استاد همایی در زندگانینامهاش که با تنظیم مرحوم دکتر محمد خوانساری (از شاگردان استاد) منتشر شده، خود درباره سابقه شعر و شاعری در خاندانش گفتهاند: «خانواده من از زن و مرد، همه اهل سواد و هنر بودند. پدرم میرزا ابوالقاسم محمد نصیر متخلص به طرب، فرزند مرحوم همای شیرازی است که در 1275 قمری ولادت یافته و در 1330 ق. درگذشته است» (همایی نامه، صفحه 5).
دیوان همای شیرازی با عنوان «شکرستان» به کوشش احمد کرمی و به همت انتشارات هما در دو جلد چاپ شده است. در مقدمه این دیوان آمده است که همای شیرازی که از شاعران و عارفان نامدار عهد قاجار بود، پس از سروش اصفهانی، مدتی نیز ملکالشعرای دربار ناصرالدین شاه شد که به دلیل روحیه عارفانه و آزادمنشانه خویش از دربار شاه و تهران می گریزد و بعد قصیدهای برای عذرخواهی به دربار شاه میفرستد و دلیل رفتنش از پایتخت را دوری از زن و فرزند عنوان میکند.
همای شیرازی سه پسر داشت؛ میرزا محمدحسین، متخلص به «عنقا»؛ میرزا محمد، متخلص به «سها» و میرزا ابوالقاسم، متخلص به «طرب».
این سه پسر ادب و هنر را به تمامی از پدر نامدارِ خویش به ارث برده بودند و این میراث ادب و فضل و کمال را به نسل بعد نیز منتقل کردند، به گونهای که شخصیت برجستهای چون استاد همایی، نیز تحت تربیت پدر (مرحوم طرب) و بعد عموی کوچک خود (مرحوم سها) سالهای نوجوانی را به آموختن فنون ادب میگذراند.
علامه جلالالدین همایی که در سرودههایش «سنا» تخلص میکرد، شعرهای گوناگونی با مضمونهای مختلف عرفان و فلسفه و پند و منقبت معصومان (ع) و پاسداشت و بزرگداشت بزرگان ادب و فرهنگ و شکوه از جهل و جفای روزگار و اهلِ آن سرودهاند. مجموعهای دربردارنده شماری از شعرهای استاد همایی به کوشش دخترش، ماهدخت بانو همایی با عنوان «دیوان سنا» به همت نشر هما منتشر شده که البته این دیوان، دربردارنده تمامی شعرهای استاد همایی نیست.
از دیگر شعرهای معروف استاد همایی این غزل است:
آنان که بندگی به رضای خدا کنند / اول بگو که خلق خدا را رضا کنند
بر مُنعمان نعیم دو عالم حلال باد / گر التفات نیز به حال گدا کنند
یک تای نان دهند اگر بر گرسنگان / بهتر از آنکه پُشت به طاعت دو تا کنند
خاکند پیش اهل نظر کیمیاگران / گیرم که خاک را به نظر کیمیا کنند
گر اژدهای جهل کنند از ادب عصا / بهتر ز مُعجزی که عصا اژدها کنند
در کارخانهای که مجال خیال نیست / مُشتی خیالباف فضولی چرا کنند؟
ز آن چشمهای که در دلِ سعدی است منبعش / یک قطره نیز کاش به کام «سنا» کنند
** حفظ کردن عمّ جزء در مکتب ملّا باجی و انس با حافظ و سعدی در کودکی
خواست و اراده حضرت حقتعالی برای برخی از بندگان طوری رقم میخورد که آنان از همان آغازین سالهای زندگی، به استواری و درستی گام در راهی میگذارند که باید بگذارند؛ این گروه از آدمیان که بیشک باید آنان را جزء بندگان سعادتمند خداوند به شمار آورد، بهطور معمول تا پایان عمرِ پربرکت خویش همان مسیر آغازین را با جدیت و پشتکار و عشق و ایثار طی میکنند و پس از عمری، آثار پر خیر و خجستهای را از خویش به یادگار میگذارند که تا دنیا، دنیا است، نام نیکشان را در زمره نیکان و پاکان جاودان خواهد ساخت؛ و بیتردید یکی از این بندگان سعادتمند که خداوند، از سالهای کودکی، وی را در مسیر سعادت قرار داد، استاد جلالالدین همایی است.
استاد در همان زندگینامه خویش تعریف کردهاند که در همان سالهای خردسالی چگونه با قرآن و حافظ و گلستان اُنس پیدا کرده بود: «در آن روزگار معمول بود که کودکان را از چهار، پنج سالگی به درس و مشق وامیداشتند. من نیز از چهار، پنج سالگی در نزد پدر و مادر خود به درس و مشق نشستم. درسی را که پدر به من میداد، مادر تکرار میکرد و در یادگرفتن آن مرا کمک میداد، بهطوری که تا خواندن قرآن و ادعیه مأثوره و گلستان و غزلیّات حافظ ، مادرم به من کمک کرده و بر من سمت استادی داشته است.
در نزدیکی منزل ما زنی بود صالح و عابد و خداپرست به نام نبات بیگم، مشهور به ملّا باجی. وی از بعضی از خانوادههای محله چند تن دختر و پسر به شاگردی میپذیرفت. هنوز گیسوان سفید و روی نورانی و روحانی او که بامحبت و مهربانی اصول و فروع دین و آداب وضو و نماز و روزه و کتاب عمّ جزء [= جزء سیام قرآن کریم] به من میآموخت، در خاطرم هست. البته این دروس را در خانه نیز پیش پدر مادرم فراگرفته بودم و او همان یادگرفتهها را تکمیل میکرد. من در مدت قلیلی در مکتب ملّا باجی عمّ جزو را تمام کردم و به خاطر دارم که پس از اتمام آن مادرم شخصاً به مکتب آمد و یک کلّه قند شهری با یک دست لباس زنانه (شامل پیراهن و چارقد و شلوار و چادر نماز و کفش) با بشقابی نُقل بادام به ملّا باجی هدیه کرد». (همایی نامه، صفحه 8 و 9)
جلالالدین همایی در حدود شش سالگی به مکتب میرزا عبدالغفار پاقلعهای میرود؛ مردی که در خوشنویسی شاگرد همای شیرازی، جدّ استاد، بود و در همان مکتب پدر استاد را نیز در کودکی تعلیم داده بود. «[میرزا عبدالغفار] همان روز اول صفحه اول دیوان حافظ را باز کرد و من همانطور که در خانه نزد پدر و مادر آموخته بودم، صحیح و کامل و با صدای رسا خواندم:
الا یا ایُّها السّاقی أدر کأساً و ناولها / که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
استاد مرا تحسین کرد و عیال خود را صدا زد و از او خواست اسفند بیاورد. اسفند آوردند و آتش کردند. برای پدرم پیغام فرستاد که قدر این کودک را بدانید. باری چند بدان مکتب رفتم. پس از آن در سال 1326 (هجری قمری) پدر مرا همراه برادر بزرگترم به مدرسه 'حقایق'، درخیابان مشیر فرستاد. رئیس و مؤسس مدرسه مرحوم سید محمد حقایق شیرازی بود. بالای در ورودی مدرسه روی گچ به خطب نستعلیق درشت نوشته بود:
در مکتب حقایق پیشِ ادیبِ عشق / هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی». (پیشین، صفحه 9 و 10)
** حفظ کردن تمام داستان «بیژن و منیژه» و تألیف کتابی در علم حساب در دوران نوجوانی
جلالالدینِ نوجوان سپس به مدرسه «قدسیه» میرود و در این مدرسه افزون بر درسهای ابتدایی، درسهایی چون سیوطی و حاشیه ملّا عبدالله را هم فرا میگیرد و حساب سیاق و ترسّل را تکمیل میکند. وی حساب و هندسه جدید را نیز همراه با تاریخ و جغرافیا میآموزد. «در همان ایّام تحصیل در مدرسه قدسیّه، کتابی در حساب تألیف کردم که البته کودکانه است و نسخهاش هنوز در اوراق قدیم من هست». (پیشین، صفحه 11)
در این دوران، استاد همایی چه در مدرسه، چه در خانه، در کنار همه درسهای دیگر، از منطق و صرف و نحو گرفته تا حساب و هندسه و دیگر علوم، خواندن متنهای ادبی را نیز به جدیت پی میگرفته است. در مدرسه «منشآت قائم مقام» و «منشآت فرهاد میرزا» و «منشآت امیرنظام گروسی» و «تاریخ معجم» را میخواند و در خانه نیز برخی دیگر از متنهای ادبیات فارسی را.
