به گزارش ایرنا امروز/یکشنبه/ هیاتی متشکل از معاون استاندار آذربایجان غربی و مسئولان بنیاد شهید و امور ایثارگران این استان از خانواده 2 شهید دوران انقلاب اسلامی به نام های شهید 'غلامحسین رشیدی' و' مهدی نیک فرجام عبدی' دلجویی کردند؛ شهیدانی که در آذرماه سال 1357 در تظاهرات علی رژیم طاغوتی در مقابل مسجد اعظم ارومیه به فیض شهادت نائل شدند.
آری آذر ماه آتشی شد و جان این جوانان را سوزاند اما حرارت جان آنان به کانون زندگی هم وطنانشان گرمی بخشید؛ شهدایی که مجرد از این دنیا رخت بربستند و از زندگی کام نگرفتند اما زندگی توام با آرامش را به هم نوعان خود هدیه کردند.
آذر ماه تنها ماه از یک سال نبود که خبر عروج جوانان شهید منطقه به خانواده های آنان فرستاده می شد؛ ماه به ماه این خطه خاطرات فعالیت های آزادی خواهانه جوانان آن را به یاد دارد.
در تاریخ مبارزه های انقلابی ملت ایران علیه رژیم شاهنشاهی روزهای بزرگی چون خرداد 1342، 19 دی قم، 29 بهمن تبریز، 17 شهریور تهران و 13 آبان و سایر ایام ثبت شده است و دوم بهمن 1357 ارومیه نیز در زمره این روزهای تاریخی قرار دارد.
ارومیه نخستین شهر کشور بود که قبل از پیروزی انقلاب اسلامی جرقه مبارزه مسلحانه در آن کلید خورد و واقعه مسجد اعظم ارومیه در دوم بهمن 1357 را نباید یک درگیری و یک اتفاق ساده پنداشت بلکه این حرکت مردمی نقطه عطفی در تاریخ انقلاب اسلامی به شمار می رود.
در این روز مسجد اعظم ارومیه که مبارزان انقلابی را در خود جای داده بود، مورد هدف گلوله های ماموران رژیم طاغوت قرار گرفت و بسیاری از مبارزان به شهادت رسیدند اما قیام مسلحانه مردم از همین مسجد شروع شد و سربازان طاغوت به رگبار بسته شدند.
نقشی که مردم این استان در مبارزه با طاغوت و به ثمر رساندن انقلاب ایفا کردند هرگز از حافظه تاریخ پاک نمی شود زیرا آنان در دوره ای به جنگ مسلحانه پرداختند که داشتن یک اسلحه جسارت می خواست؛ جسارتی که ابهت پوشالی رژیم طاغوت را در زیر تلی از خاک مدفون کرد.
مدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگران آذربایجان غربی در دیدار از خانواده های شهیدان 'رشیدی' و ' نیک فرجام عبدی' اظهار کرد: غلامحسین رشیدی متولد 1335 در ارومیه دارای مدرک دیپلم و کارمند جهاد کشاورزی بوده و مهدی نیک فرجام عبدی نیز متولد 1340 این شهر و دارای تحصیلات اول متوسطه بود.
مهدی فعال افزود: شهید رشیدی و نیک فرجام عبدی به ترتیب در 11 و 23 آذر سال 1357 در تظاهرات مردمی مقابل مسجد اعظم ارومیه به شهادت رسیدند.
معاون سیاسی، امنیتی و اجتماعی استاندار آربایجان غربی نیز در این دیدار گفت: تحقق انقلاب اسلامی ایران مدیون خون مبارک این شهدا بوده و دلجویی از خانواده شهدا حداقل وظیفه مسئولان است.
علیرضا رادفر افزود: مسئولان هر اقدامی در راستای دلجویی از خانواده شهدا انجام بدهند در مقایسه با شان والای شهدا و خانواده های آن ناچیز است.
وی از برادرزاده شهید مهدی نیک فرجام عبدی که وظیفه مراقبت از مادر مریض این شهید را بر عهده دارد، قدردانی کرد.
رادفر در این دیدارها از خانواده هر 2 شهید به مناسبت پیروزی انقلاب اسلامی دلجویی کرد و این ایام را به ایشان تبریک گفت و از مقام شامخ این خانواده ها تجلیل کرد.
این دیدارها در عصر یک روز سرد زمستانی در ارومیه روی داد اما خاطره همدلی و گپ و گفت و گوی گرم و صمیمی با این 2 خانواده ژرفای ذهن اعضای این هیات را تا مدت ها گرمی خواهد بخشید.
