سعید حجاریان اخیرا در مصاحبه ای با عنوان «چرخش‌های سه‌گانه نظریه اخلاق امام خمینی» که در مجله «حیات معنوی» منتشر شده است، دیدگاههای خود را در خصوص نگاه اخلاقی رهبر کبیر انقلاب اسلامی مطرح کرده است.

به گزارش جماران؛ دکتر سعید حجاریان اخیرا در مصاحبه ای با عنوان «چرخش‌های سه‌گانه نظریه اخلاق امام خمینی» که در مجله «حیات معنوی» منتشر شده است، دیدگاههای خود را در خصوص نگاه اخلاقی رهبر کبیر انقلاب اسلامی مطرح کرده است.

جماران ابتدا متن این مصاحبه را منتشر می کند و سپس در ذیل آن، یادداشت سیدحمید طباطبایی در پاسخ به مطالب این مصاحبه را منتشر می کند:

آقای دکتر حجاریان! شما تاکنون در چند مقاله براساس سنجه‌های فقهی به ارزیابی گفتمان‌ جمهوری اسلامی، به‌ویژه بنیان‌گذار آن پرداخته‌ و به‌طور مشخص دو مدعا را یکی درباره عرفی شدن فقه و دیگری درباره عرفی شدن مفهوم ترقی مطرح کرده‌اید. اکنون، به‌نظر می‌رسد شمه‌ای از این فرآیند به حوزه اخلاق نیز رسوخ کرده است؛ به این معنا که اخلاق هم عرفی شده است.

ابتدا از طرح بحث دقیق شما و حساسیتی که نسبت به مقوله اخلاق پیدا کرده‌اید، تشکر می‌کنم. بله، همانطور که اشاره کردید، من از گذشته، به‌ویژه در مورد شخص آیت‌الله{امام}خمینی این دغدغه را داشتم که فقه ایشان چه حدود و ثغوری داشته است. یعنی به‌طور مشخص بنا را بر این گذاشتم تا مشخص کنم، فقه امام خمینی پیش و پس از انقلاب، بیرون و درون قدرت چه تغییراتی داشته است. 

آیا این تغییر و تطور را –که عمدتاً منبعث از قدرت بوده است- می‌توان به اخلاق هم تسری داد؟

قطعاً. اگر توجه کرده باشید، رژیم‌های سیاسی ایدئولوژیک علاوه بر آنکه نیروی انسانی و کادر خود را تربیت می‌کنند و فرآیند حذف «دیگری نامطلوب» را پیش می‌برند، می‌کوشند هنجارهای‌شان را هم بسازند و تزریق کنند. در لوای این هنجارها، اخلاقیات هم ساخته و پرداخته می‌شوند. رد این اخلاقیاتِ برساخته را می‌توان در نظام حقوقی، سیاسی، اداری و... گرفت که شاید از موضوع بحث ما خارج باشد.

پرسش مشخص این است که در فرآیند مورد اشاره شما اخلاق رهبر انقلاب چه‌ سمت‌وسویی پیدا کرده است؟

ادعای من این است که به سیاق فقه، نظریه اخلاق امام خمینی هم تدریجاً میل به عرفی شدن پیدا کرده است. اما چگونه؟ ابتدا باید بگویم، بحثی که در اینجا مطرح می‌کنم ناظر به تحولات قدرت و در واقع از بالا به پایین است به این معنا که تعمداً تحولات خودبه‌خودی جامعه و فاصله گرفتن از اخلاقیات اسلامی –به‌معنای رایج کلمه- را مدنظر قرار نمی‌دهم. بر این اساس، به‌نظر می‌رسد اگر ما بتوانیم پایه اخلاق را از درون متون و روندها استخراج کنیم، می‌توانیم سیر تحول آن را به‌درستی فهم کنیم. 