استاد خود در اینباره گفته است:
«در خانه هم پیش پدرم شاهنامه و کلیّات سعدی و منتخب قاآنی و غزلیّات محمدخان دشتی را شبها درس میخواندم. داستان بیژن و منیژه را از من خواست حفظ کنم و من الآن با اینکه بارها آن را خواندهام و درس دادهام، آنچه از بر دارم، از همان روزگار است... . میتوانم بگویم دقیقهای از وقت من به غیر از تحصیل، صرف کار دیگر نمیشد. بامدادان پیاده نان و پنیری خورده یا نخورده، از منزل خود در محله پاقلعه به مدرسه قدسیه در محله درب امام میرفتم و عصر نیز پیاده به خانه باز میگشتم. در خانه بیدرنگ به تکالیف مدرسه مینشستم و چون از آن کار میپرداختم، خود را آماده درس پدر میکردم که معمولاً پس از نماز مغرب و عشا شروع میشد و تا اواسط شب ادامه مییافت. باید بگویم که سنگینترین برنامههای من همین درس پدرم بود. زیرا وی مخصوصاً در تعلیم و تربیت سختگیر و دیرگذشت بود. چه بسا که شبها بعد از فراغت از درس پدر، همینکه از اطاق خارج میشدم، در ایوان منزل به سبب خستگی و بیخوابی از پلّه مقابل اطاق به زمین میافتادم و مادر از اطاق مجاور بیرون میآمد و مرا به بستر میبرد». (پیشین، صفحه 12)
مقایسه کیفیت پرورش و تحصیل افرادی چون استاد همایی با دانشآموزان و دانشجویانِ امروزی البته گرچه امکانپذیر نیست، اما تصور این قیاس میتواند لبخندی بر لبمان بنشاند و لحظهای به درنگ و تفکرمان وادارد. هماییِ نوجوان پس از درسهای سنگین و گونهگونِ مدرسه، شبها نیز در خانه درسهایی دشوارتر را از پدر فرا میگرفت، تا جایی که از فرط خستگی به زمین میخورد؛ و امروز در مدرسهها به لطایف الحیلِ هوشمندسازی مدرسهها و بهروز کردن تعلیم و تربیت، روز به روز از حجم کتابها کاسته میشود و دانشآموزانِ سرگرم در تبلت و موبایل و تلگرام و اینستاگرام و چه و چه اگر اهل درس باشند، میکوشند و پول و عمر خرج میکنند تا در زدن تست مهارت یابند و بتوانند در کنکور رتبه بهتری به دست آورند و به دانشگاه بروند تا در آخرین جلسههای ترم، به انواع ترفندها و شگردها استاد را مجبور کنند که از جزوه چهل صفحهایِ! درس داده شده در طول ترم، بیست صفحه را هم حذف کند و از بیست صفحه باقی مانده نیز تعدادی سؤال طرح کند تا آب در دل نوگلان باغ تعلیم و تربیت تکان نخورد و بتوانند با بهترین نمره درس و دانشگاه را با هم پاس کنند!
** تحصیل طلبگی در مدرسه نیم آورد و شاگردی آیتالله سید محمدباقر دُرچهای و حاج آقا رحیم ارباب
استاد همایی در حالی که در مدرسه «قدسیه» درس میخواند، گاه نیز به مدرسه علمیه «نیم آورد» که بر سرِ راه مدرسه قدسیه واقع شده بود، میرفت و در مباحثههای طلبههای جوان شرکت میکرد. در آن وقت، بعدازظهرها که مدرسه قدسیه تعطیل میشد، در مدرسه نیم آورد زیر نظر مرحوم آسید محمدجواد دستگردی، حوزه مباحثه درس سیوطی میان طلاب برگزار میشد و جلالالدین نوجوان نیز به آنجا میرفت. در روز اول مرحوم دستگردی به جلالالدین همایی تکلیف میکند که برای دیگران درس بگوید، که وی نیز استقبال میکند و به سرعت و درستی بیتهایی از «الفیه» را میخواند، طوری که مایه اعجاب استاد و طلبهها میشود. مرحوم دستگردی بسیار وی را تشویق میکند، که همین تشویق در کنار جاذبه مجتهد بزرگِ پرهیزگار آیتالله آسید محمدباقر دُرچهای که از مراجع تقلید و مجتهدان بزرگ آن روزگار بود، سبب میشود جلالالدین و برادرش برای تحصیل، حجره نشین مدرسه علمیه نیم آورد شوند که این حجرهنشینی 20 سال (از 1328 تا 1348 قمری) زمان میبرد.
مرحوم استاد همایی در بیست سالی که در مدرسه نیم آورد به سر برد، از محضر استادانی چون آیتالله سید محمدباقر درچهای، آشیخ علی یزدی، آخوند ملّا عبدالکریم گزی، آمیرزا احمد اصفهانی، آسید مهدی دُرچهای، حاج میر محمد صادق خاتون آبادی، آشیخ محمد خراسانی، آشیخ اسدالله حکیم قمشهای، حاج ملّا عبدالجواد آدینهای، آشیخ محمد حکیم و حضرت آیتالله العظمی حاج آقا رحیم ارباب اصفهانی (رحمتالله علیهم اجمعین) کسب فیض میکند.
** رفتن به گورستان باستانی برای فراگیری طب
استاد همایی در این مدت درسهای گوناگونی را فرا میگیرد؛ از کتابهایی چون مغنی و مطول و شرح لمعه و متون ادبیات عرب گرفته تا مکاسب شیخ مرتضی انصاری و فقه و اصول و کلام و علم رجال و درایه. استاد در علوم عقلی نیز با پشتکارِ عالی خود کتابهای بسیاری را تعلیم دید، ازجمله شرح شمسیّه و اسفار و شفا و شرح منظومه حاج ملاهادی سبزواری. افزون بر فلسفه، منطق و ریاضی و هیئت و نجوم و فنون اسطرلاب و استخراج تقویم نجومی را نیز فرا گرفت و یک دوره کامل طبّ قدیم را نیز آموخت. استاد درباره فراگیری طب گفتهاند:
«به خاطر دارم که هنوز قبرستان چملان [=جزء قبرستانهای باستانی اصفهان بوده که متأسفانه امروزه اثری از آن نیست] به حالت سابق بود و در بعضی گودالها دیده میشد که چهار قبر بر روی هم واقع شده است. گاهی روزها در خدمت جناب حاج میرزا علی آقا [شیرازی] به آن قبرستان میرفتیم و اسکلت استخوانها را بازدید میکردیم» (پیشین، صفحه 23).
** دریافت اجازه اجتهاد و اجازه روایت
مرحوم علامه همایی در تحصیل آنچنان مراتب تعالی را طی میکنند، که از یکی از مراجع تقلید اجازه اجتهاد میگیرند و رسیدن به همین اجازه اجتهاد از چند تن از مجتهدان بزرگ، یکی دیگر از وجوه وجود گرانقدر آن ادیبِ فرزانه و آن عالم گرانقدر و آن دانشی مردِ هنرمند بوده است.
استاد درباره اجازه اجتهادِ خود فرموده استد: «بالجمله در درس فقه و اصول به جایی رسیدم که از مراجع تقلید، اجازه اجتهاد به بنده داده شد؛ و از آن جمله است، اجازه اجتهاد مرحوم آخوند ملّا محمدحسین فشارکی، فقیه و مدرّس معروف و از مراجع تقلید بزرگ فتوی و قضای اصفهان» (پیشین، صفحه 21). به جز مرحوم فشارکی، استاد همایی از مجتهد معروف، آمیر سید محمد نجف آبادی؛ و نیز آیت الله العظمی حاج میرزا عبدالحسین سیدالعراقین خاتون آبادی نیز اجازه اجتهاد داشت.
استاد همایی افزون بر اجازه اجتهاد، اجازه «روایتِ حدیث» را نیز دریافت کرده بود. «بزرگترین مشایخِ روایت من، مرحوم آیت الله آشیخ مرتضی آشتیانی است که در تهران به من اجازه روایت داد. اجازه ایشان، به اصطلاحِ اهل روایت و درایت، جزء اسناد عالی است. بدین سبب که فقط از او به یک واسطه پدرش، به شیخ مرتضی انصاری، اعلی الله مقامه، میرسد و کمتر اجازهای به این قلتِ واسطه به شیخ انصاری میپیوندد». (پیشین، صفحه 24)
** از مدرسه علمیه به دانشگاه تهران / تغییر جامه
استاد همایی درحالی که در در مدرسه علمیه به تدریس نیز میپرداخت، در حدود سال 1300 شمسی در مدرسه جدید صارمیه اصفهان نیز تدریس میکند که حاصل آن پرورش نخستین دیپلمههای کامل متوسطه در اصفهان در سال 1304 شمسی بود. در سال 8 – 1307 استاد با حقوق ماهی هشتاد تومان و درحالی که همچنان لباس روحانیت را بر تن داشتند، به استخدام معارف درمیآیند و پس از چندی که در تبریز به سر میبرد، در 1310 به تهران میرود و در دارالفنون به تدریس میپردازد.
علامه همایی افزون بر این، در دبیرستان نظام و دانشکده افسری و نیز دانشسرای عالی نیز مدتی درس میدهد و سپس در دانشکده حقوق و بعد در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران تدریس میکند و شاگردانی را تربیت میکند که بسیاری از آنان خود، از بزرگترین استادان زبان و ادبیات فارسی این سرزمین شدند.
مرحوم علامه همایی با آنکه پس از خدمت رسمی در معارف نیز لباس روحانیت را بر تن داشت، از حدود همان سال 1308 که اوج غربگرایی رضاخانی بود و لباس متحد و کلاه پهلوی برای مردان واجب شده بود و روحانیانِ بی جواز نیز حق پوشیدن عبا و قبا و عمامه را نداشتند، لباس روحانیت را از تن به در میکند.
استاد در اینباره گفته است: «در خصوص تغییر لباس، من مطابق قانون آن زمان به سبب داشتن جواز مدرّسی و اجازه اجتهاد، معاف بودم و کسی هم انصافاً متعرّض من نمیشد؛ ولیکن اوضاع را در تهران و آذربایجان طوری دیدم که خود به اختیار تغییر لباس دادم».
از سرشناسترین چهرههای ادبی که افتخار شاگردی استاد جلالالدین همایی را داشتهاند، میتوان از استادان روانشاد ذبیحالله صفا، حسین خطیبی، اکبر شهابی، محمد معین، ناصرالدین شاه حسینی، محمد خوانساری، جمال رضایی و استادانی چون دکتر مظاهر مصفا، محمد استعلامی، محمدرضا شفیعی کدکنی و محمد غلامرضایی نام برد.
** آثاری به گرانبهاییِ یک عمر
دکتر سید مهدی نوریان یکی از برجستهترین استادان و معلمان زبان و ادبیات فارسی و استاد این رشته در دانشگاه اصفهان، در مقاله «استاد همایی در برابر نظره اولی یا فرایند تقلیل»، نقل کرده است که در سال 1348 مرحوم علامه همایی در سخنرانی پرباری که در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران داشت، فرموده بود که: «اگر در حاصل زندگی حکما و دانشمندان دقت کنیم، میبینیم که هر یک از آنها در طول عمر تقریباً هفتاد ساله خویش، یک یا دو یا حداکثر سه کتاب مهم از خود به جای نهادهاند؛ حال اگر تعداد آثار خواجه نصیرالدین طوسی را که همه بدون استثنا، در نوع خود در درجه اول اهمیتاند در نظر بگیریم و برای هر سه کتاب، هفتاد سال عمر فرض کنیم، دوران حیات مفید خواجه را باید معادل هزار سال عمر دانشمندان دیگر، نه مردمان عادی، بدانیم» (مقاله «استاد همایی در برابر نظره اولی یا فرایند تقلیل»، مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تربیت معلم، سال 1382، صفحه 15).
