چند روزی همقدم با شهید زین الدین-۱۳
روزه های قضای شهید زین الدین و لشکری که آن را ادا کرد
خبر شهادت آقا مهدی (زین الدین) که به بچه های لشکر رسید ماتم بر چهره بچه ها نشست و در این میان سخن از روزه های قضای او به میان آمد...
جی پلاس: از سردشت می رفتیم سمت باختران. من و شهیدان زین الدین و محمد اشتری. آقا مهدی خودش پشت فرمان نشسته بود. از هر دری می گفتیم.
بین صحبت ها آقا مهدی گفت: قریب دویست روزه به خدا بدهکارم.
ما اول حرفش را جدی نگرفتیم. برایمان قابل باور نبود. آقا مهدی و این حرف ها؟!
وقتی این را دید، گفت: جدی می گویم، دویست تا روزه بدهکارم.
بعد توضیح داد: شش سال تمام چون دائما در ماموریت بودم و نشد که ده روز یک جا بمانم، روزه هایم ماند.
درست پنج روز بعد به لقای دوست شتافت. در آن زمان لشکر هفده در مهاباد مستقر بود. من این حرف توی ذهنم مانده بود که بعدا با برادر بزرگوار اسماعیل صادقی در میان گذاشتم.
آن روز برادر صادقی تمامی بچه های لشکر را جمع کرده بود. چند هزار نفری می شدیم؛ یک دریا بسیجی متلاطم. خبر را که دادند صدای ضجه و زاری، همه میدان را پر کرد. اشک و آه به میدانداری معرکه ماتم ایستاد. دستهای سوگوار بود که بر سر و سینه فرود آمد. دیگر کسی حال خود را نمی فهمید. اسماعیل نیز پای انفجار بغضی شگفت زانو زده بود و جانانه می گریست. جمعی به خاک غلتیده، به خود می پیچیدند. بعضی غریو حسین حسین شان عنان اختیار از کف فرشتگان نیز ربوده بود. عده ای غرق در گرداب بهتی عظیم با چشمانی شبنم پوش به سکوت زل زده بودند، به ثانیه های سیاهی که بی رمق می گذشتند!
ساعتی در سوگ، پریشانی، بهت و ناباوری گذشت که صدای سوخته ای در میدان بال گشود. اسماعیل بود: عزیزان آقا مهدی به جوار محبوبش شتافت اما آنگونه که به یکی از دوستان گفت: نزدیک دویست روزه قضا بر ذمه دارد. اگر کسی مایل است این دین او را ادا کند، بسم الله. در همین جا اعلام آمادگی نماید.
یکباره تمام میدان به جنبش در آمد و فریاد «ما آماده ایم» در گنبد فیروزه فام فلک پیچید.
در دلم گفتم: عجب معامله ای، چند روزه در مقابل دویست تا.
برشی از کتاب افلاکی خاکی؛ ص 145-146
مشاهده خبر در جماران