در یک روز گرم و روشن تابستانی در دهکدهای که گلها دستهدسته شکفتهاند و چمن سبزِ سبز است، تصور دیدن چهرههایی شاد یا گردشی دستهجمعی، بسیار محتملتر است تا آنچه شرلی جکسون به تصویر میکشد؛ چهرههایی غمگین و عصبی و جمعشدن مردم برای سنگسار.
همین تضاد آشکار و عامدانه نقطه آغاز و پایان «لاتاری» با ظاهری آرام و امروزی و پایانی باورنکردنی، واکنش فوری و طوفانی خوانندگان را رقم زد. در سال 1948 درست سه سال پس از جنگ جهانی دوم، زمانی که جامعه جهانی در تلاش است یادمانها و خشونتهای جنگ را به دست فراموشی بسپارد، مجله نیویورکر داستان کوتاه «لاتاری» را منتشر کرد و سیل نامههای انتقادی و اعتراضی به مجله سرازیر شد؛ خوانندگان داستان را «بهطور باورنکردنی بیسلیقه»، «تهوعآور» و «وحشتانگیز» توصیف و جکسون را «شخص منحوس بیارزش» یا «نابغهای» منحرف خطاب کردند و نوشتند: «به میس جکسون بگویید طرف کانادا پیدایش نشود»؛ «من انتظار دارم نویسنده شخصا عذرخواهی کند»؛ «دیگر نیویورکر نمیخرم» و مردی نوشت داستان حال زنش را بدجوری به هم زده که تا چند روز بعد سر جایش نیامده.
اما منتقدان در دیدگاهی کاملا متفاوت «لاتاری» را یکی از بهترین داستانهای قرن بیستم، بهترین داستان و شاهکار نویسندهاش دانستند. پس از آن نام شرلی جکسون با «لاتاری» گره خورد؛ داستان بارها و بارها در گزیدههای معتبر داستانهای کوتاه آمریکا و جهان منتشر و به زبانهای مختلف ترجمه شد. یک نمایش تلویزیونی و رادیویی، یک اپرا و حتی یک باله از روی آن ساختند و کمکم «لاتاری» به اثری کلاسیک بدل شد.
«لاتاری» داستان دهکدهای را در نیوانگلند روایت میکند که اهالی آن در یک روز تابستانی در میدان دهکده گرد هم آمدند. این گردهمایی برای برگزاری مراسم لاتاری (قرعهکشی) است که دوسوم داستان شرح آن است. در بخش پایانی مشخص میشود هدف، انتخاب یکی از اهالی برای سنگسار است. روایت خطی و ساده داستان بیهیچ پیچیدگی و شرح مراسم با ایجاز و تصاویر آشنا و امروزی بر قدرت کوبندگی و تأثیرگذاری اوج و پایان داستان میافزاید.
پایان داستان حقیقتی تلخ و باورنکردنی را دربرابر چشم خواننده قرار میدهد؛ بهطوری که هیچ راه گریزی از آن وجود ندارد. یک آگاهی دردناک که مقصود اصلی نویسنده از قراردادن یک آیین اسطورهای در قرن بیستم است. خشونتی ذاتی، بیهدف و غیرانسانی یا به تعبیری انگیزههای آنی و اهریمنی.
آنچه در داستان بهوضوح دیده میشود، تقابل سنت و مدرنیته است در جامعهای در قرن بیستم که با وجود پذیرش ساختار و ابزارهای زندگی مدرن، همچنان تسلیم و سرسپرده سنتهاست؛ سنتهایی تهیشده از بار معنایی و کارکرد اولیهشان. درواقع این داستان، داستان تقابلهاست؛ تقابل سنت و مدرنیته، تقابل عواطف انسانی و خشونتها، تقابل خردگرایی و جهلگرایی و تمام آنچه مظاهر جامعهای مدرن و جامعهای سنتی تلقی میشود.
