شبها مینویسد. میگوید، شبها انسان خودش هست و خدا. موهایش را خودش کوتاه میکند و از جوانی که در سلمانی کار میکرده ۵۰ سال است دیگر آرایشگاه نرفته. رانندگی هم میکند، البته با یک ماشین قدیمی که بیشتر از آنکه سوارش شود، در مکانیکی است. عشق است دیگر... . و شاید برای خیلیها عجیب باشد که همین را بهانهای میداند برای معاشرت با مکانیکها.
به گزارش جی پلاس، شاید کسی فکرش را نمیکرد کودکی که به خاطر فقر از مدرسه رفتن بازماند و به کار پرداخت؛ از کار روی زمین و چوپانی گرفته تا پادویی کفاشی، صاف کردن میخهای کج و بعد وردستی پدر و برادرها در کارگاه تخت گیوهکشی و ...، روزی از مطرحترین نویسندههای ایران شود و خالق بلندترین رمان فارسی.
محمود دولتآبادی پس از گذر از فراز و نشیبهای بسیار حالا به تولد هفتادوهفتسالگی رسیده است. در این گفتوگو سعی شد بیشتر از گوشههایی از زندگی او پرسیده شود که کمتر درباره آنها سخن گفته و احتمالا برای مخاطبان جذابتر است.
آقای نویسنده در این گفتوگو از عشقش به مادر و پدرش، زن پشت پنجره با موهای از وسط زلفشده و چارقد سفید، علاقهاش به نظامیگری، تاثیر مرگ برادر در نویسنده شدنش، تاثیر کار در زندگیاش، نوشتن در شب، استفاده از تکنولوژیهای جدید، رانندگی کردن، علاقهاش به رنگ، شیفتگیاش نسبت به ون گوگ و آرزوهایش سخن میگوید.