خانواده هایی که در هر چیز هم اگر فرق داشتند، در دلسوختگی برای این مرز و بوم سنگ تمام گذاشته بودند.
محیط منزل هر 2 شهید حداقل در یک چیز دیگر نیز مشترک است و آن عکس جگر گوشه های این خانوده هاست که در بهترین نقطه دید هر 2 منزل جای گرفته است.
به محض ورود به منزل شهید نیک فرجام عبدی انبوه گل های زیبای با طروات که دورتادور گلخانه اتاق پذیرایی نسبتا بزرگی قرار گرفته بود، توجهم را جلب می کند؛ چشمانم را می چرخانم. عکس گل دیگری نیز روی میزی عسلی مشاهده می کنم.
این بار عکس گل لاله ای را می بینم که طراوتش در یک قاب فلزی یخ زده است! مادرش رخت خوابش را در فاصله نزدیک این گل پرپر پهن کرده است! 9 سال پیش به علت چاقی مفرط و شکستگی ناحیه ای از بدنش زمین گیر شد؛ این پیرزن 82 ساله سه سال پیش سکته مغزی کرد و از آن زمان لکنت زبان نیز به زمین گیری اش افزوده شد.
رحیم 43 ساله برادرزاده شهید نیک فرجام عبدی می گوید: پرستار خانمی هفت سال است از مادر شهید پرستاری می کند و من نیز از زمانی که عمه ام زمین گیر شده است به وی سر می زنم و پیگیر کارهای شخصی اش هستم.
وی اضافه می کند: عمه ام آلبوم عکس فرزند شهیدش را بالای سرش دارد و خاطرات زندگی با فرزندش را با عکس های باقی مانده از وی مرور می کند.
پدر شهید غلامحسین رشیدی که برف پیری بر موهایش نشسته و عینک قدیمی اش با نخی از کنار عینک ها آویزان است؛ پای راستش را با پارچه بسته بود؛ وقتی از بیماری اش می پرسم، گفت: ' بیماری اعصاب دارم و گاهی پاهایم از شدت درد می سوزد، گویی پاهایم را عقرب نیش زده باشد.
پیرمرد با شنیدن نام فرزند شهیدش چشمانش را از شدت تاثر فشار می دهد تا جلوی جمع به گریه نیافتد اما مگر می شود عصاره سوزش دل بر گونه ها سرازیر نشود! بارها بغض گلویش را می گیرد و صدایش رنگ عوض می کند و ادامه صحبت برایش مشکل می شود.
این پدر شهید که سختی های روزگار گوش هایش را سنگین کرده است در پاسخ به این سوال که چند سال دارد، می گوید: از 90 یک سال کمترم! خوشحالم که فرزندم را فراموش نکرده اید؛ این گونه ملاقات ها مایه دلگرمی ماست... و دیگر نمی تواند ادامه دهد و چشمه جوشان چشمان نحیفش مجال صحبت را از وی می گیرد.
عکس های فرزند شهیدش از دیوار آویزان است، گویی این عکس ها به دیوار بی روح جان بخشیده است؛ گاه و بی گاه به دیوار نگاهی می اندازد و گویی با عکس وی هم کلام می شود.
پدر شهید می گوید: 'غلامحسین' کارمند جهاد کشاورزی بود.
من در دل می گویم: چه زیبا در زندگی نیز 'جهاد' کرد! برای آن چیزی که به آن اعتقاد داشت.
وی لحظه باخبر شدن از شهادت تنها فرزند پسرش را چنین شرح می دهد: 'قاسم' پسرعمویم به من گفت که 'غلامحسین' در تظاهرات زخمی شده و در بیمارستان بستری شده است؛ مرا سوار ماشین کرد و دقایقی بعد خود را در 'باغ رضوان' دیدم. وقتی علت را از وی پرسیدم فهمیدم فرزندم شهید شده است.
وی آه کشان چنین می گوید: 'در راه خدا رفته است؛ هر روز به تظاهرات می رفت، به کلاس قرآن می رفت. قرآنش را هنوز نگه داشته ام و می توانم به تو نشان دهم. روز شهادتش تصمیم داشت بیمه ما را پیگیری کند!'
چند ساعت از ملاقات با این 2 خانوده شهید گذشته و مرور تصاویری ذهنی این دیدارها حال دلم را ابری کرده است؛ این گزارش به جمله آخر رسیده اما بارش اشک چشمانم تازه شروع شده است...
7129/3072
گزارشگر: توحید محمودپور ** انتشار: علیرضا فولادی
انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.