راوی با توصیف یکخطی طبیعت آغاز میکند؛ شروعی بجا و پرمفهوم. این آغاز، گذشته از ایجاد تضاد تصویری در آغاز و پایان داستان که شرح سنگهای ریختهشده بر زمین، ورقهای پراکنده در باد و خشونتی وحشیانه است، در خدمت مضمون اصلی داستان قرار میگیرد. این توصیف در کنار پرداختن بیمقدمه به مراسم، صحبت از کشت و باران، سخنان وارنر پیر و اشاره او به ضربالمثل معروف «لاتاری تو ماه ژوئن فصل ذرت رسیدن»، نسل به نسل گشتن لوازم اصلی و منسوخشدن آیینها، همه و همه در اشاره به آیین باروری و افسانه پگان و استفاده آگاهانه نویسنده از آن است؛ مراسمی مذهبی همراه با اجرای نمایشها و آدابی مقدس برای خشنود نگهداشتن مادر طبیعت و نیروهای ماورائی تا باروری و حاصلخیزی را به زمینیان ارزانی دارند. درحقیقت این آیین، بازسازی نمادین چرخه مرگ، تولد دوباره و بازسازی زندگی گیاهی روی زمین است که آن را در مرگ و بازگشت یک ایزد (اغلب مادینه) تصور میکردند.
آنچه در پایان داستان اتفاق میافتد، یک زن قربانی میشود. این نوع پردازش و استفاده از اسطوره برای بیان مقصود اصلی در جامعهای قرن بیستمی وجه خلاقانه داستان، نوآوری نویسنده و رمز ماندگاری آن است. صحبت از مراسمی دیرینه و تداوم آن در جوامع بشری است.
در بخش بعدی، نویسنده به گردهمایی اهالی (بچهها، مردان، زنان و وارنر پیر) در میدان دهکده و مراسم لاتاری اشاره دارد که در دهکدههای دیگر نیز برگزار میشود. این اشاره و مشارکت همگانی اهالی در مراسم از کودک تا کهنسال، وجه تمثیلی داستان را پررنگ میسازد. درواقع داستان بیانگر مفهومی انسانی و مشترک در سراسر جهان است.
در ادامه نویسنده ضمن اشاره به بچهها، مردان و زنان و روزمرگیها، تصویر جامعتری از دهکده ارائه میدهد؛ تعطیلات تابستانی، مدرسه، معلم، تنبیه و تشویق، پستخانه و بانک، شرکت زغال سنگ، تراکتور و مالیات، همه و همه جامعهای پذیرای مدرنیته و صنعت را نشان میدهد که این تصویر در تقابل آشکار با فرهنگ سنتی و عقبمانده دهکده قرار میگیرد. اینکه زنها پس از مردان به مراسم میآیند، غیبت میکنند، خانهدارند و در اقتصاد روستا شریک نیستند، رفتار بیل هاچینسن با همسرش، دخترها که باید با خانواده شوهر در قرعهکشی شرکت کنند، حاکی از جامعهای مردسالار است.
نوگرایی و تجدد و مظاهر آن یعنی داشتن خردگرایی، عقل انتقادی، نقد سنتها و افسونزدایی از جهان و تسلط بر طبیعت در این دهکده دیده نمیشود؛ برعکس انسان در این روستا مقهور طبیعت و سنت است؛ هیچگونه چرایی، پرسشگری، انتقاد یا اعتراضی در هیچ یک از اهالی دیده نمیشود. اعتراض خانم هاچینسن تنها به نحوه برگزاری مراسم است، نه اصل آن که آن هم بیپاسخ میماند؛ راه بر هرگونه تغییر یا نوگرایی بسته است و همه دربرابر آیین تسلیم، بیاراده و سرسپرده محضاند. اهالی مراسم را همچون یک فریضه یا تکلیف بسیار جدی، رسمی و با رعایت قوانین برگزار میکنند. طبیعت است که بر همهچیز حکم میراند، نه انسان. این تصویر با توصیف مراسم لاتاری کاملتر میشود.
راوی با بیان این جمله که «همین که [آقای سامرز] با صندوق چوبی سیاهی که در دست داشت به میدان رسید، همهمهای میان اهالی درگرفت»، به مضمون اصلی، مراسم لاتاری، وارد میشود؛ مراسمی که لوازم اصلی آن از بین رفته است، جز یک صندوق چوبی سیاه که در روزهایی جز روز برگزاری مراسم هیچ کارکرد و ارزشی ندارد. اینجا و آنجا در انبار، در پستخانه زیر دست و پا یا یکی از قفسههای خواروبارفروشی است؛ سیاهبودن صندوق یادآور همان انگیزههای آنی و اهریمنی و خشونت بیهدف نهفته در وجود آدمی است. آقای سامرز، مجری مراسم، بارها پیشنهاد جایگزینی صندوق را میدهد، اما اهالی آن را رد یا فراموش میکنند؛ زیرا صندوق یادگار ساکنان نخستین و تتمه سنتی است که نباید از بین برود. این رفتار حاکی از مقاومتی است که دربرابر نوگرایی وجود دارد.