این قاعده را اما میتوان به راستی و درستی درباره شخصیتی چون خودِ مرحوم استاد همایی نیز صادق دانست. مردی که همه عمر خویش را صرف علم و ادب و فرهنگ کرد و کتابهایی را تألیف و تصحیح کرد یا مقدمه نوشت که هر یک به تنهایی دانشگاهی است از حکمت و دانش و معرفت برای آنان که اهل باشند.
از میان آثار تألیفی پرشمار استاد میتوان از «غزالی نامه»، «تاریخ ادبیات ایران»، «فنون بلاغت و صناعات ادبی»، «مختاری نامه یا سرگذشت حکیم مختاری غزنوی»، «خیّامی نامه»، «تفسیر مثنوی مولوی یا داستان قلعه ذاتالصّور»، «مولوی چه میگوید»، «طربخانه» (درباره رباعیات حکیم عمر خیام) و «تاریخ اصفهان» نام برد.
مرحوم علّامه همایی در تصحیح متنهای کهن و ارزشمند زبان و ادبیات فارسی نیز جزو بزرگانی است که در قلّه فنّ تصحیح ایستاده است. آثاری را که استاد همایی تصحیح کردهاند، تنها شامل تصحیح یک متنِ کهن نمیشود بلکه استاد با مقدمههای مفصل و تعلیقات پرباری که در پیش و پسِ متن اصلی فراهم آورده، آثاری سودمند و خواندنی به دست مخاطب داده که نهتنها او را به دریافت و درکِ صحیح متنِ مورد نظر رهنمون میشود، که درباره نویسنده متن، جهان زیست و دنیای فکری او و چه بسا شرایط حاکم بر یک دوره از تاریخ ادبیات و فرهنگ ایران نیز آگاهیهای ارزشمندی به وی میدهد، بهگونهای که انگار در دانشگاه و سر کلاس درس استاد نشسته است.
تصحیح «نصیحة الملوک امام محمد غزالی»، «مصباحالهدایه و مفتاحالکفایه عزالدین محمود کاشانی» (از مهمترین آثار درباره اصول عرفان و تصوف)، «التّفهیم لأوایل الصّناعة التنجیم ابوریحان بیرونی»، «دیوان عثمان مختاری غزنوی» و «مثنوی ولدنامه»، شماری از آثار تصحیحی استاد همایی است.
** خاطره استاد باستانی پاریزی از یادداشتهای انبوه استاد همایی
مرحوم استاد محمدابراهیم باستانی پاریزی، نویسنده، تاریخنگار و استاد برجسته دانشگاه تهران که چند سال پیش روی در نقاب خاک کشید، ضمن نقل خاطرهای از استاد همایی، به انبوه یادداشتهای آن علّامه فقید اشاره کرده است.
استاد باستانی پاریزی تعریف کرده است که شبی همراه با مرحوم دکتر محمد خوانساری که از پیوستگان استاد همایی بود، به منزل استاد در خیابان ناصر خسرو تهران میروند. «آن شب استاد همایی به ما محبت کرد و به من هم اظهار لطف کرد و بعد گفت: 'فلانی! شما روی تاریخ کرمان کار میکنی. بیا کمک کن تا من هم تاریخِ اصفهان خود را تمام کنم'. استاد همایی یادداشتهای زیادی در مورد تاریخ اصفهان داشت. از من خواست که بروم و یادداشتهای او را تنظیم کنم و کمک کنم که کتابهای مربوط به تاریخ اصفهان چاپ شود. گفتم : 'چشم'. فکر میکردم که یک کار منظم و مشخص در پیش است. تا من گفتم چشم، گفت: 'حالا بیا، یادداشتهای مرا ببین'.
اول یک صندوق از نوعی که قدیم به آن یخدان میگفتند، باز کرد و چند ده مَن کاغذ به هم ریخته را بیرون آورد که همهاش هم درمورد تاریخ اصفهان بود! همان جا فهمیدم که این کار شدنی نیست! یادداشتهای استاد همایی شاید 10 برابر یادداشتهای من درباره تاریخ کرمان بود... . رو کردم به ایشان و گفتم: 'من این همه یادداشت را چگونه میتوانم تنظیم کنم؟ مگر میتوان اینها را تنظیم کرد؟'. گفتیم حالا ببینیم چهطور میشود.
خود استاد همایی این حرف را زد که: یادداشتهای من آنقدر زیاد شده است که هر یادداشتی را که لازم داشته باشم و بخواهم پیدا کنم، نمیتوانم پیدا کنم. بسیاری از یادداشتها را سه بار و چهار بار و پنج بار از کتابها درآوردهام!». (باستانی پاریزی و هزاران سال انسان، صفحه 766)
** سرنوشت ملتی که آثار گذشته خود را فراموش کند
البته از گذشته تا امروز، این کوششهای بیچشمداشت ادیبان و دانشمندان این سرزمین همچون استاد همایی، در نظر برخی از مردمان، بیارزش و بیفایده آمده است. زیرا اینان، خواه مردم عادی خواه مردم غیرعادی، فایده و ارزش را اغلب در منفعت و سود مادی و ریالی و دلاری میبینند؛ پس در دیده اینان، اینکه مردی چون همایی همه عمر خویش را بر سر تحصیل، تدریس و نگاهداری علم و فرهنگ و ادب و حکمت و هنرِ این سرزمین و آیین بگذارد، بهیقین عمر به باد دادن است! اما استاد به خوبی پاسخ این هرزهگوییها را داده است:
«شاید بعضی کوتهنظران اصلاً برای اینگونه خدمات فرهنگی ارزشی قائل نباشند. درباره این اشخاص جز این نتوان گفت که یا در جهل و اشتباه محضاند، یا به عمد غرضرانی میکنند و این سخن را از این رهگذر میگویند که به غور و غائله کار برخورده و صعوبت و دشواری راه را تشخیص داده و دریافتهاند که ادای خدمت صادقانه به فرهنگ ایرانی که در حال حاضر فداکاری و ازخودگذشتگی بسیار لازم دارد، که ایشان مرد آن نیستند.
به ترکِ همه چیز گفتن و خواب و خور بر خود حرام کردن و شبانروز زیتِ فکرت [=روغنِ چراغ اندیشه] و نور چشم سوختن و نیروی مزاج و تن و توش زندگانیِ شیرین دنیوی را درباختن، با تنآسانی و خوشگذرانی و جاه طلبی و مال اندوختن سازگار نیست... .
ملتی که آثار قدیم خود را در طاق نسیان بیاندازد، مَثَلش مَثَل مردکاملی است که همه تجارب و دانستههای گذشته خود را فراموش کند. چنین مردی اگر صد سال عمر کرده باشد، هنوز کودک نادان است» (پیشین، صفحه 15 و 16).
** کشف آرامگاه صائب تبریزی
آرامگاه صائب تبریزی، شاعر بلندآوازه ایران که در عهد صفویه میزیسته، یکی از جاذبههای گردشگری اصفهانِ زیبا است. این آرامگاه که در باغی زیبا در محله لنبان اصفهان و در خیابانِ «صائب» واقع شده، تا حدود سال 1301 – 1300 خورشیدی ناشناس بود. سیدالشعرا، مرحوم استاد امیری فیروزکوهی، شاعر بلندآوازه معاصر و صائب شناس برجسته، نقل کرده که نخستین کسی که مقبره صائب تبریزی را شناسایی کرد، مرحوم استاد همایی بوده است.
استاد امیری فیروزکوهی این ماجرا را از زبان استاد همایی این طور نوشته اند که مرحوم همایی در حدود سال 1340 قمری و در پی تکمیل کتاب تذکرۀ القبور مرحوم آخوند ملاعبدالکریم گزی (اعلی الله مقامه) بودهاند که در جستجوی قبور متبرکه اصفهان، روزی گذرشان به محلی موسوم به «قبر آقا» میافتد که مورد توجه مردم بود. «در این محل در کنار جنوبی نهر موسوم به جوی شاه، باغی بود مِلک آقای «حاج سید جواد کسایی». این باغ واقع در محله لنبان فعلی است که جزوی از محله تَبارِزِه [= تبریزیها] عباسآباد اصفهان بوده است. در گوشه باغ سکویی بود که این قبر در آنجا قرار داشت، اما اثری از سنگ ظاهر نبود.
تا اینکه با کمک باغبان خاکهای روی قبر را به یک سو زده، سنگ قبر را مشاهده کردم. بر روی سنگ نام صائب و تاریخ وفات ذکر نشده و فقط غزلی از اشعار او بر آن نقر [= کندهکاری] شده بود و آنگاه به قرینه قبور مجاور که از خویشان نزدیک صائب معرفی شده و سنگ قبرشان خوانا بود، معلوم شد که این قسمت، مقبره خانوادگی صائب و این قبر متعلق به خود اوست». (مقاله محل قبر صائب و چگونگی پیدایش آن، مجله فرهنگ اصفهان، آبان 1381، صفحه 50 و 51)
** زیور دست جهان بودم، مرا نشناختند...
علامه جلالالدین همایی با این همه دانش و حکمت و ادب و آدابدانیِ اندوخته در وجودش، در سال 1345 به درخواست خود از دانشگاه بازنشسته شدند. البته بعد از آن نیز کمابیش درس میدادند، اما آنچنان که باید، از وجود نازنین و پر غنیمت آن نادره دوران بهره برده نشد، آنهم به بهانههایی واهی!
