به گزارش خبرنگار ایرنا، اگر از میدان آزادی و خیابان فردوسی به سمت میدان انقلاب سنندج بروید تعداد زیادی دستفروش را می بینید که در پیاده روها بساط کرده و نگاه تازه واردان و مردم محلی را به خود جلب می کنند.
آنان همه نوع جنسی می فروشند از گردو فروش، پوشاکی تا کیف و کفشی، عطری و کتاب فروش، بساط روسری، اسباب بازی و عروسک و عینک آفتابی همه و همه در پیاده رو خیابان فردوسی نوازش گر چشمانتان هستند.
ازدحام کاسبان دستفروش، تردد از پیاده روهای این خیابان را آنچنان دشوار کرده که شهروندان به ناچار از خیابان تردد می کنند که آنجا هم باعث اختلال در حرکت خودروها می شوند و ترافیک و بوق و ....
مشابه این شرایط در میدان انقلاب هم وجود دارد با این تفاوت که کاسبان ساعت فروش در این محدوده اکثریت بیشتری دارند.
مرداد و آفتاب سوزانش از راه رسید، حرارت و گرما به اوج خود رسیده نه کولری برای خنک شدن و نه سایه ای برای محافظت از نور شدید خورشید؛ اینها حکایت دست فروشان خیابان فردوسی در مرکز شهر سنندج است که به دلیل بیکاری و برای گذران زندگی به این شغل کم درامد و سخت روی آورده اند.
صورت آفتاب سوخته شان، نشان از سپری کردن ساعات زیادی از روز در مقابل نور خورشید و تحمل سختی های زیاد برای کسب روزی حلال دارد.
اینان دستفروشانی هستند که غر و لندها و گاه برخوردهای نامناسب ماموران شهرداری و نگاه های سنگین و معنادار عابران را به جان می خرند تا لقمه نانی هر چند کم برای زن و فرزندانشان بدست آورند.
عارف یکی از ده ها دستفروشی این خیابان است که هر روز صبح بساط خود (پوشاک) را در قسمتی از پیاده رو پهن می کند تا رزق و روزی خود و خانواده کوچکش را با فروش حداقل از کف بازار بدست آورد.
او جوانی 35 ساله است و می گوید: شهرداری به ما اجازه داده صبح ها از ساعت 11:30 تا 13 و عصرها از ساعت 18 تا تاریکی هوا بساط خود را در گوشه پیاده رو خیابان فردوسی پهن کنیم.
عارف بین صحبت هایش نگاهی به مردم در حال عبور می کند و با عبارت حراجه حراج، ‌آنها را به خرید پوشاک و لباس های بچگانه و زنانه بساطش تشویق می کند، در حالیکه لبخندی بر لب دارد، گفت: اجاره نشین هستم و درآمد اندکی از این کار عایدم می شود ولی با این وجود تلاش می کنم برای زن و فرزندم روزی حلال ببرم.
او چند سالی است بیمه تامین اجتماعی ندارد اما به همین شغل کاذب و درآمد بخور و نمیر قانع است فقط به این شرط که شهرداری کاری به او و هم صنف هایش نداشته باشد.
عارف در پاسخ به این سوال که بزرگترین نگرانی ات چیست، افزود: بزرگترین دغدغه من دست خالی به خانه برگشتن بعد از پایان یک روز کاری است چرا که خانواده و بخصوص پسرم همواره انتظار دارد با دستانی پُر به خانه برگردم.
وی اضافه کرد: روزهایی پیش آمده بدون هیچگونه درآمدی به خانه بازگردم که این روزها یکی از بدترین ایام زندگی بوده و چنین مساله ای را فقط کاسب های دستفروش متاهل و صاحب زن و فرزند درک می کنند.
این کاسب دستفروش ادامه می دهد: روزهایی که فروشی ندارم یا درآمدم بسیار ناچیز است به ناچار از اطرافیان پولی قرض می کنم تا بتوانم امور روزمره را بگذرانم البته گاهی اوقات آنان نیز از دادن قرض امتناع می کنند.
عارف را با همه دغدغه ها و درد و دل هایش تنها می گذارم و به سمت میدان انقلاب و خیابان طالقانی می روم جایی که تعداد دستفروشانش کمتر از خیابان فردوسی است.
تفاوتی که این خیابان با فردوسی دارد حضور تعداد زیادی میوه فروش سیار است که البته برخی نیز صیفی جات و سبزیجات تازه می فروشند.
کاک محمد 53 ساله یکی از این میوه فروشان تلاشگر و زجر دیده است، 2 پسر و یک دختر دارد و در خانه ای 45 متری در محله عباس آباد زندگی می کند.
با اینکه سن زیادی ندارد اما چین و چروک صورت و زبری دستان و سفیدی محاسن نشان از ناملایمتی روزگار با او و گذران سخت زندگی در گذشته و حال دارد.
می گوید 15 سال پیش به دلیل نداشتن زمین کشاورزی و منبع درآمد از روستا به شهر آمدم به این امید که کاری خوب با درآمد بالا پیدا کنم اما غیر از دستفروشی کار و شغلی عایدم نشد و سال هاست از این راه و با سختی امرار معاش می کنم.
با این دستفروش گرم صحبت بودم که مشتری قیمت زردآلو را پرسید و پس از شنیدن پاسخ بدون آنکه بخرد، زمزمه ای از روی اعتراض به بالا بودن قیمتش کرد و رفت.
کاک محمد رو به مشتری کرد و گفت: ما میوه را از میدان تره بار می خریم و با درصد کمی سود می فروشیم.
پسر بزرگش فارغ التحصیل کامپیوتر و بیکار است، پسر دیگر دانشجو و دخترش نیز در مقطع دوم دبیرستان درس می خواند، آرزو دارد پسرش در جایی استخدام شود و از این بلاتکلیفی در آید و کمک کارش در مخارج زندگی شود.
نگرانی از آینده فرزندان در صورت کاک محمد موج می زند موضوعی که پدران و مادران زیادی را در شهر سنندج درگیر خود کرده است.
او از اینکه صاحب خانه است خدا را شکر می کند و معتقد است: بسیاری از همین دستفروشان مستاجرند و در شرایط سختی زندگی می کنند به همین خاطر من و خانواده ام به همین محدودیت ها هم قناعت می کنیم هر چند گاهی اوقات فرزندانم امکانات و شرایطی را از من طلب می کنند که در توانم نیست ولی به ناچار با این شرایط کنار می آیند.
در این هنگام صدای پیرمردی توجهم را جلب کرد؛ جوراب نخی، جفتی 2 هزار تومان...
از کاک محمد خداحافظی می کنم و به حرف های او، عارف و دیگر دستفروشانی که نشد همکلام شان شوم، فکر می کنم و با خودم می گویم کاش زمانی از کنار کاسبان دستفروش در پیاده رو و خیابان رد می شویم، از متهم کردنشان به ایجاد ترافیک، سر و صدا و مزاحمت، دیدی همراه با احترام به ایشان داشته باشیم چرا که آدم هایی از جنس غیرت، جسارت، ایثار، قناعت و تلاش هستند و از روی ناچاری به این شغل روی آورده اند.
گزارشگر: وریا کرمی
7355/9102
انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند
نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.