اشاره نویسنده به آیینهای منسوخشده مراسم با بار مذهبی، بر تهیشدن مراسم از بار معنایی اولیه دلالت دارد. صحبت از کشاورزی صنعتی دهکده نشان میدهد حتی مراسم کارایی خود را نیز از دست داده است. اصرار اهالی به حفظ مراسم و انجام آن با رعایت قوانین و کاملا جدی و رسمی گذشته از نمایش جنبه طنز تلخ و سیاه داستان، جهل و سرسپردگی آنها را دربرابر خردگرایی و فردیت دوران مدرنیسم قرار میدهد.
زمزمههایی از نوگرایی در دهکدههای دیگر شنیده میشود: «آقای آدامز به وارنر پیر که پهلوش ایستاده بود، گفت: میگن تو اون دهکده بالایی صحبتهایی هست که دیگه لاتاری را بذارن کنار.» وارنر پیر که 77 سال است در این مراسم شرکت میکند، نماینده سنت و اندیشههای پوسیده، رنگباخته و متحجر است؛ حضور او در سراسر داستان دیده و صدای او شنیده میشود؛ بیشترین حرفها متعلق به اوست و این وارنر پیر است که بر سنت پافشاری و آن را به اهالی تلقین میکند و آنها را از تغییر میترساند. اوست که در پایان همه را به سنگسار تشویق میکند؛ دشمنی او با جوانها که نماینده جامعه مدرن یا دستکم مستعد برای پذیرش نوگرایی و تغییر تلقی میشوند، به همین دلیل است؛ وارنر پیر حامل خرافات، سنن و هدف مذهبی اولیه تشکیل آن است؛ او از همین زمزمهها نیز شاکی است: «وارنر پیر غرید: یه مشت آدم احمق. به حرف جوونا گوش میکنن که به هیچچی رضایت نمیدن. هیچ بعید نیست یه روز بگن میخوان برن تو غار زندگی کنن. دیگه هیچکس کار نکنه یه مدتی هم اینجوری زندگی کنیم. یه مثل قدیمی هس که میگه لاتاری تو ماه ژوئن، فصل ذرت رسیدن. اگه اوضاع همینجور پیش بره، طولی نمیکشه که مجبور میشیم آش علف کوفت کنیم. تا بوده لاتاری بوده. خانم آدامز گفت: بعضی جاها لاتاری را گذاشتند کنار. وارنر پیر گفت: یه مشت جوون احمق این کارها آخر و عاقبت نداره.»
در طول برگزاری مراسم، عجله و شتاب دیده میشود؛ شاید گذشته از ویژگی بارز زندگی مدرن، جنبه رفع تکلیف مراسم، نداشتن هیچ حس گناه، عذاب وجدان، تعهد یا نوعدوستی را برجستهتر سازد. حقیقت این است که در سراسر داستان خبری از عواطف انسانی نیست؛ تنها ابراز افسوس یا امیدواری برای انتخابنشدن «دیو کوچولو» یا «نانسی دوازدهساله» است که آن هم با واکنش وارنر پیر مواجه میشود. به نظر میرسد حتی اگر نام بچهها نیز از صندوق درمیآمد، در اجرای مراسم خللی وارد نمیکرد.
تنها یک صفحه از این داستان 9 صفحهای به پایان و اوج داستان اختصاص یافته است که جنبه تأثیرگذاری آن را بیشتر میکند. با وجود سرنخها و نشانهها در طول داستان همانند چهرههای غمگین و حالات عصبی، سر به زیر افکندن، تحویلدادن خندههای عصبی و بینمک و دلسوزی اهالی برای دیو و نانسی، همچنان ضربه نهایی غافلگیرکننده و پیشبینیناپذیر است. باور اینکه همه این مقدمات و مراسم و هیاهو و زمینهسازیها برای بیان توحش انسانی است و هضم این آگاهی دردناک، برای خواننده بسیار دشوار است.