استاد ارجمند دکتر مهدی محقق، استاد و نویسنده و محقق برجسته ادب و فرهنگ ایران زمین، که خداوند ایشان را سلامت و محفوظ بداراد، در پیشگفتارِ ارجنامهای که در سال 1355 برای استاد همایی فراهم آورده بودند، در اینباره نوشتهاند:
«او [= استاد همایی] همیشه حسرت میخورد که چرا پس از آن همه رنج و کوشش، به او مجال داده نشد که بتواند چنانکه باید از علم خود بهرهبرداری کند، شاگردان مبرّز بیشتری تربیت کند و آثار فراوانتری به جهان علم و دانش تقدیم نماید... . استاد در غزلی سروده است:
زیور دست جهان بودم، مرا نشناختند / گوهری را رایگان در خاک راه انداختند
پس از آنکه نیروی جوانی استاد با تدریس متوالی روزانه در دبیرستانها و کوشش مداوم شبانه در تحقیق و مطالعه از بین رفت؛ و نیز کمبود اهل علم در مباحث فرهنگ و تمدن و ادب و فلسفه ایران در دانشگاه احساس شد، استاد با همان سمت دبیری به دانشگاه فراخوانده شد، ولی چون او دکتر نبود و درجه دکتری نداشت، در این نظام (نظام درسی) فقط میتوانست دبیر باشد! هرچند که در نظام علمی کهن، او میتوانست همچون غزّالی و فخر رازی و جوینی، طیلسان علم در بر کند و بر مسند تدریس تکیه نهد.
مقررات تقلیدیِ نظامِ تازه به او که دبیر بود، حق شرکت در شوراها و مداخله در امور علمی دانشکده و نظارت بر رسالههای دکتری را نمیداد. ناچار استاد به تدریس چند ساعتی اکتفا میکرد. سرانجام روزی فرارسید که مقررات پیشین به نفع صاحبنفوذان شکسته شود؛ یعنی بیمدرکان ِ متنفّذ خواستند با قانون خاصی استاد شوند. در این هنگام نام استاد با اثر عمیقی که در شاگردان داشت و آثار مهمی که تألیف کرده بود، وسیله و بهانه خوبی بود که همراه آنان باشد؛ و استاد همایی به مقام رسمی استادی رسید! ولی دیگر دیر شده بود، چنانکه خود این مثل را درباره خود میآورد: «فی الصّیف ضیّعتِ اللّبن» [یعنی شیر را در تابستان خراب کردی. مَثَل کسی است که فرصتهای خوب را به هدر داده است].
استاد با وجود ضعف و نقاهت و پیری حاضر بود که هفتهای دو سه بار به دانشکده بیاید و گذشته از تدریس، دانشجویان را ارشاد و راهنمایی کند، ولی قانون «تمام وقت» که هنوز گرمی خود را از دست نداده بود، تصریح میکرد که او باید هفتهای چهل ساعت در دانشکده حاضر باشد. به خاطر دارم که در همان آغاز، استاد میگفت من از زمان کودکی که شروع به تحصیل کردم، همیشه تمام وقت بودم؛ فقط از وقتی که تماموقتِ قانونی [اشاره به همان قانون 40 ساعت حضور در دانشکده] شدهام! غیرتمام وقت گشتهام! زیرا تاکنون تمام اوقات، حتی موقع صرف طعام و جلوس بر سجّاده و آرمیدن به بستر، به مطالعه و کار میپرداختم؛ ولی اکنون پیوستگی وقت من گسسته شده و مقداری از آن صرف آماده شدن برای بیرون آمدن از خانه و پارهای در انتظار وسایل نقلیه و قسمتی به سلام و علیک با دوستان در دانشکده میگذرد». (همایی نامه، صفحه دوازده، سیزده و چهارده)
به هر روی مجموع این شرایط سبب میشود که استاد همایی در سال 1345 به خواست خود تقاضای بازنشستگی کند تا بتواند همچنان به فعالیتهای پژوهشی و مطالعهای خویش بپردازد.
** مجلس ختمی با 28 جفت کفش
سرانجام استاد علّامه جلالالدین همایی، پس از عمری کار و تحقیق و مطالعه و تدریس و در یک کلام، خدمت به فرهنگ و ادبِ این سرزمین، در ساعت 9 شبِ شنبه، 28 تیر ماه 1359 برابر با ششم ماه مبارک رمضان 1400 قمری جان به معشوق ازلی تقدیم کرد. نقل است که در هنگامه رحلت استاد، دختر ایشان، خانم ماهدخت بانو همایی بر بستر احتضار پدر، شعری را در مدح حضرت امیرالمؤمنین (ع) که از سرودههای همای شیرازی بود، برای چشمانِ منتظرِ ایشان میخواند.
پیکر استاد فردای آن شب از تهران به اصفهان منتقل میشود و با حضور شماری از شاگردان در تکیه «لسان الارض» گورستان تاریخی تخت فولاد به خاکِ سرد سپرده میشود.
دکتر مهدی نوریان، نقل کرده است از دکتر مظاهر مصفا، استاد بزرگ ادبیات فارسی و شاگرد برجسته استاد همایی که وی گفته است: «اگر در ادبیات، اصفهان را به اسم جمال و کمال اصفهانی [جمالالدین عبدالرزاق اصفهانی و پسرش، کمالالدین اسماعیل که دو تن از شاعران بزرگ ادبیات فارسی در قرن ششم و هفتم بودهاند] میشناسند، باید یک جلال هم بدانها اضافه کنند؛ یعنی جلالالدین همایی».
و نیز باز هم استاد نوریان از دکتر مصفا نقل کرده است که درباره مجلس ختم غریبانه مردی چون همایی بزرگ تعریف کردهاند: «مجلس ختم استاد همایی در مسجد سید اصفهان برگزار شد. من برای عرض تسلیت جلو در ایستاده بودم. وقتی کفشها را شمردم، دیدم تنها 28 جفت کفش جلو در است...».
و البته این پایان کارِ همایی و هماییها نخواهد بود؛ چراکه «ثبت است بر جریده عالم دوامِشان» و اگر این نبود، امروز نامِ بزرگ فردوسی و حافظ و سعدی و عطار و نظامی و غزالی و مولانا و دیگر ستارههای آسمان فرهنگ ایران و اسلام بدین ارجمندی نمیدرخشید.
** خانه استاد همایی، خانه شعر و فرهنگ اصفهان شد
خانه استاد همایی که در محله پاقلعه ( واقع در خیابان نشاط ) اصفهان قرار دارد و قدمت آن به دوره قاجاریه باز میگردد، 20 سال پیش به عنوان یکی از آثار ملی به ثبت رسید.
این خانه پس از مرمت توسط شهرداری اصفهان به عنوان خانه شهر و فرهنگ اصفهان، نهم اردیبهشت امسال (1396) با حضور حدادعادل رئیس فرهنگستان زبان و ادب فارسی افتتاح شد.
رئیس فرهنگستان زبان و ادب فارسی در مراسم افتتاحیه خانه شعر و فرهنگ اصفهان ( خانه استاد همایی ) گفت: اصفهان مهد شعر و ادب و زادگاه شاعران صاحب نام و ادیبان برجسته از جمله جلال الدین همایی است و به همین دلیل شعر در این شهر زنده و پاینده است.
وی با اشاره به تاریخچه ای از خانه تاریخی استاد همایی در اصفهان افزود: این خانه به دو دلیل حائز اهمیت است ، اول اینکه در ساخت این خانه از هنر معماری ایرانی و اسلامی استفاده شده است و دوم اینکه متعلق به یکی از شخصیت های برجسته ادب ایران اسلامی است.
حداد عادل اضافه کرد: چنانچه این مکان، خانه ای معمولی و ساده بود نیز به دلیل اینکه مربوط به یکی از شخصیت های جامع فرهنگ و ادب فارسی است، ارزش میراثی می یافت.
این خانه میراثی که منزل پدری استاد همایی و بعدها خانه خود استاد همایی شاعر و ادیب مشهور کشور می باشد در خیابان نشاط اصفهان واقع است و پس از مرمت توسط شهرداری اصفهان، بعنوان خانه شهر و فرهنگ اصفهان نامگذاری شده است.
جلالالدین همایی، نویسنده، ادیب، شاعر، ریاضیدان و تاریخ نگار معاصر، حافظ قرآن و در شعر تخلصش «سنا» بود.
میزگرد و گزارش**3067**1055
گزارش: امیرحسین دولتشاهی**انتشار: زینب کارگر* بازنشر: اصغر دواتگر
خود تو گویی در نگنجد، من ندارم استوار
زانکه در مرگ ملک، استاد استادان نظم،
خود به صد حسرت عیان دیدم به چشم اعتبار
در دو گز چلوار پیچیدند فضلی بیکران
در بَدستی خاک جا دادند بحری بی کنار...
این بیتها را مردی عالم و فرزانه و ادیب سروده است در عزا و رثای مرد عالم و فرزانه و ادیب دیگری. بیتهایی پرمغز از قصیده استوار استاد جلالالدین همایی، به مناسبت وفات استاد ملکالشعرای بهار (رحمت الله علیهما).
در این بیتها استاد همایی با ناباوری صحنه خاکسپاری استاد بهار را به تصویر کشیده که پیکر استاد بهار را که دریایی از فضل و ادب و علم و کمال بوده، در گوری تنگ و باریک که از نهایت تنگی گویی به اندازه یک وجب (بَدست) بوده است، جای دادند.
این چند بیت گرچه توصیفی است دقیق و درخور برای مرگ مردی چون ملکالشعرای بهار، اما به درستی میتوان آنها را درباره مرگ خودِ استاد همایی نیز سزاوار و مناسب دید. مردی که به گواه آثار و زندگینامهاش و نیز خاطرههایی که در ذهن شاگردانش بر جای نهاده، بیتردید «بحری بیکنار» و «فضلی بیکران» بود.
بزرگی که در 13 دی ماه 1278 شمسی در محله پاقلعه اصفهان دیده به دنیا گشود و در 28 تیرماه 1359 در تهران چشم به روی عُقبی باز کرد و پیکر نازنینش از تهران به اصفهانِ نصف جهان بازگشت داده شد و در گورستان کهن و پر راز و رمز تخت فولاد در آغوش خاک آرام گرفت.