به‌گمان من گفتمان اخلاقی که ما با آن مواجه بوده‌ایم، چه ذیل فلسفه یونان و چه در قالب متون دینی به‌نوعی با مفهوم «اعتدال» عجین بوده است. ارسطو اعتقاد داشت که خصائل بشر، وجوه افراطی و تفریطی دارند. مثلا شجاعت را حد وسط تهور و جبن تعریف می‌کند یا سخاوت را نقطه‌ای میان بذل و بخل قرار می‌دهد. ملاک ارسطو در این زمینه عقل است و می‌گوید آنچه باعث می‌شود این نقطه تعادل را فهم و مهار کنیم،  «لوگوس» است. افلاطون هم مقوله اعتدال و عدالت را با مفاهیمی از جمله زیبایی و جمال توضیح می‌دهد و کمال اخلاقی را در نوعی زیبایی غیر محسوس جست‌وجو می‌کند.

با این اوصاف می‌توان استنباط کرد که اخلاق در نزد آیت‌الله{امام} خمینی براساس گرایشات فلسفی، آن هم از نوع یونانی شکل گرفته است؟

نه لزوماً. ما در قرآن آیاتی داریم از جمله «اعدِلوا هُوَ أَقرَبُ لِلتَّقوی» که عدل در آن به‌معنای تعادل است. این مسئله در کتاب‌های اخلاقی، عرفانی و فلسفی از جمله احیاء العلوم غزالی، المحجه ‌البیضاء کاشانی، معراج السعاده نراقی و اخلاق ناصریِ خواجه نصیر هم وجود دارد. به‌عنوان مثال در این متون با کلماتی از جمله «قصد»‌ مواجه می‌شویم که ریشه کلمه «مقتصد» است که ناظر است بر میانه‌روی و نقطه‌ای میان خساست و ولخرجی. البته، قصد در معنایی دیگر، ترجمان نیت فاعل اخلاقی است و امری ذهنی محسوب می‌شود که قابل تشخیص نیست.

باری، می‌خواهیم بگویم ایشان در درس‌های اخلاق به این مسائل عنایت داشته است و جمع‌بندی من این است که برای عوام ارسطویی بوده و به فیض‌کاشانی اقتدا کرده است و برای خواص افلاطونی بوده و به عرفان ابن عربی و حتی نوافلاطونیان قرابت داشته است که حکایت از نوعی نگاه زیبایی‌شناختی به اخلاق دارد. 

ما به‌ازای این روند در سیاست به‌ چه ترتیب بوده است. به هر تقدیر، آیت‌الله خمینی علاوه بر بُعد فقهی و عرفانی، رهبری سیاسی محسوب می‌شود که پیش و پس از انقلاب اسلامی به کنش‌های بسیاری جهت داده یا خود، در آن مشارکت داشته است.

درست است. بررسی پروژه فکری امام خمینی، دست‌کم از منظری که حساسیت من را برمی‌انگیزد، بدون در نظر گرفتن ابعاد سیاسی، از محتوا تهی می‌شود. من سه چرخش فکری-سیاسی را در ایشان برجسته می‌بینیم که به ترتیب آن‌ها را ذکر می‌کنم.

آیت‌الله{امام} خمینی در نقطه‌ای از زیست خود، چنانکه پیش‌تر اشاره کردم به مکتب ارسطو و بحث فضیلت‌گرایی گرایش داشته است. دال محوری این برش از زندگی ایشان اعتدال است و چنانکه گفتم ارجاعات فلسفی، قرآنی، فقهی و عرفانی‌شان ناظر به این مؤلفه است و عمدتاً فاعل و جهت‌گیری‌اش محل توجه قرار می‌گیرد. به این معنا که اگر کنش فاعل نزد عقلا حَسَن باشد، مقبول و اگر قبیح باشد، مردود است.

اما، در مقطعی دیگر با گزاره‌ای متفاوت مواجه می‌شویم که حاکی از نوعی چرخش است. ایشان می‌گوید: «ما مأمور به تکلیف و وظیفه‌ایم نه مأمور به نتیجه». فارغ از تسلط یا مطالعات ایشان، ما در این نقطه با وظیفه‌گرایی کانتی مواجه می‌شویم که از تبعات امور چشم پوشیده می‌شود. در اینجا برخلاف اخلاق فضیلت‌گرایانه، فعل محل توجه قرار می‌گیرد و تمرکز از خصوصیات فاعل برداشته می‌شود. ادعای اخلاق وظیفه‌‌گرایانه آن است که منشاء خوب و بد افعال، وجدان اخلاقی است و کانت می‌گوید این قوه در همه یکسان است لذا همگی قتل، دروغ، خلف‌وعده و... را بد می‌پندارند. من نمی‌خواهم بگویم وظیفه‌گراییِ مدنظر امام با وظیفه‌‌گراییِ کانتی، یکسان است؛ امام خمینی از زاویه انسانی متدین و مجتهد تکلیف الهی را مرادف اخلاق می‌خواند در حالی‌که کانت نظرگاهی متفاوت دارد و «وجودی» است. 

