به تقریب بیشتر تمامی دختران بلوچ کلپورگان از کودکی با خاک و سفال و رنگ انس می گیرند و خاک نه ابزار خطر و آلودگی بلکه به واقع ابزاری است برای به نقش کشیدن جوشش ذوقی برآمده از شن های روشن کویر بر صفحه رنگین سفال که به هنر دست زنان این سرزمین کیمیایی می شود سرخ فام که از این نقطه دور در سرزمین تابش (سیستان و بلوچستان) راهی جهان می شود.
برای دیدن زادگاه این هنر اصیل از مرکز استان تا شهرستان سراوان، می بایست 334 کیلومتر را پیمود و از آنجا تا کلپورگان نیز فاصله ای 15 تا 20 کیلومتر از سرزمین خورشید را می باید درنوردید تا سرزمین سفال سرخ را از نزدیک به تماشا بنشینیم.
برای نخستین بار قدم در این راه نهادن هیجانی مضاعف دارد، کیلومترها آفتاب و کویر و کوه و گاه مناظری که در ذهن نمی گنجد، برنج کاری در سایه نخل هایی استوار ...
خروس خوان صبح که از زاهدان راهی شوی و دل و پای به راه کویر بگذاری، پس از دو ساعت راه به شهرستان خاش می رسی که سبدی پر از انار سرخ سنبل ورود به شهر است، هر چقدر پیش تر می روی بیشتر مهربانی مردمان این سرزمین در فواصل میان راهی هویدا می شود.
پس از کسب اطلاع، باز پای به راه کویر می گذاریم و آفتاب ناب است و بیابان فراخ، در این میان گاه چادرهای سیاه علم شده و سایه گاه های خنک از نخل خرما و در جلو آنها مجمعه ای پر از محصولات کوهی همچون بادام و پسته کوهی (بنه) ، کشک و دیگر لبنیات گوسفندی نمایان می شود و کودکی با لباس محلی طعم این محصولات گیاهی را به مسافران راه ارزانی می بخشد.
چه زیبا بود راه که جاده بود و خروش خورشید و بیابان و خار و زنی که با لباس محلی سراسر رنگ (خودش بود، سوزن دوزی بلوچ) افسار چهارپایی را داشت که همسر پیر و دختر نوجوانش بر آن نشسته بودند. پس از طی دو ساعت دیگر از شهرستان خاش و پشت سر نهادن کوه تفتان ( نماد استواری مردمان این سرزمین) ، اناری، گروک، کهنوک و ... همه کویر و کوه و نخل، سراوان هویدا می شود و چه خوب آبادی معنا می شود و بهت در چهره هویدا ...
نخلستان های پر از خرما که دیدنش شهد بر جان می نشاند و در سایه سارش، شالیکاری بود و سبز بود و آب قنات ...
پیرمردی با دستاری بر سر و پاچه های ورکشیده گاوها را هی می کرد و زمین شالی را برای کشت برنج شخم می زد و می گفت: برنجی که در آنجا کشت می شود، عنبر بونام دارد و کمتر برای فروش است و بیشتر برای مصرف خانگی.
در ورودی شهر پای نخل هایی استوار منتظر محمد رئیسی (از بومی ها و افراد مورد اعتماد این سرزمین است که از سر لطف راه بلد ایرنا شده است ) می مانیم و درست سر ساعت 12 ظهر با لباس بلوچی چون محاسنش سپید و کلاهی مختص آن سرزمین، می رسد و می گوید محال است ناهار نخورده ما را راهنما شود.
خانه ای وسیع و سبز، نخلی عظیم سایه افکنده و عطر بهارنارنج فضا را پر کرده و کودکان بلوچ با لباس های بلوچی بر گرد گیاهان بازی می کنند و با دیدن ما می ایستند و جالب اینکه با زبان بلوچی احوال سفر می پرسند. وارد تالار پذیرایی می شویم که دور تا دور آن پشتی هایی به رنگ آتش سوزن دوزی شده، می نشینیم و داماد آقای رئیسی با سینی پر از لیوان های آب و یخ وارد می شود که در آن لحظه و گرما هیچ چیز گواراتر نبود.