** استاد همایی و خاندانِ شاعرش
استاد همایی جدای از اینکه از برجستهترین محققان زبان و ادبیات فارسی، عرفان، تاریخ و فرهنگِ ایران بوده و در تدریس شاخههای گوناگون ادب فارسی نیز از بزرگترین استادان و معلمان بهشمار میرفته است، در شعر نیز شأن و مرتبهای بس عالی دارد؛ هرچند که شاید بسیاری افرد با این بُعد از وجودِ صاحب هنر این مرد بزرگ آشنایی نداشته باشند.
شادی ندارد آن که ندارد به دل غمی / آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
آنان که لذّت دَم تیغت چشیدهاند / بر جای زخم دل نپسندند مرهمی
راز ستاره از منِ چشم انتظار پرس / کز گردش سپهر نیاسودهام دمی...
در دفتر حیات بشر کس نخوانده است / جز داستانِ مرگ، حدیث مسلمی
در این حدیث نیز حکیمان به گفتگو / افزودهاند عقدهی مبهم به مبهمی...
افراسیاب خون سیاووش میخورد / ما بیخبر نشسته به امید رستمی
از حدّ خویش پای فزونتر کشی «سنا» / گر دور چرخ با تو مدارا کند کمی
این ها، چند بیت از سروده معرفی است که شاید برخی از ما بیتهایی از آن را اینجا و آنجا خوانده و یا از دهان آن و این شنیده باشیم، اما ندانیم که شاعر آن، استاد علامه جلالالدین همایی است.
مرحوم استاد همایی در زندگانینامهاش که با تنظیم مرحوم دکتر محمد خوانساری (از شاگردان استاد) منتشر شده، خود درباره سابقه شعر و شاعری در خاندانش گفتهاند: «خانواده من از زن و مرد، همه اهل سواد و هنر بودند. پدرم میرزا ابوالقاسم محمد نصیر متخلص به طرب، فرزند مرحوم همای شیرازی است که در 1275 قمری ولادت یافته و در 1330 ق. درگذشته است» (همایی نامه، صفحه 5).
دیوان همای شیرازی با عنوان «شکرستان» به کوشش احمد کرمی و به همت انتشارات هما در دو جلد چاپ شده است. در مقدمه این دیوان آمده است که همای شیرازی که از شاعران و عارفان نامدار عهد قاجار بود، پس از سروش اصفهانی، مدتی نیز ملکالشعرای دربار ناصرالدین شاه شد که به دلیل روحیه عارفانه و آزادمنشانه خویش از دربار شاه و تهران می گریزد و بعد قصیدهای برای عذرخواهی به دربار شاه میفرستد و دلیل رفتنش از پایتخت را دوری از زن و فرزند عنوان میکند.
همای شیرازی سه پسر داشت؛ میرزا محمدحسین، متخلص به «عنقا»؛ میرزا محمد، متخلص به «سها» و میرزا ابوالقاسم، متخلص به «طرب».
این سه پسر ادب و هنر را به تمامی از پدر نامدارِ خویش به ارث برده بودند و این میراث ادب و فضل و کمال را به نسل بعد نیز منتقل کردند، به گونهای که شخصیت برجستهای چون استاد همایی، نیز تحت تربیت پدر (مرحوم طرب) و بعد عموی کوچک خود (مرحوم سها) سالهای نوجوانی را به آموختن فنون ادب میگذراند.
علامه جلالالدین همایی که در سرودههایش «سنا» تخلص میکرد، شعرهای گوناگونی با مضمونهای مختلف عرفان و فلسفه و پند و منقبت معصومان (ع) و پاسداشت و بزرگداشت بزرگان ادب و فرهنگ و شکوه از جهل و جفای روزگار و اهلِ آن سرودهاند. مجموعهای دربردارنده شماری از شعرهای استاد همایی به کوشش دخترش، ماهدخت بانو همایی با عنوان «دیوان سنا» به همت نشر هما منتشر شده که البته این دیوان، دربردارنده تمامی شعرهای استاد همایی نیست.
از دیگر شعرهای معروف استاد همایی این غزل است:
آنان که بندگی به رضای خدا کنند / اول بگو که خلق خدا را رضا کنند
بر مُنعمان نعیم دو عالم حلال باد / گر التفات نیز به حال گدا کنند
یک تای نان دهند اگر بر گرسنگان / بهتر از آنکه پُشت به طاعت دو تا کنند
خاکند پیش اهل نظر کیمیاگران / گیرم که خاک را به نظر کیمیا کنند
گر اژدهای جهل کنند از ادب عصا / بهتر ز مُعجزی که عصا اژدها کنند
در کارخانهای که مجال خیال نیست / مُشتی خیالباف فضولی چرا کنند؟
ز آن چشمهای که در دلِ سعدی است منبعش / یک قطره نیز کاش به کام «سنا» کنند
** حفظ کردن عمّ جزء در مکتب ملّا باجی و انس با حافظ و سعدی در کودکی
خواست و اراده حضرت حقتعالی برای برخی از بندگان طوری رقم میخورد که آنان از همان آغازین سالهای زندگی، به استواری و درستی گام در راهی میگذارند که باید بگذارند؛ این گروه از آدمیان که بیشک باید آنان را جزء بندگان سعادتمند خداوند به شمار آورد، بهطور معمول تا پایان عمرِ پربرکت خویش همان مسیر آغازین را با جدیت و پشتکار و عشق و ایثار طی میکنند و پس از عمری، آثار پر خیر و خجستهای را از خویش به یادگار میگذارند که تا دنیا، دنیا است، نام نیکشان را در زمره نیکان و پاکان جاودان خواهد ساخت؛ و بیتردید یکی از این بندگان سعادتمند که خداوند، از سالهای کودکی، وی را در مسیر سعادت قرار داد، استاد جلالالدین همایی است.
استاد در همان زندگینامه خویش تعریف کردهاند که در همان سالهای خردسالی چگونه با قرآن و حافظ و گلستان اُنس پیدا کرده بود: «در آن روزگار معمول بود که کودکان را از چهار، پنج سالگی به درس و مشق وامیداشتند. من نیز از چهار، پنج سالگی در نزد پدر و مادر خود به درس و مشق نشستم. درسی را که پدر به من میداد، مادر تکرار میکرد و در یادگرفتن آن مرا کمک میداد، بهطوری که تا خواندن قرآن و ادعیه مأثوره و گلستان و غزلیّات حافظ ، مادرم به من کمک کرده و بر من سمت استادی داشته است.
در نزدیکی منزل ما زنی بود صالح و عابد و خداپرست به نام نبات بیگم، مشهور به ملّا باجی. وی از بعضی از خانوادههای محله چند تن دختر و پسر به شاگردی میپذیرفت. هنوز گیسوان سفید و روی نورانی و روحانی او که بامحبت و مهربانی اصول و فروع دین و آداب وضو و نماز و روزه و کتاب عمّ جزء [= جزء سیام قرآن کریم] به من میآموخت، در خاطرم هست. البته این دروس را در خانه نیز پیش پدر مادرم فراگرفته بودم و او همان یادگرفتهها را تکمیل میکرد. من در مدت قلیلی در مکتب ملّا باجی عمّ جزو را تمام کردم و به خاطر دارم که پس از اتمام آن مادرم شخصاً به مکتب آمد و یک کلّه قند شهری با یک دست لباس زنانه (شامل پیراهن و چارقد و شلوار و چادر نماز و کفش) با بشقابی نُقل بادام به ملّا باجی هدیه کرد». (همایی نامه، صفحه 8 و 9)
جلالالدین همایی در حدود شش سالگی به مکتب میرزا عبدالغفار پاقلعهای میرود؛ مردی که در خوشنویسی شاگرد همای شیرازی، جدّ استاد، بود و در همان مکتب پدر استاد را نیز در کودکی تعلیم داده بود. «[میرزا عبدالغفار] همان روز اول صفحه اول دیوان حافظ را باز کرد و من همانطور که در خانه نزد پدر و مادر آموخته بودم، صحیح و کامل و با صدای رسا خواندم:
الا یا ایُّها السّاقی أدر کأساً و ناولها / که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
استاد مرا تحسین کرد و عیال خود را صدا زد و از او خواست اسفند بیاورد. اسفند آوردند و آتش کردند. برای پدرم پیغام فرستاد که قدر این کودک را بدانید. باری چند بدان مکتب رفتم. پس از آن در سال 1326 (هجری قمری) پدر مرا همراه برادر بزرگترم به مدرسه 'حقایق'، درخیابان مشیر فرستاد. رئیس و مؤسس مدرسه مرحوم سید محمد حقایق شیرازی بود. بالای در ورودی مدرسه روی گچ به خطب نستعلیق درشت نوشته بود:
در مکتب حقایق پیشِ ادیبِ عشق / هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی». (پیشین، صفحه 9 و 10)
** حفظ کردن تمام داستان «بیژن و منیژه» و تألیف کتابی در علم حساب در دوران نوجوانی
جلالالدینِ نوجوان سپس به مدرسه «قدسیه» میرود و در این مدرسه افزون بر درسهای ابتدایی، درسهایی چون سیوطی و حاشیه ملّا عبدالله را هم فرا میگیرد و حساب سیاق و ترسّل را تکمیل میکند. وی حساب و هندسه جدید را نیز همراه با تاریخ و جغرافیا میآموزد. «در همان ایّام تحصیل در مدرسه قدسیّه، کتابی در حساب تألیف کردم که البته کودکانه است و نسخهاش هنوز در اوراق قدیم من هست». (پیشین، صفحه 11)
در این دوران، استاد همایی چه در مدرسه، چه در خانه، در کنار همه درسهای دیگر، از منطق و صرف و نحو گرفته تا حساب و هندسه و دیگر علوم، خواندن متنهای ادبی را نیز به جدیت پی میگرفته است. در مدرسه «منشآت قائم مقام» و «منشآت فرهاد میرزا» و «منشآت امیرنظام گروسی» و «تاریخ معجم» را میخواند و در خانه نیز برخی دیگر از متنهای ادبیات فارسی را.