در مرحله آخر، آیت‌الله{امام} خمینی به نقطه‌ای می‌رسد که حفظ نظام را اوجب واجبات می‌داند؛ یعنی به اخلاق نتیجه‌گرا یا پیامدگرا گرایش پیدا می‌کند. این رهیافت اخلاقی که جان استوارت میل چهره شاخص آن است، بر نتیجه فعل متمرکز است و نه فعل و فاعل. ابتناء بحث امام در این گزاره واجبات شرعی است اما بیگانه از این مقولات است؛ هر چند که نتیجه حرف امام این است که برای حفظ نظام هر کاری می‌توان کرد. 

بنابراین، می‌توانیم بگوییم ایشان سه رهیافت اخلاقی را پشت سر گذاشته که به ترتیب دینی، نیمه‌دینی-نیمه‌سکولار و سکولار است.

با توجه به جایگاه سیاسی آیت‌الله{امام} خمینی به‌عنوان رهبر سیاسی یک کشور این شیفت‌های گفتمانی بیانگر چه چیزی است؟ آیا صرفاً با نوعی تحول معرفتی مواجه هستیم یا باید بگوییم تصمیمات اقتضایی چنین گذاری را پدید آورده است؟

من نقش قدرت و مناسبات آن را در این زمینه بسیار پررنگ می‌دانم. شاید، بهتر باشد بگویم امام خمینی میان چارچوب‌های اخلاقی ذکر شده پل زده است. یعنی، تکلیف را به‌جای نتیجه نشانده و از کانت به میل گذار کرده است. اما هر چه بوده است معتقدم نظریه اخلاق ایشان همچون فقه‌شان عرفی شده است.

به‌عنوان پرسش آخر؛ شما از تأثیر قدرت و مناسبات آن بر جهت‌گیری اخلاقی گفتید. آیا لزوماً قدرت به مکاتب اخلاقی وفادار است یا اساساً در ساحتی دیگر، سیر می‌کند. از آن گذشته، باید پرسید جامعه چگونه از این الگو تأثیر می‌پذیرد؟

در چارچوب بحث ما، بهتر است به ربط و نسبت اخلاق و قدرت بپردازیم؛ قدرت اساساً به سمت رهیافت میل، گرایش دارد و ما این مسئله را پس از درگذشت امام خمینی به‌وضوح مشاهده می‌کنیم. یعنی، تصویری نتیجه‌گرا از ایشان ارائه و تبلیغ می‌شود تا بتوان در لوای آن صرفاً بر پیامدهای امور متمرکز شد. حال اینکه این مقوله را اخلاقی بدانیم یا ندانیم، بحثی مجزا می‌طلبد. 

اما درباره جامعه باید گفت که بخشی کمی از خواص فضیلت‌گرا و بخشی دیگر، وظیفه‌گرا هستند اما، عموم مردم چون به اوضاع از منظر اقتصاد می‌نگرند، معمولاً نتیجه‌گرا هستند. می‌خواهم بگویم که جامعه اخلاقیات را براساس نتیجه کار دولت/مردم می‌بیند و تحلیل و خود آن اخلاق را به هنجار تبدیل می‌کند. مثلاً اگر دولت وفای به عهد کند یا دروغ در بین شهروندان کاهش یابد، به‌تدریج جامعه تأثیر می‌پذیرد زیرا نفع همگانی در این است که همه وفای به عهد کنند و دروغ نگویند. این سازوکار کمابیش در جوامع پیشرفته وجود دارد تا حدی که در غیاب قانون، اخلاق چارچوب جامعه را شکل می‌دهد ولی ما هنوز راه درازی در پیش داریم.

 

پاسخ سید حمید طباطبایی به سعید حجاریان را در اینجا بخوانید

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.