سفره می گستراند، سفره ای به وسعت دل مردمان بلوچ، تنورچه (یک گوسفند بریان کامل) غذای محلی این سرزمین است که به حرمت میهمانان برمی آید. محمد رئیسی در لابلای کلام شیرنش ما را متوجه می کند که امنیت برقرار است و مردمان این سرزمین فارغ از دین و مذهب، هرکس بر آنان میهمان شود را با احترام می پذیرند.
سخنانش بقدری دلچسب و آرامش بخش بود که مدرک تحصیلی ایشان را جویا شدم، گفت: مدارج تحصیلی را گذرانده اما آنچه برای زندگی نیاز است، شعور است و نه مدرک و تاکید می کند مدرک و شعور هیچ ارتباطی با هم ندارد.
میدان بزرگی با ظروف سفال کلپورگان مزین شده و آب از دهانه یکی از ظرف ها بر کوزه ای عظیم و حوض مانند می ریزد، به سمت کلپورگان در نزدیکی مرز پاکستان راهی می شویم، کوه هایی به رنگ سورمه ای تیره اعجاب انگیزند. بر روی تابلوی کلپورگان نوشته شده است: به روستای گردشگری کلپورگان، دومین موزه زنده دنیا خوش آمدید.
آفتاب تابان است و در کارگاه با بام های گنبدی به روی میهمانان گشوده، همه چیز به رنگ خاک است و گویی آسمان به زمین چسبیده، پس از طی مسافتی وارد فضای گنبدی خنکی می شویم که مراد بی بی آزاد با لباس سوزن دوزی بلوچی که سراسر رنگ بود، در میان سفال های سرخ بر صندلی تکیه داده است.
گروه ایرنا را که با انواع دوربین روشن می بیند، چادرش را بیشتر می پیچد و با زبان بلوچی می خواهد از او فیلم و عکس نگیریم و مردان بلوچ حاضر هشدار می دهند تنها از کودکان می توان فیلم و عکس گرفت.
راضیه دهواری دانش آموخته مهندسی نرم افزار است و فارسی را بسیار رسا صحبت می کند، لباس بلوچی به تن دارد و بر عشق مردمان این سرزمین به سفال دیرینه تاکید می کند و می گوید: عشق به سفال اجازه نداد پس از پایان تحصیلات در شهر دانشگاه خویش بماند و به کلپورگان بازگشته است.
وی توضیح می دهد: روستای کلپورگان دارای 500 نفر جمعیت است و در زمان حاضر 23نفر در این کارگاه بطور رسمی فعالیت دارند.
وی ادامه می دهد: ویژگی سفال کلپورگان که گردشگران خارجی بسیاری را هر سال به این نقطه از کشور می کشاند، بکار نبردن هیچ گونه ماشین و چرخ سفالگری است.
دهواری بیان می کند: سفال کلپورگان در 30 طرح نقش می شود و همه آنها طرح های چند هزار ساله هستند که سینه به سینه به مردمان امروز سپرده شده و تنها زنان در برآوردن آن نقش دارند.
چت (کوه و یا شاخه های نخل خرما) ، گیلو (زنجیره های بهم پیوسته)، چوتل(زنجیره های کج) و ... برخی از طرح هایی هستند که زنان این سرزمین با دست و با سنگی به نام تیتوک (سنگ منگنز) بر روی سفال های قرمز برآمده در آتش هزار درجه نقش می کنند.
بز دوش، خمیردان، پیکرک شتر، خمره خرما، اسفندسوز، کوزه، قلمدان و ... لوازمی هستند که با خاک سبز معدن گل دیگی در کلپورگان ساخته و سپس در کوره ای به ظرفیت هزار قطعه و در درجه هزار درجه ای سرخ فام می شود و راهی دیگر سرزمین های دور می شود.
راضیه دهواری معتقد است: اگر این هنر از سوی دولت قدر دانسته نشود، روز به روز رنگ خواهد باخت. وی معتقد است: گردشگران بسیاری از داخل و خارج کشور برای دیدن همین کارگاه به کلپورگان می آیند، کاش دستکم شرایط استقبال از گردشگران فراهم شود و ما چیز دیگری نمی خواهیم.
لمس سفال کلپورگان انسان را به هزاره ها می برد و خنکای سفالش آب را گواراتر می کند، در صف بسته بندی خریدهایمان می ایستیم که تنها پلاستیک پیچ است و پس از آن باز می گردیم و در راه مردانی دیدیم که شالی می کاشتند و زنان بلوچ بر سایه نخل ها و در کنار شالیزار، پارچه بر زانو نهاده بودند و سوزن سوزن رنگ بر پارچه می تابند و یک به یک رویش هندسی اشکال بر پارچه رخ می نمودند.