شرلی جکسون شرارت نهفته در ذات بشری را که در زمینهای خرافی جلوه میکند، بهخوبی توصیف کرده است. عجله اهالی برای برگشت به کارهای روزمره، نبود عواطف بشری پررنگ، احساس گناه و عذاب وجدان و انتخاب سنگهای گردتر، صافتر و بزرگتر، تأثیرگذاری پایان لاتاری را صدچندان میکند. آنچه انسان در این جامعه از یاد نبرده است، خشونت و توحش نخستین است که باعث ماندگاری و تداوم این سنت در جوامع بشری در طول تاریخ شده است. تصویر زشت اعمال انسانی که خود به آن آگاهی ندارد و خود را مقهور و اسیر باورهایی میداند که رهایی از آنها غیرممکن است، در تضاد و تقابل با تصویر زیبای طبیعت در آغاز داستان قرار میگیرد: «هرچند تشریفات اولیه مراسم از یاد رفته بود... اهالی دهکده هنوز استفاده از سنگ را به یاد داشتند. تل سنگی که پسرها پیشتر درست کرده بودند، حاضر و آماده بود. روی زمین هم سنگ ریخته بود و ورقههایی که از توی صندوق بیرون آمده بودند و باد میبردشان. خانم دلا کروا سنگی آنقدر بزرگ انتخاب کرد که باید دو دستی برمیداشت و رو کرد به خانم دانبار و گفت یالا عجله کن... تسی هاچینسن حالا وسط یک فضای خالی ایستاده بود و جمعیت به طرفش حرکت میکرد. تسی با ناامیدی دستهاش را بلند کرد و گفت منصفانه نیس. سنگی به یک طرف سرش خورد. وارنر پیر داشت میگفت: یالا یالا همه بیان. خانم هاچینسن فریاد کشید: منصفانه نیس. درست نیس. و آن وقت همه ریختند روی سرش.» ( بخشی از داستان لاتاری برگرفته از کتاب لاتاری، چخوف و داستانهای دیگر، شرلی جکسون و... [دیگران]، ترجمه جعفر مدرس صادقی، تهران: نشر مرکز، 1382)
یادداشت از: مریم قاسمی، خبرنگار سرویس فرهنگ و هنر ایسنا-منطقه اصفهان
انتهای پیام
همین تضاد آشکار و عامدانه نقطه آغاز و پایان «لاتاری» با ظاهری آرام و امروزی و پایانی باورنکردنی، واکنش فوری و طوفانی خوانندگان را رقم زد. در سال 1948 درست سه سال پس از جنگ جهانی دوم، زمانی که جامعه جهانی در تلاش است یادمانها و خشونتهای جنگ را به دست فراموشی بسپارد، مجله نیویورکر داستان کوتاه «لاتاری» را منتشر کرد و سیل نامههای انتقادی و اعتراضی به مجله سرازیر شد؛ خوانندگان داستان را «بهطور باورنکردنی بیسلیقه»، «تهوعآور» و «وحشتانگیز» توصیف و جکسون را «شخص منحوس بیارزش» یا «نابغهای» منحرف خطاب کردند و نوشتند: «به میس جکسون بگویید طرف کانادا پیدایش نشود»؛ «من انتظار دارم نویسنده شخصا عذرخواهی کند»؛ «دیگر نیویورکر نمیخرم» و مردی نوشت داستان حال زنش را بدجوری به هم زده که تا چند روز بعد سر جایش نیامده.
اما منتقدان در دیدگاهی کاملا متفاوت «لاتاری» را یکی از بهترین داستانهای قرن بیستم، بهترین داستان و شاهکار نویسندهاش دانستند. پس از آن نام شرلی جکسون با «لاتاری» گره خورد؛ داستان بارها و بارها در گزیدههای معتبر داستانهای کوتاه آمریکا و جهان منتشر و به زبانهای مختلف ترجمه شد. یک نمایش تلویزیونی و رادیویی، یک اپرا و حتی یک باله از روی آن ساختند و کمکم «لاتاری» به اثری کلاسیک بدل شد.