استاد خود در اینباره گفته است:
«در خانه هم پیش پدرم شاهنامه و کلیّات سعدی و منتخب قاآنی و غزلیّات محمدخان دشتی را شبها درس میخواندم. داستان بیژن و منیژه را از من خواست حفظ کنم و من الآن با اینکه بارها آن را خواندهام و درس دادهام، آنچه از بر دارم، از همان روزگار است... . میتوانم بگویم دقیقهای از وقت من به غیر از تحصیل، صرف کار دیگر نمیشد. بامدادان پیاده نان و پنیری خورده یا نخورده، از منزل خود در محله پاقلعه به مدرسه قدسیه در محله درب امام میرفتم و عصر نیز پیاده به خانه باز میگشتم. در خانه بیدرنگ به تکالیف مدرسه مینشستم و چون از آن کار میپرداختم، خود را آماده درس پدر میکردم که معمولاً پس از نماز مغرب و عشا شروع میشد و تا اواسط شب ادامه مییافت. باید بگویم که سنگینترین برنامههای من همین درس پدرم بود. زیرا وی مخصوصاً در تعلیم و تربیت سختگیر و دیرگذشت بود. چه بسا که شبها بعد از فراغت از درس پدر، همینکه از اطاق خارج میشدم، در ایوان منزل به سبب خستگی و بیخوابی از پلّه مقابل اطاق به زمین میافتادم و مادر از اطاق مجاور بیرون میآمد و مرا به بستر میبرد». (پیشین، صفحه 12)
مقایسه کیفیت پرورش و تحصیل افرادی چون استاد همایی با دانشآموزان و دانشجویانِ امروزی البته گرچه امکانپذیر نیست، اما تصور این قیاس میتواند لبخندی بر لبمان بنشاند و لحظهای به درنگ و تفکرمان وادارد. هماییِ نوجوان پس از درسهای سنگین و گونهگونِ مدرسه، شبها نیز در خانه درسهایی دشوارتر را از پدر فرا میگرفت، تا جایی که از فرط خستگی به زمین میخورد؛ و امروز در مدرسهها به لطایف الحیلِ هوشمندسازی مدرسهها و بهروز کردن تعلیم و تربیت، روز به روز از حجم کتابها کاسته میشود و دانشآموزانِ سرگرم در تبلت و موبایل و تلگرام و اینستاگرام و چه و چه اگر اهل درس باشند، میکوشند و پول و عمر خرج میکنند تا در زدن تست مهارت یابند و بتوانند در کنکور رتبه بهتری به دست آورند و به دانشگاه بروند تا در آخرین جلسههای ترم، به انواع ترفندها و شگردها استاد را مجبور کنند که از جزوه چهل صفحهایِ! درس داده شده در طول ترم، بیست صفحه را هم حذف کند و از بیست صفحه باقی مانده نیز تعدادی سؤال طرح کند تا آب در دل نوگلان باغ تعلیم و تربیت تکان نخورد و بتوانند با بهترین نمره درس و دانشگاه را با هم پاس کنند!
** تحصیل طلبگی در مدرسه نیم آورد و شاگردی آیتالله سید محمدباقر دُرچهای و حاج آقا رحیم ارباب
استاد همایی در حالی که در مدرسه «قدسیه» درس میخواند، گاه نیز به مدرسه علمیه «نیم آورد» که بر سرِ راه مدرسه قدسیه واقع شده بود، میرفت و در مباحثههای طلبههای جوان شرکت میکرد. در آن وقت، بعدازظهرها که مدرسه قدسیه تعطیل میشد، در مدرسه نیم آورد زیر نظر مرحوم آسید محمدجواد دستگردی، حوزه مباحثه درس سیوطی میان طلاب برگزار میشد و جلالالدین نوجوان نیز به آنجا میرفت. در روز اول مرحوم دستگردی به جلالالدین همایی تکلیف میکند که برای دیگران درس بگوید، که وی نیز استقبال میکند و به سرعت و درستی بیتهایی از «الفیه» را میخواند، طوری که مایه اعجاب استاد و طلبهها میشود. مرحوم دستگردی بسیار وی را تشویق میکند، که همین تشویق در کنار جاذبه مجتهد بزرگِ پرهیزگار آیتالله آسید محمدباقر دُرچهای که از مراجع تقلید و مجتهدان بزرگ آن روزگار بود، سبب میشود جلالالدین و برادرش برای تحصیل، حجره نشین مدرسه علمیه نیم آورد شوند که این حجرهنشینی 20 سال (از 1328 تا 1348 قمری) زمان میبرد.
مرحوم استاد همایی در بیست سالی که در مدرسه نیم آورد به سر برد، از محضر استادانی چون آیتالله سید محمدباقر درچهای، آشیخ علی یزدی، آخوند ملّا عبدالکریم گزی، آمیرزا احمد اصفهانی، آسید مهدی دُرچهای، حاج میر محمد صادق خاتون آبادی، آشیخ محمد خراسانی، آشیخ اسدالله حکیم قمشهای، حاج ملّا عبدالجواد آدینهای، آشیخ محمد حکیم و حضرت آیتالله العظمی حاج آقا رحیم ارباب اصفهانی (رحمتالله علیهم اجمعین) کسب فیض میکند.
** رفتن به گورستان باستانی برای فراگیری طب
استاد همایی در این مدت درسهای گوناگونی را فرا میگیرد؛ از کتابهایی چون مغنی و مطول و شرح لمعه و متون ادبیات عرب گرفته تا مکاسب شیخ مرتضی انصاری و فقه و اصول و کلام و علم رجال و درایه. استاد در علوم عقلی نیز با پشتکارِ عالی خود کتابهای بسیاری را تعلیم دید، ازجمله شرح شمسیّه و اسفار و شفا و شرح منظومه حاج ملاهادی سبزواری. افزون بر فلسفه، منطق و ریاضی و هیئت و نجوم و فنون اسطرلاب و استخراج تقویم نجومی را نیز فرا گرفت و یک دوره کامل طبّ قدیم را نیز آموخت. استاد درباره فراگیری طب گفتهاند:
«به خاطر دارم که هنوز قبرستان چملان [=جزء قبرستانهای باستانی اصفهان بوده که متأسفانه امروزه اثری از آن نیست] به حالت سابق بود و در بعضی گودالها دیده میشد که چهار قبر بر روی هم واقع شده است. گاهی روزها در خدمت جناب حاج میرزا علی آقا [شیرازی] به آن قبرستان میرفتیم و اسکلت استخوانها را بازدید میکردیم» (پیشین، صفحه 23).
** دریافت اجازه اجتهاد و اجازه روایت
مرحوم علامه همایی در تحصیل آنچنان مراتب تعالی را طی میکنند، که از یکی از مراجع تقلید اجازه اجتهاد میگیرند و رسیدن به همین اجازه اجتهاد از چند تن از مجتهدان بزرگ، یکی دیگر از وجوه وجود گرانقدر آن ادیبِ فرزانه و آن عالم گرانقدر و آن دانشی مردِ هنرمند بوده است.
استاد درباره اجازه اجتهادِ خود فرموده استد: «بالجمله در درس فقه و اصول به جایی رسیدم که از مراجع تقلید، اجازه اجتهاد به بنده داده شد؛ و از آن جمله است، اجازه اجتهاد مرحوم آخوند ملّا محمدحسین فشارکی، فقیه و مدرّس معروف و از مراجع تقلید بزرگ فتوی و قضای اصفهان» (پیشین، صفحه 21). به جز مرحوم فشارکی، استاد همایی از مجتهد معروف، آمیر سید محمد نجف آبادی؛ و نیز آیت الله العظمی حاج میرزا عبدالحسین سیدالعراقین خاتون آبادی نیز اجازه اجتهاد داشت.
استاد همایی افزون بر اجازه اجتهاد، اجازه «روایتِ حدیث» را نیز دریافت کرده بود. «بزرگترین مشایخِ روایت من، مرحوم آیت الله آشیخ مرتضی آشتیانی است که در تهران به من اجازه روایت داد. اجازه ایشان، به اصطلاحِ اهل روایت و درایت، جزء اسناد عالی است. بدین سبب که فقط از او به یک واسطه پدرش، به شیخ مرتضی انصاری، اعلی الله مقامه، میرسد و کمتر اجازهای به این قلتِ واسطه به شیخ انصاری میپیوندد». (پیشین، صفحه 24)
** از مدرسه علمیه به دانشگاه تهران / تغییر جامه
استاد همایی درحالی که در در مدرسه علمیه به تدریس نیز میپرداخت، در حدود سال 1300 شمسی در مدرسه جدید صارمیه اصفهان نیز تدریس میکند که حاصل آن پرورش نخستین دیپلمههای کامل متوسطه در اصفهان در سال 1304 شمسی بود. در سال 8 – 1307 استاد با حقوق ماهی هشتاد تومان و درحالی که همچنان لباس روحانیت را بر تن داشتند، به استخدام معارف درمیآیند و پس از چندی که در تبریز به سر میبرد، در 1310 به تهران میرود و در دارالفنون به تدریس میپردازد.
علامه همایی افزون بر این، در دبیرستان نظام و دانشکده افسری و نیز دانشسرای عالی نیز مدتی درس میدهد و سپس در دانشکده حقوق و بعد در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران تدریس میکند و شاگردانی را تربیت میکند که بسیاری از آنان خود، از بزرگترین استادان زبان و ادبیات فارسی این سرزمین شدند.
مرحوم علامه همایی با آنکه پس از خدمت رسمی در معارف نیز لباس روحانیت را بر تن داشت، از حدود همان سال 1308 که اوج غربگرایی رضاخانی بود و لباس متحد و کلاه پهلوی برای مردان واجب شده بود و روحانیانِ بی جواز نیز حق پوشیدن عبا و قبا و عمامه را نداشتند، لباس روحانیت را از تن به در میکند.