سرخ سرخ سرخ ، نارنجی، زرد، سبز آبی، رنگ رنگ رنگ و رنگ.
زیتون ایرندگانی یکی از آن زنان بود که در گفت و گو با خبرنگار ایرنا بیان کرد: نمی دانم اگر سوزن و پارچه را از من بگیرند چگونه زندگی می کنم!
در لابه لای حرف های خودمانیشان ردپای واسطه ها پیدا بود که سود بیشتر نصیب آنان می شود و اصلی دوزان بی بهره.
رنگ می لغزید بر رنگ، در هم دویده و سایه روشن بی هیچ نقشه ای در پیش و تنها تراوشی بود از ذهن زنان بلوچ؛ برای این هنر حدود یکصد دوخت وجود دارد و مدل های بسیاری است که بدون نقشه و تنها به صورت ذهنی کار می شود.
پری وار، کم کارترین مدل دوخت سوزن دوزی و پرکار، سخت ترین مدل این هنر است و چپی دوز، موسم صندوقی ، کش جوک ، کپنال (نعل اسب) ، وطن دوخت ، جوک ( به فتح ج و واو) مدل هایی از انبوه مدل در سوزن دوزی بلوچ است.
رنگ های شاد برای جوانان و رنگ های تیره برای سالزدگان و به همین ترتیب رنگ و مدل برای متاهل و مجردها متفاوت است.
آفتاب است و بیابان چه فراخ اما خنکای جوشش آب از سنگ و قصه رنگ سفال سازان و سوزن دوزان در ذهن و این همه جاذبه و گیرایی برای گردشگری، راه برگشت را تحمل پذیر می کند.
خورشید از وسط آسمان متمایل شده و رو به غروب می رود، آسمان آبی تر و با دنیایی خاطره خوب از هنرمندان سرزمین آفتاب پای به راه بازگشت، می گذاریم و گوش می سپاریم به قطعه ای از آلبوم سهیل نفیسی، از کیمیای مهر تو زر گشت روی من / آری به لطف شما خاک زر شود ...
گزارش از: مرضیه ضامن ** انتشاردهنده: کبیری
1881/2007
برای دیدن زادگاه این هنر اصیل از مرکز استان تا شهرستان سراوان، می بایست 334 کیلومتر را پیمود و از آنجا تا کلپورگان نیز فاصله ای 15 تا 20 کیلومتر از سرزمین خورشید را می باید درنوردید تا سرزمین سفال سرخ را از نزدیک به تماشا بنشینیم.
برای نخستین بار قدم در این راه نهادن هیجانی مضاعف دارد، کیلومترها آفتاب و کویر و کوه و گاه مناظری که در ذهن نمی گنجد، برنج کاری در سایه نخل هایی استوار ...
خروس خوان صبح که از زاهدان راهی شوی و دل و پای به راه کویر بگذاری، پس از دو ساعت راه به شهرستان خاش می رسی که سبدی پر از انار سرخ سنبل ورود به شهر است، هر چقدر پیش تر می روی بیشتر مهربانی مردمان این سرزمین در فواصل میان راهی هویدا می شود.
پس از کسب اطلاع، باز پای به راه کویر می گذاریم و آفتاب ناب است و بیابان فراخ، در این میان گاه چادرهای سیاه علم شده و سایه گاه های خنک از نخل خرما و در جلو آنها مجمعه ای پر از محصولات کوهی همچون بادام و پسته کوهی (بنه) ، کشک و دیگر لبنیات گوسفندی نمایان می شود و کودکی با لباس محلی طعم این محصولات گیاهی را به مسافران راه ارزانی می بخشد.
چه زیبا بود راه که جاده بود و خروش خورشید و بیابان و خار و زنی که با لباس محلی سراسر رنگ (خودش بود، سوزن دوزی بلوچ) افسار چهارپایی را داشت که همسر پیر و دختر نوجوانش بر آن نشسته بودند. پس از طی دو ساعت دیگر از شهرستان خاش و پشت سر نهادن کوه تفتان ( نماد استواری مردمان این سرزمین) ، اناری، گروک، کهنوک و ... همه کویر و کوه و نخل، سراوان هویدا می شود و چه خوب آبادی معنا می شود و بهت در چهره هویدا ...