«لاتاری» داستان دهکدهای را در نیوانگلند روایت میکند که اهالی آن در یک روز تابستانی در میدان دهکده گرد هم آمدند. این گردهمایی برای برگزاری مراسم لاتاری (قرعهکشی) است که دوسوم داستان شرح آن است. در بخش پایانی مشخص میشود هدف، انتخاب یکی از اهالی برای سنگسار است. روایت خطی و ساده داستان بیهیچ پیچیدگی و شرح مراسم با ایجاز و تصاویر آشنا و امروزی بر قدرت کوبندگی و تأثیرگذاری اوج و پایان داستان میافزاید.
پایان داستان حقیقتی تلخ و باورنکردنی را دربرابر چشم خواننده قرار میدهد؛ بهطوری که هیچ راه گریزی از آن وجود ندارد. یک آگاهی دردناک که مقصود اصلی نویسنده از قراردادن یک آیین اسطورهای در قرن بیستم است. خشونتی ذاتی، بیهدف و غیرانسانی یا به تعبیری انگیزههای آنی و اهریمنی.
آنچه در داستان بهوضوح دیده میشود، تقابل سنت و مدرنیته است در جامعهای در قرن بیستم که با وجود پذیرش ساختار و ابزارهای زندگی مدرن، همچنان تسلیم و سرسپرده سنتهاست؛ سنتهایی تهیشده از بار معنایی و کارکرد اولیهشان. درواقع این داستان، داستان تقابلهاست؛ تقابل سنت و مدرنیته، تقابل عواطف انسانی و خشونتها، تقابل خردگرایی و جهلگرایی و تمام آنچه مظاهر جامعهای مدرن و جامعهای سنتی تلقی میشود.
راوی با توصیف یکخطی طبیعت آغاز میکند؛ شروعی بجا و پرمفهوم. این آغاز، گذشته از ایجاد تضاد تصویری در آغاز و پایان داستان که شرح سنگهای ریختهشده بر زمین، ورقهای پراکنده در باد و خشونتی وحشیانه است، در خدمت مضمون اصلی داستان قرار میگیرد. این توصیف در کنار پرداختن بیمقدمه به مراسم، صحبت از کشت و باران، سخنان وارنر پیر و اشاره او به ضربالمثل معروف «لاتاری تو ماه ژوئن فصل ذرت رسیدن»، نسل به نسل گشتن لوازم اصلی و منسوخشدن آیینها، همه و همه در اشاره به آیین باروری و افسانه پگان و استفاده آگاهانه نویسنده از آن است؛ مراسمی مذهبی همراه با اجرای نمایشها و آدابی مقدس برای خشنود نگهداشتن مادر طبیعت و نیروهای ماورائی تا باروری و حاصلخیزی را به زمینیان ارزانی دارند. درحقیقت این آیین، بازسازی نمادین چرخه مرگ، تولد دوباره و بازسازی زندگی گیاهی روی زمین است که آن را در مرگ و بازگشت یک ایزد (اغلب مادینه) تصور میکردند.
آنچه در پایان داستان اتفاق میافتد، یک زن قربانی میشود. این نوع پردازش و استفاده از اسطوره برای بیان مقصود اصلی در جامعهای قرن بیستمی وجه خلاقانه داستان، نوآوری نویسنده و رمز ماندگاری آن است. صحبت از مراسمی دیرینه و تداوم آن در جوامع بشری است.
در بخش بعدی، نویسنده به گردهمایی اهالی (بچهها، مردان، زنان و وارنر پیر) در میدان دهکده و مراسم لاتاری اشاره دارد که در دهکدههای دیگر نیز برگزار میشود. این اشاره و مشارکت همگانی اهالی در مراسم از کودک تا کهنسال، وجه تمثیلی داستان را پررنگ میسازد. درواقع داستان بیانگر مفهومی انسانی و مشترک در سراسر جهان است.
در ادامه نویسنده ضمن اشاره به بچهها، مردان و زنان و روزمرگیها، تصویر جامعتری از دهکده ارائه میدهد؛ تعطیلات تابستانی، مدرسه، معلم، تنبیه و تشویق، پستخانه و بانک، شرکت زغال سنگ، تراکتور و مالیات، همه و همه جامعهای پذیرای مدرنیته و صنعت را نشان میدهد که این تصویر در تقابل آشکار با فرهنگ سنتی و عقبمانده دهکده قرار میگیرد. اینکه زنها پس از مردان به مراسم میآیند، غیبت میکنند، خانهدارند و در اقتصاد روستا شریک نیستند، رفتار بیل هاچینسن با همسرش، دخترها که باید با خانواده شوهر در قرعهکشی شرکت کنند، حاکی از جامعهای مردسالار است.