استاد در اینباره گفته است: «در خصوص تغییر لباس، من مطابق قانون آن زمان به سبب داشتن جواز مدرّسی و اجازه اجتهاد، معاف بودم و کسی هم انصافاً متعرّض من نمیشد؛ ولیکن اوضاع را در تهران و آذربایجان طوری دیدم که خود به اختیار تغییر لباس دادم».
از سرشناسترین چهرههای ادبی که افتخار شاگردی استاد جلالالدین همایی را داشتهاند، میتوان از استادان روانشاد ذبیحالله صفا، حسین خطیبی، اکبر شهابی، محمد معین، ناصرالدین شاه حسینی، محمد خوانساری، جمال رضایی و استادانی چون دکتر مظاهر مصفا، محمد استعلامی، محمدرضا شفیعی کدکنی و محمد غلامرضایی نام برد.
** آثاری به گرانبهاییِ یک عمر
دکتر سید مهدی نوریان یکی از برجستهترین استادان و معلمان زبان و ادبیات فارسی و استاد این رشته در دانشگاه اصفهان، در مقاله «استاد همایی در برابر نظره اولی یا فرایند تقلیل»، نقل کرده است که در سال 1348 مرحوم علامه همایی در سخنرانی پرباری که در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران داشت، فرموده بود که: «اگر در حاصل زندگی حکما و دانشمندان دقت کنیم، میبینیم که هر یک از آنها در طول عمر تقریباً هفتاد ساله خویش، یک یا دو یا حداکثر سه کتاب مهم از خود به جای نهادهاند؛ حال اگر تعداد آثار خواجه نصیرالدین طوسی را که همه بدون استثنا، در نوع خود در درجه اول اهمیتاند در نظر بگیریم و برای هر سه کتاب، هفتاد سال عمر فرض کنیم، دوران حیات مفید خواجه را باید معادل هزار سال عمر دانشمندان دیگر، نه مردمان عادی، بدانیم» (مقاله «استاد همایی در برابر نظره اولی یا فرایند تقلیل»، مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تربیت معلم، سال 1382، صفحه 15).
این قاعده را اما میتوان به راستی و درستی درباره شخصیتی چون خودِ مرحوم استاد همایی نیز صادق دانست. مردی که همه عمر خویش را صرف علم و ادب و فرهنگ کرد و کتابهایی را تألیف و تصحیح کرد یا مقدمه نوشت که هر یک به تنهایی دانشگاهی است از حکمت و دانش و معرفت برای آنان که اهل باشند.
از میان آثار تألیفی پرشمار استاد میتوان از «غزالی نامه»، «تاریخ ادبیات ایران»، «فنون بلاغت و صناعات ادبی»، «مختاری نامه یا سرگذشت حکیم مختاری غزنوی»، «خیّامی نامه»، «تفسیر مثنوی مولوی یا داستان قلعه ذاتالصّور»، «مولوی چه میگوید»، «طربخانه» (درباره رباعیات حکیم عمر خیام) و «تاریخ اصفهان» نام برد.
مرحوم علّامه همایی در تصحیح متنهای کهن و ارزشمند زبان و ادبیات فارسی نیز جزو بزرگانی است که در قلّه فنّ تصحیح ایستاده است. آثاری را که استاد همایی تصحیح کردهاند، تنها شامل تصحیح یک متنِ کهن نمیشود بلکه استاد با مقدمههای مفصل و تعلیقات پرباری که در پیش و پسِ متن اصلی فراهم آورده، آثاری سودمند و خواندنی به دست مخاطب داده که نهتنها او را به دریافت و درکِ صحیح متنِ مورد نظر رهنمون میشود، که درباره نویسنده متن، جهان زیست و دنیای فکری او و چه بسا شرایط حاکم بر یک دوره از تاریخ ادبیات و فرهنگ ایران نیز آگاهیهای ارزشمندی به وی میدهد، بهگونهای که انگار در دانشگاه و سر کلاس درس استاد نشسته است.
تصحیح «نصیحة الملوک امام محمد غزالی»، «مصباحالهدایه و مفتاحالکفایه عزالدین محمود کاشانی» (از مهمترین آثار درباره اصول عرفان و تصوف)، «التّفهیم لأوایل الصّناعة التنجیم ابوریحان بیرونی»، «دیوان عثمان مختاری غزنوی» و «مثنوی ولدنامه»، شماری از آثار تصحیحی استاد همایی است.
** خاطره استاد باستانی پاریزی از یادداشتهای انبوه استاد همایی
مرحوم استاد محمدابراهیم باستانی پاریزی، نویسنده، تاریخنگار و استاد برجسته دانشگاه تهران که چند سال پیش روی در نقاب خاک کشید، ضمن نقل خاطرهای از استاد همایی، به انبوه یادداشتهای آن علّامه فقید اشاره کرده است.
استاد باستانی پاریزی تعریف کرده است که شبی همراه با مرحوم دکتر محمد خوانساری که از پیوستگان استاد همایی بود، به منزل استاد در خیابان ناصر خسرو تهران میروند. «آن شب استاد همایی به ما محبت کرد و به من هم اظهار لطف کرد و بعد گفت: 'فلانی! شما روی تاریخ کرمان کار میکنی. بیا کمک کن تا من هم تاریخِ اصفهان خود را تمام کنم'. استاد همایی یادداشتهای زیادی در مورد تاریخ اصفهان داشت. از من خواست که بروم و یادداشتهای او را تنظیم کنم و کمک کنم که کتابهای مربوط به تاریخ اصفهان چاپ شود. گفتم : 'چشم'. فکر میکردم که یک کار منظم و مشخص در پیش است. تا من گفتم چشم، گفت: 'حالا بیا، یادداشتهای مرا ببین'.
اول یک صندوق از نوعی که قدیم به آن یخدان میگفتند، باز کرد و چند ده مَن کاغذ به هم ریخته را بیرون آورد که همهاش هم درمورد تاریخ اصفهان بود! همان جا فهمیدم که این کار شدنی نیست! یادداشتهای استاد همایی شاید 10 برابر یادداشتهای من درباره تاریخ کرمان بود... . رو کردم به ایشان و گفتم: 'من این همه یادداشت را چگونه میتوانم تنظیم کنم؟ مگر میتوان اینها را تنظیم کرد؟'. گفتیم حالا ببینیم چهطور میشود.
خود استاد همایی این حرف را زد که: یادداشتهای من آنقدر زیاد شده است که هر یادداشتی را که لازم داشته باشم و بخواهم پیدا کنم، نمیتوانم پیدا کنم. بسیاری از یادداشتها را سه بار و چهار بار و پنج بار از کتابها درآوردهام!». (باستانی پاریزی و هزاران سال انسان، صفحه 766)
** سرنوشت ملتی که آثار گذشته خود را فراموش کند
البته از گذشته تا امروز، این کوششهای بیچشمداشت ادیبان و دانشمندان این سرزمین همچون استاد همایی، در نظر برخی از مردمان، بیارزش و بیفایده آمده است. زیرا اینان، خواه مردم عادی خواه مردم غیرعادی، فایده و ارزش را اغلب در منفعت و سود مادی و ریالی و دلاری میبینند؛ پس در دیده اینان، اینکه مردی چون همایی همه عمر خویش را بر سر تحصیل، تدریس و نگاهداری علم و فرهنگ و ادب و حکمت و هنرِ این سرزمین و آیین بگذارد، بهیقین عمر به باد دادن است! اما استاد به خوبی پاسخ این هرزهگوییها را داده است:
«شاید بعضی کوتهنظران اصلاً برای اینگونه خدمات فرهنگی ارزشی قائل نباشند. درباره این اشخاص جز این نتوان گفت که یا در جهل و اشتباه محضاند، یا به عمد غرضرانی میکنند و این سخن را از این رهگذر میگویند که به غور و غائله کار برخورده و صعوبت و دشواری راه را تشخیص داده و دریافتهاند که ادای خدمت صادقانه به فرهنگ ایرانی که در حال حاضر فداکاری و ازخودگذشتگی بسیار لازم دارد، که ایشان مرد آن نیستند.
به ترکِ همه چیز گفتن و خواب و خور بر خود حرام کردن و شبانروز زیتِ فکرت [=روغنِ چراغ اندیشه] و نور چشم سوختن و نیروی مزاج و تن و توش زندگانیِ شیرین دنیوی را درباختن، با تنآسانی و خوشگذرانی و جاه طلبی و مال اندوختن سازگار نیست... .
ملتی که آثار قدیم خود را در طاق نسیان بیاندازد، مَثَلش مَثَل مردکاملی است که همه تجارب و دانستههای گذشته خود را فراموش کند. چنین مردی اگر صد سال عمر کرده باشد، هنوز کودک نادان است» (پیشین، صفحه 15 و 16).
** کشف آرامگاه صائب تبریزی
آرامگاه صائب تبریزی، شاعر بلندآوازه ایران که در عهد صفویه میزیسته، یکی از جاذبههای گردشگری اصفهانِ زیبا است. این آرامگاه که در باغی زیبا در محله لنبان اصفهان و در خیابانِ «صائب» واقع شده، تا حدود سال 1301 – 1300 خورشیدی ناشناس بود. سیدالشعرا، مرحوم استاد امیری فیروزکوهی، شاعر بلندآوازه معاصر و صائب شناس برجسته، نقل کرده که نخستین کسی که مقبره صائب تبریزی را شناسایی کرد، مرحوم استاد همایی بوده است.
استاد امیری فیروزکوهی این ماجرا را از زبان استاد همایی این طور نوشته اند که مرحوم همایی در حدود سال 1340 قمری و در پی تکمیل کتاب تذکرۀ القبور مرحوم آخوند ملاعبدالکریم گزی (اعلی الله مقامه) بودهاند که در جستجوی قبور متبرکه اصفهان، روزی گذرشان به محلی موسوم به «قبر آقا» میافتد که مورد توجه مردم بود. «در این محل در کنار جنوبی نهر موسوم به جوی شاه، باغی بود مِلک آقای «حاج سید جواد کسایی». این باغ واقع در محله لنبان فعلی است که جزوی از محله تَبارِزِه [= تبریزیها] عباسآباد اصفهان بوده است. در گوشه باغ سکویی بود که این قبر در آنجا قرار داشت، اما اثری از سنگ ظاهر نبود.