نخلستان های پر از خرما که دیدنش شهد بر جان می نشاند و در سایه سارش، شالیکاری بود و سبز بود و آب قنات ...
پیرمردی با دستاری بر سر و پاچه های ورکشیده گاوها را هی می کرد و زمین شالی را برای کشت برنج شخم می زد و می گفت: برنجی که در آنجا کشت می شود، عنبر بونام دارد و کمتر برای فروش است و بیشتر برای مصرف خانگی.
در ورودی شهر پای نخل هایی استوار منتظر محمد رئیسی (از بومی ها و افراد مورد اعتماد این سرزمین است که از سر لطف راه بلد ایرنا شده است ) می مانیم و درست سر ساعت 12 ظهر با لباس بلوچی چون محاسنش سپید و کلاهی مختص آن سرزمین، می رسد و می گوید محال است ناهار نخورده ما را راهنما شود.
خانه ای وسیع و سبز، نخلی عظیم سایه افکنده و عطر بهارنارنج فضا را پر کرده و کودکان بلوچ با لباس های بلوچی بر گرد گیاهان بازی می کنند و با دیدن ما می ایستند و جالب اینکه با زبان بلوچی احوال سفر می پرسند. وارد تالار پذیرایی می شویم که دور تا دور آن پشتی هایی به رنگ آتش سوزن دوزی شده، می نشینیم و داماد آقای رئیسی با سینی پر از لیوان های آب و یخ وارد می شود که در آن لحظه و گرما هیچ چیز گواراتر نبود.
سفره می گستراند، سفره ای به وسعت دل مردمان بلوچ، تنورچه (یک گوسفند بریان کامل) غذای محلی این سرزمین است که به حرمت میهمانان برمی آید. محمد رئیسی در لابلای کلام شیرنش ما را متوجه می کند که امنیت برقرار است و مردمان این سرزمین فارغ از دین و مذهب، هرکس بر آنان میهمان شود را با احترام می پذیرند.
سخنانش بقدری دلچسب و آرامش بخش بود که مدرک تحصیلی ایشان را جویا شدم، گفت: مدارج تحصیلی را گذرانده اما آنچه برای زندگی نیاز است، شعور است و نه مدرک و تاکید می کند مدرک و شعور هیچ ارتباطی با هم ندارد.
میدان بزرگی با ظروف سفال کلپورگان مزین شده و آب از دهانه یکی از ظرف ها بر کوزه ای عظیم و حوض مانند می ریزد، به سمت کلپورگان در نزدیکی مرز پاکستان راهی می شویم، کوه هایی به رنگ سورمه ای تیره اعجاب انگیزند. بر روی تابلوی کلپورگان نوشته شده است: به روستای گردشگری کلپورگان، دومین موزه زنده دنیا خوش آمدید.
آفتاب تابان است و در کارگاه با بام های گنبدی به روی میهمانان گشوده، همه چیز به رنگ خاک است و گویی آسمان به زمین چسبیده، پس از طی مسافتی وارد فضای گنبدی خنکی می شویم که مراد بی بی آزاد با لباس سوزن دوزی بلوچی که سراسر رنگ بود، در میان سفال های سرخ بر صندلی تکیه داده است.
گروه ایرنا را که با انواع دوربین روشن می بیند، چادرش را بیشتر می پیچد و با زبان بلوچی می خواهد از او فیلم و عکس نگیریم و مردان بلوچ حاضر هشدار می دهند تنها از کودکان می توان فیلم و عکس گرفت.
راضیه دهواری دانش آموخته مهندسی نرم افزار است و فارسی را بسیار رسا صحبت می کند، لباس بلوچی به تن دارد و بر عشق مردمان این سرزمین به سفال دیرینه تاکید می کند و می گوید: عشق به سفال اجازه نداد پس از پایان تحصیلات در شهر دانشگاه خویش بماند و به کلپورگان بازگشته است.
وی توضیح می دهد: روستای کلپورگان دارای 500 نفر جمعیت است و در زمان حاضر 23نفر در این کارگاه بطور رسمی فعالیت دارند.