نوگرایی و تجدد و مظاهر آن یعنی داشتن خردگرایی، عقل انتقادی، نقد سنتها و افسونزدایی از جهان و تسلط بر طبیعت در این دهکده دیده نمیشود؛ برعکس انسان در این روستا مقهور طبیعت و سنت است؛ هیچگونه چرایی، پرسشگری، انتقاد یا اعتراضی در هیچ یک از اهالی دیده نمیشود. اعتراض خانم هاچینسن تنها به نحوه برگزاری مراسم است، نه اصل آن که آن هم بیپاسخ میماند؛ راه بر هرگونه تغییر یا نوگرایی بسته است و همه دربرابر آیین تسلیم، بیاراده و سرسپرده محضاند. اهالی مراسم را همچون یک فریضه یا تکلیف بسیار جدی، رسمی و با رعایت قوانین برگزار میکنند. طبیعت است که بر همهچیز حکم میراند، نه انسان. این تصویر با توصیف مراسم لاتاری کاملتر میشود.
راوی با بیان این جمله که «همین که [آقای سامرز] با صندوق چوبی سیاهی که در دست داشت به میدان رسید، همهمهای میان اهالی درگرفت»، به مضمون اصلی، مراسم لاتاری، وارد میشود؛ مراسمی که لوازم اصلی آن از بین رفته است، جز یک صندوق چوبی سیاه که در روزهایی جز روز برگزاری مراسم هیچ کارکرد و ارزشی ندارد. اینجا و آنجا در انبار، در پستخانه زیر دست و پا یا یکی از قفسههای خواروبارفروشی است؛ سیاهبودن صندوق یادآور همان انگیزههای آنی و اهریمنی و خشونت بیهدف نهفته در وجود آدمی است. آقای سامرز، مجری مراسم، بارها پیشنهاد جایگزینی صندوق را میدهد، اما اهالی آن را رد یا فراموش میکنند؛ زیرا صندوق یادگار ساکنان نخستین و تتمه سنتی است که نباید از بین برود. این رفتار حاکی از مقاومتی است که دربرابر نوگرایی وجود دارد.
اشاره نویسنده به آیینهای منسوخشده مراسم با بار مذهبی، بر تهیشدن مراسم از بار معنایی اولیه دلالت دارد. صحبت از کشاورزی صنعتی دهکده نشان میدهد حتی مراسم کارایی خود را نیز از دست داده است. اصرار اهالی به حفظ مراسم و انجام آن با رعایت قوانین و کاملا جدی و رسمی گذشته از نمایش جنبه طنز تلخ و سیاه داستان، جهل و سرسپردگی آنها را دربرابر خردگرایی و فردیت دوران مدرنیسم قرار میدهد.
زمزمههایی از نوگرایی در دهکدههای دیگر شنیده میشود: «آقای آدامز به وارنر پیر که پهلوش ایستاده بود، گفت: میگن تو اون دهکده بالایی صحبتهایی هست که دیگه لاتاری را بذارن کنار.» وارنر پیر که 77 سال است در این مراسم شرکت میکند، نماینده سنت و اندیشههای پوسیده، رنگباخته و متحجر است؛ حضور او در سراسر داستان دیده و صدای او شنیده میشود؛ بیشترین حرفها متعلق به اوست و این وارنر پیر است که بر سنت پافشاری و آن را به اهالی تلقین میکند و آنها را از تغییر میترساند. اوست که در پایان همه را به سنگسار تشویق میکند؛ دشمنی او با جوانها که نماینده جامعه مدرن یا دستکم مستعد برای پذیرش نوگرایی و تغییر تلقی میشوند، به همین دلیل است؛ وارنر پیر حامل خرافات، سنن و هدف مذهبی اولیه تشکیل آن است؛ او از همین زمزمهها نیز شاکی است: «وارنر پیر غرید: یه مشت آدم احمق. به حرف جوونا گوش میکنن که به هیچچی رضایت نمیدن. هیچ بعید نیست یه روز بگن میخوان برن تو غار زندگی کنن. دیگه هیچکس کار نکنه یه مدتی هم اینجوری زندگی کنیم. یه مثل قدیمی هس که میگه لاتاری تو ماه ژوئن، فصل ذرت رسیدن. اگه اوضاع همینجور پیش بره، طولی نمیکشه که مجبور میشیم آش علف کوفت کنیم. تا بوده لاتاری بوده. خانم آدامز گفت: بعضی جاها لاتاری را گذاشتند کنار. وارنر پیر گفت: یه مشت جوون احمق این کارها آخر و عاقبت نداره.»