تا اینکه با کمک باغبان خاکهای روی قبر را به یک سو زده، سنگ قبر را مشاهده کردم. بر روی سنگ نام صائب و تاریخ وفات ذکر نشده و فقط غزلی از اشعار او بر آن نقر [= کندهکاری] شده بود و آنگاه به قرینه قبور مجاور که از خویشان نزدیک صائب معرفی شده و سنگ قبرشان خوانا بود، معلوم شد که این قسمت، مقبره خانوادگی صائب و این قبر متعلق به خود اوست». (مقاله محل قبر صائب و چگونگی پیدایش آن، مجله فرهنگ اصفهان، آبان 1381، صفحه 50 و 51)
** زیور دست جهان بودم، مرا نشناختند...
علامه جلالالدین همایی با این همه دانش و حکمت و ادب و آدابدانیِ اندوخته در وجودش، در سال 1345 به درخواست خود از دانشگاه بازنشسته شدند. البته بعد از آن نیز کمابیش درس میدادند، اما آنچنان که باید، از وجود نازنین و پر غنیمت آن نادره دوران بهره برده نشد، آنهم به بهانههایی واهی!
استاد ارجمند دکتر مهدی محقق، استاد و نویسنده و محقق برجسته ادب و فرهنگ ایران زمین، که خداوند ایشان را سلامت و محفوظ بداراد، در پیشگفتارِ ارجنامهای که در سال 1355 برای استاد همایی فراهم آورده بودند، در اینباره نوشتهاند:
«او [= استاد همایی] همیشه حسرت میخورد که چرا پس از آن همه رنج و کوشش، به او مجال داده نشد که بتواند چنانکه باید از علم خود بهرهبرداری کند، شاگردان مبرّز بیشتری تربیت کند و آثار فراوانتری به جهان علم و دانش تقدیم نماید... . استاد در غزلی سروده است:
زیور دست جهان بودم، مرا نشناختند / گوهری را رایگان در خاک راه انداختند
پس از آنکه نیروی جوانی استاد با تدریس متوالی روزانه در دبیرستانها و کوشش مداوم شبانه در تحقیق و مطالعه از بین رفت؛ و نیز کمبود اهل علم در مباحث فرهنگ و تمدن و ادب و فلسفه ایران در دانشگاه احساس شد، استاد با همان سمت دبیری به دانشگاه فراخوانده شد، ولی چون او دکتر نبود و درجه دکتری نداشت، در این نظام (نظام درسی) فقط میتوانست دبیر باشد! هرچند که در نظام علمی کهن، او میتوانست همچون غزّالی و فخر رازی و جوینی، طیلسان علم در بر کند و بر مسند تدریس تکیه نهد.
مقررات تقلیدیِ نظامِ تازه به او که دبیر بود، حق شرکت در شوراها و مداخله در امور علمی دانشکده و نظارت بر رسالههای دکتری را نمیداد. ناچار استاد به تدریس چند ساعتی اکتفا میکرد. سرانجام روزی فرارسید که مقررات پیشین به نفع صاحبنفوذان شکسته شود؛ یعنی بیمدرکان ِ متنفّذ خواستند با قانون خاصی استاد شوند. در این هنگام نام استاد با اثر عمیقی که در شاگردان داشت و آثار مهمی که تألیف کرده بود، وسیله و بهانه خوبی بود که همراه آنان باشد؛ و استاد همایی به مقام رسمی استادی رسید! ولی دیگر دیر شده بود، چنانکه خود این مثل را درباره خود میآورد: «فی الصّیف ضیّعتِ اللّبن» [یعنی شیر را در تابستان خراب کردی. مَثَل کسی است که فرصتهای خوب را به هدر داده است].
استاد با وجود ضعف و نقاهت و پیری حاضر بود که هفتهای دو سه بار به دانشکده بیاید و گذشته از تدریس، دانشجویان را ارشاد و راهنمایی کند، ولی قانون «تمام وقت» که هنوز گرمی خود را از دست نداده بود، تصریح میکرد که او باید هفتهای چهل ساعت در دانشکده حاضر باشد. به خاطر دارم که در همان آغاز، استاد میگفت من از زمان کودکی که شروع به تحصیل کردم، همیشه تمام وقت بودم؛ فقط از وقتی که تماموقتِ قانونی [اشاره به همان قانون 40 ساعت حضور در دانشکده] شدهام! غیرتمام وقت گشتهام! زیرا تاکنون تمام اوقات، حتی موقع صرف طعام و جلوس بر سجّاده و آرمیدن به بستر، به مطالعه و کار میپرداختم؛ ولی اکنون پیوستگی وقت من گسسته شده و مقداری از آن صرف آماده شدن برای بیرون آمدن از خانه و پارهای در انتظار وسایل نقلیه و قسمتی به سلام و علیک با دوستان در دانشکده میگذرد». (همایی نامه، صفحه دوازده، سیزده و چهارده)
به هر روی مجموع این شرایط سبب میشود که استاد همایی در سال 1345 به خواست خود تقاضای بازنشستگی کند تا بتواند همچنان به فعالیتهای پژوهشی و مطالعهای خویش بپردازد.
** مجلس ختمی با 28 جفت کفش
سرانجام استاد علّامه جلالالدین همایی، پس از عمری کار و تحقیق و مطالعه و تدریس و در یک کلام، خدمت به فرهنگ و ادبِ این سرزمین، در ساعت 9 شبِ شنبه، 28 تیر ماه 1359 برابر با ششم ماه مبارک رمضان 1400 قمری جان به معشوق ازلی تقدیم کرد. نقل است که در هنگامه رحلت استاد، دختر ایشان، خانم ماهدخت بانو همایی بر بستر احتضار پدر، شعری را در مدح حضرت امیرالمؤمنین (ع) که از سرودههای همای شیرازی بود، برای چشمانِ منتظرِ ایشان میخواند.
پیکر استاد فردای آن شب از تهران به اصفهان منتقل میشود و با حضور شماری از شاگردان در تکیه «لسان الارض» گورستان تاریخی تخت فولاد به خاکِ سرد سپرده میشود.
دکتر مهدی نوریان، نقل کرده است از دکتر مظاهر مصفا، استاد بزرگ ادبیات فارسی و شاگرد برجسته استاد همایی که وی گفته است: «اگر در ادبیات، اصفهان را به اسم جمال و کمال اصفهانی [جمالالدین عبدالرزاق اصفهانی و پسرش، کمالالدین اسماعیل که دو تن از شاعران بزرگ ادبیات فارسی در قرن ششم و هفتم بودهاند] میشناسند، باید یک جلال هم بدانها اضافه کنند؛ یعنی جلالالدین همایی».
و نیز باز هم استاد نوریان از دکتر مصفا نقل کرده است که درباره مجلس ختم غریبانه مردی چون همایی بزرگ تعریف کردهاند: «مجلس ختم استاد همایی در مسجد سید اصفهان برگزار شد. من برای عرض تسلیت جلو در ایستاده بودم. وقتی کفشها را شمردم، دیدم تنها 28 جفت کفش جلو در است...».
و البته این پایان کارِ همایی و هماییها نخواهد بود؛ چراکه «ثبت است بر جریده عالم دوامِشان» و اگر این نبود، امروز نامِ بزرگ فردوسی و حافظ و سعدی و عطار و نظامی و غزالی و مولانا و دیگر ستارههای آسمان فرهنگ ایران و اسلام بدین ارجمندی نمیدرخشید.
** خانه استاد همایی، خانه شعر و فرهنگ اصفهان شد
خانه استاد همایی که در محله پاقلعه ( واقع در خیابان نشاط ) اصفهان قرار دارد و قدمت آن به دوره قاجاریه باز میگردد، 20 سال پیش به عنوان یکی از آثار ملی به ثبت رسید.
این خانه پس از مرمت توسط شهرداری اصفهان به عنوان خانه شهر و فرهنگ اصفهان، نهم اردیبهشت امسال (1396) با حضور حدادعادل رئیس فرهنگستان زبان و ادب فارسی افتتاح شد.
رئیس فرهنگستان زبان و ادب فارسی در مراسم افتتاحیه خانه شعر و فرهنگ اصفهان ( خانه استاد همایی ) گفت: اصفهان مهد شعر و ادب و زادگاه شاعران صاحب نام و ادیبان برجسته از جمله جلال الدین همایی است و به همین دلیل شعر در این شهر زنده و پاینده است.
وی با اشاره به تاریخچه ای از خانه تاریخی استاد همایی در اصفهان افزود: این خانه به دو دلیل حائز اهمیت است ، اول اینکه در ساخت این خانه از هنر معماری ایرانی و اسلامی استفاده شده است و دوم اینکه متعلق به یکی از شخصیت های برجسته ادب ایران اسلامی است.
حداد عادل اضافه کرد: چنانچه این مکان، خانه ای معمولی و ساده بود نیز به دلیل اینکه مربوط به یکی از شخصیت های جامع فرهنگ و ادب فارسی است، ارزش میراثی می یافت.
این خانه میراثی که منزل پدری استاد همایی و بعدها خانه خود استاد همایی شاعر و ادیب مشهور کشور می باشد در خیابان نشاط اصفهان واقع است و پس از مرمت توسط شهرداری اصفهان، بعنوان خانه شهر و فرهنگ اصفهان نامگذاری شده است.
جلالالدین همایی، نویسنده، ادیب، شاعر، ریاضیدان و تاریخ نگار معاصر، حافظ قرآن و در شعر تخلصش «سنا» بود.
میزگرد و گزارش**3067**1055
گزارش: امیرحسین دولتشاهی**انتشار: زینب کارگر* بازنشر: اصغر دواتگر
کپی شد