وی ادامه می دهد: ویژگی سفال کلپورگان که گردشگران خارجی بسیاری را هر سال به این نقطه از کشور می کشاند، بکار نبردن هیچ گونه ماشین و چرخ سفالگری است.
دهواری بیان می کند: سفال کلپورگان در 30 طرح نقش می شود و همه آنها طرح های چند هزار ساله هستند که سینه به سینه به مردمان امروز سپرده شده و تنها زنان در برآوردن آن نقش دارند.
چت (کوه و یا شاخه های نخل خرما) ، گیلو (زنجیره های بهم پیوسته)، چوتل(زنجیره های کج) و ... برخی از طرح هایی هستند که زنان این سرزمین با دست و با سنگی به نام تیتوک (سنگ منگنز) بر روی سفال های قرمز برآمده در آتش هزار درجه نقش می کنند.
بز دوش، خمیردان، پیکرک شتر، خمره خرما، اسفندسوز، کوزه، قلمدان و ... لوازمی هستند که با خاک سبز معدن گل دیگی در کلپورگان ساخته و سپس در کوره ای به ظرفیت هزار قطعه و در درجه هزار درجه ای سرخ فام می شود و راهی دیگر سرزمین های دور می شود.
راضیه دهواری معتقد است: اگر این هنر از سوی دولت قدر دانسته نشود، روز به روز رنگ خواهد باخت. وی معتقد است: گردشگران بسیاری از داخل و خارج کشور برای دیدن همین کارگاه به کلپورگان می آیند، کاش دستکم شرایط استقبال از گردشگران فراهم شود و ما چیز دیگری نمی خواهیم.
لمس سفال کلپورگان انسان را به هزاره ها می برد و خنکای سفالش آب را گواراتر می کند، در صف بسته بندی خریدهایمان می ایستیم که تنها پلاستیک پیچ است و پس از آن باز می گردیم و در راه مردانی دیدیم که شالی می کاشتند و زنان بلوچ بر سایه نخل ها و در کنار شالیزار، پارچه بر زانو نهاده بودند و سوزن سوزن رنگ بر پارچه می تابند و یک به یک رویش هندسی اشکال بر پارچه رخ می نمودند.
سرخ سرخ سرخ ، نارنجی، زرد، سبز آبی، رنگ رنگ رنگ و رنگ.
زیتون ایرندگانی یکی از آن زنان بود که در گفت و گو با خبرنگار ایرنا بیان کرد: نمی دانم اگر سوزن و پارچه را از من بگیرند چگونه زندگی می کنم!
در لابه لای حرف های خودمانیشان ردپای واسطه ها پیدا بود که سود بیشتر نصیب آنان می شود و اصلی دوزان بی بهره.
رنگ می لغزید بر رنگ، در هم دویده و سایه روشن بی هیچ نقشه ای در پیش و تنها تراوشی بود از ذهن زنان بلوچ؛ برای این هنر حدود یکصد دوخت وجود دارد و مدل های بسیاری است که بدون نقشه و تنها به صورت ذهنی کار می شود.
پری وار، کم کارترین مدل دوخت سوزن دوزی و پرکار، سخت ترین مدل این هنر است و چپی دوز، موسم صندوقی ، کش جوک ، کپنال (نعل اسب) ، وطن دوخت ، جوک ( به فتح ج و واو) مدل هایی از انبوه مدل در سوزن دوزی بلوچ است.
رنگ های شاد برای جوانان و رنگ های تیره برای سالزدگان و به همین ترتیب رنگ و مدل برای متاهل و مجردها متفاوت است.
آفتاب است و بیابان چه فراخ اما خنکای جوشش آب از سنگ و قصه رنگ سفال سازان و سوزن دوزان در ذهن و این همه جاذبه و گیرایی برای گردشگری، راه برگشت را تحمل پذیر می کند.
خورشید از وسط آسمان متمایل شده و رو به غروب می رود، آسمان آبی تر و با دنیایی خاطره خوب از هنرمندان سرزمین آفتاب پای به راه بازگشت، می گذاریم و گوش می سپاریم به قطعه ای از آلبوم سهیل نفیسی، از کیمیای مهر تو زر گشت روی من / آری به لطف شما خاک زر شود ...
گزارش از: مرضیه ضامن ** انتشاردهنده: کبیری
1881/2007
کپی شد