در طول برگزاری مراسم، عجله و شتاب دیده میشود؛ شاید گذشته از ویژگی بارز زندگی مدرن، جنبه رفع تکلیف مراسم، نداشتن هیچ حس گناه، عذاب وجدان، تعهد یا نوعدوستی را برجستهتر سازد. حقیقت این است که در سراسر داستان خبری از عواطف انسانی نیست؛ تنها ابراز افسوس یا امیدواری برای انتخابنشدن «دیو کوچولو» یا «نانسی دوازدهساله» است که آن هم با واکنش وارنر پیر مواجه میشود. به نظر میرسد حتی اگر نام بچهها نیز از صندوق درمیآمد، در اجرای مراسم خللی وارد نمیکرد.
تنها یک صفحه از این داستان 9 صفحهای به پایان و اوج داستان اختصاص یافته است که جنبه تأثیرگذاری آن را بیشتر میکند. با وجود سرنخها و نشانهها در طول داستان همانند چهرههای غمگین و حالات عصبی، سر به زیر افکندن، تحویلدادن خندههای عصبی و بینمک و دلسوزی اهالی برای دیو و نانسی، همچنان ضربه نهایی غافلگیرکننده و پیشبینیناپذیر است. باور اینکه همه این مقدمات و مراسم و هیاهو و زمینهسازیها برای بیان توحش انسانی است و هضم این آگاهی دردناک، برای خواننده بسیار دشوار است.
شرلی جکسون شرارت نهفته در ذات بشری را که در زمینهای خرافی جلوه میکند، بهخوبی توصیف کرده است. عجله اهالی برای برگشت به کارهای روزمره، نبود عواطف بشری پررنگ، احساس گناه و عذاب وجدان و انتخاب سنگهای گردتر، صافتر و بزرگتر، تأثیرگذاری پایان لاتاری را صدچندان میکند. آنچه انسان در این جامعه از یاد نبرده است، خشونت و توحش نخستین است که باعث ماندگاری و تداوم این سنت در جوامع بشری در طول تاریخ شده است. تصویر زشت اعمال انسانی که خود به آن آگاهی ندارد و خود را مقهور و اسیر باورهایی میداند که رهایی از آنها غیرممکن است، در تضاد و تقابل با تصویر زیبای طبیعت در آغاز داستان قرار میگیرد: «هرچند تشریفات اولیه مراسم از یاد رفته بود... اهالی دهکده هنوز استفاده از سنگ را به یاد داشتند. تل سنگی که پسرها پیشتر درست کرده بودند، حاضر و آماده بود. روی زمین هم سنگ ریخته بود و ورقههایی که از توی صندوق بیرون آمده بودند و باد میبردشان. خانم دلا کروا سنگی آنقدر بزرگ انتخاب کرد که باید دو دستی برمیداشت و رو کرد به خانم دانبار و گفت یالا عجله کن... تسی هاچینسن حالا وسط یک فضای خالی ایستاده بود و جمعیت به طرفش حرکت میکرد. تسی با ناامیدی دستهاش را بلند کرد و گفت منصفانه نیس. سنگی به یک طرف سرش خورد. وارنر پیر داشت میگفت: یالا یالا همه بیان. خانم هاچینسن فریاد کشید: منصفانه نیس. درست نیس. و آن وقت همه ریختند روی سرش.» ( بخشی از داستان لاتاری برگرفته از کتاب لاتاری، چخوف و داستانهای دیگر، شرلی جکسون و... [دیگران]، ترجمه جعفر مدرس صادقی، تهران: نشر مرکز، 1382)
یادداشت از: مریم قاسمی، خبرنگار سرویس فرهنگ و هنر ایسنا-منطقه اصفهان
انتهای پیام
کپی شد