جماران- الهه اسلامی: قوانین به تنهایی بار فسادهای اقتصادی را بر دوش نمیکشند؛ در جامعهای که رسانهها نقش خود را به خوبی ایفا میکنند و جامعه دارای سطح قابل قبولی از وفاق است، فساد به زودی شناسایی میشود و فرد فاسد طرد خواهد شد. هادی خانیکی عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی در گفت و گو با جماران، حساس نبودن جامعه و رسانهها را مهمترین دلیل گسترش فساد در کشور میداند و میگوید بالا رفتن سطح فساد از فساد سیاسی و اجتماعی گرفته تا فساد فرهنگی و علمی محصول بسته بودن جامعه و همچنین نوعی بی تفاوتی است. البته به اعتقاد او در فضاهای بسته، منفعل، بیتفاوت و مرعوب، رسانهها نقش رسانهای خود را ایفا نمیکنند، در نتیجه یا فساد دیده نمیشود یا زمانی دیده میشود که شبیه کوه یخی است. خبرنگار جماران در گفت وگو با این دانشیارِ رشته علوم ارتباطات بیتفاوتی در جامعه، عدم حساسیت رسانهها و شکاف میان مردم و رسانهها در واکنش نشان دادن به فساد را بررسی کرده که ماحصل آن را می خوانیم.
نقش رسانهها در گسترش فساد در جامعه چیست و تا چه حد میتوان فراگیر شدن فساد را ناشی از عدم کارایی رسانهها دانست؟
نقش ارتباطات به طور عام و رسانهها به طور خاص در اعمال نظارت بر جامعه را میتوان در توانایی آنها برای در معرض مشاهده قرار دادن همه سطوح جامعه از نهادهای حاکمیتی و نخبگان گرفته تا نهادهای مدنی و مردم دانست. بر این اساس میتوان گفت یک جامعه حساس جامعهای است که شهروندانِ آن نسبت به رویدادهای مختلف حساس هستند، نهادهای مدنی دیدهبانی میکنند و رسانهها از استقلال کافی از نهادهای قدرت برخوردارند. در چنین جامعهای میزان فساد هم کمتر خواهد شد، چرا که بالا رفتن سطح فساد از فساد سیاسی و اجتماعی گرفته تا فساد فرهنگی و علمی محصول بسته بودن جامعه و همچنین نوعی بی تفاوتی است. علاوه بر این نوعی آنومی یا نابهنجاری اجتماعی به گسترش فساد در جامعه دامن میزند چرا که در چنین وضعیتی، فساد در سطوح مختلف فساد تلقی نمیشود. اگر فساد مترادف با زرنگی، شجاعت، جسارت و گریز از قانون تلقی شود، میتوان گفت دیگر هنجار مشترکی برای شناسایی فساد و ضد ارزش دانستن آن در جامعه وجود ندارد. وجود عرصه فعالی که فساد را فساد بداند، جزئی از یک جامعه گشوده است. جامعه گشوده هم خود محصول جامعهای است که در آن گفت و گو وجود داشته باشد و جامعهای میتواند واجد این ویژگی باشد که رسانهها در آن حامل اطلاعات و انتقاداتی هستند و جامعه هم به رسانهها توجه میکند. در واقع ممکن است در جامعهای، رسانه به فساد فراگیر حساس باشد، اما مردم نباشند یا بالعکس. در شرایطی که جامعه حساس و رسانه حساس نسبت به فساد وجود نداشته باشد، میتوانیم بگوییم که اساسا افکار عمومی قابل شناسایی و سنجش در آن جامعه شکل نگرفته است. بنابراین میتوانیم بگوییم که در فضاهای بسته، منفعل، بیتفاوت و مرعوب رسانهها هم نقش رسانهای خود را ایفا نمیکنند، در نتیجه فساد دیده نمیشود، در معرض قضاوت و داوری قرار نمیگیرد یا زمانی دیده میشود که شبیه کوه یخی است، یعنی تنها بخش کوچکی از فساد قابل دیدن است و بخش اعظم آن قابل مشاهده نیست.(فساد ساختاری) بنابراین میتوانیم بگوییم که میان رشد فساد و ضعف رسانهها به اضافه محدودیت حوزه عمومی و در نتیجه مشهود نبودن افکار عمومی نسبتی وجود دارد. جامعه ما به جای کنشگری دچار نظارهگری شدهاست. در واقع به نظر من جامعه کاملا شاهد فساد است، اما نسبت به آن حساس نیست.
آیا اینکه فساد در حال حاضر تبدیل به مسئلهای شده که افکار عمومی، رسانهها و حتی نهادهای رسمی به آن واکنش نشان میدهند به معنی حساس بودن جامعه نسبت به فساد است یا نوعی واکنش به بحرانی فراگیر؟
مدتی است که بر اساس مشاهدات و مطالعاتی که انجام دادهام، این انتقاد را به جامعه ایرانی در همه سطوح از نخبگان و دانشگاهیان گرفته تا مردم و حتی نهادهای رسمی نظارتی وارد میکنم که به جای کنشگری دچار نظارهگری شده است. در واقع به نظر من جامعه کاملا شاهد فساد است، اما نسبت به آن حساس نیست. به این معنا به جای اینکه کنشگر باشد یعنی در جستجوی این باشد که چه باید کرد، تنها به تماشا میپردازد و در این تماشاگر بودن، فقط قادر به شناسایی گونههای متنوع یا پیچیدهتر فساد است. جامعه به نوعی کرخی و بی تفاوتی مبتلا است. این کرخی را میتوان نتیجه تراکم و تعدد مفاسد نیز دانست. این بیتفاوتی در جامعه را نه فقط در مورد فساد که در مورد بسیاری از آسیبهای اجتماعی میتوان مشاهده کرد. وقتی که مردم هر روز در مسیر خود به کودکان کار بر میخورند کم کم برای آنها عادی میشود، زمانی که با پیچیدگی و ماهیت سازماندهی شده آن مواجه میگردد و متوجه میشود که شبکههای وسیعی پشت این کودکان قرار دارند، دیگر به گریه آنها توجه نخواهند کرد. بنابراین صرف پیچیدگی یک آسیب اجتماعی از میزان حساسیت مردم به آن میکاهد؛ زمانی که مردم اشکال عریان فقر را میبینند، به سطوح متوسطِ فقر واکنش نشان نمیدهند و به اصطلاح قبح فقر برای آنها میریزد. فساد هم میتواند چنین وضعیتی را تجربه کند. زمانی که فراگیر میشود تعریف اولیه خود را از دست میدهد. سوال من این است که آیا واژه فساد به ذهن افکار عمومی ما یک مفهوم مشترک را متبادر میکند؟ خیر، ما میبینیم که بزرگترین سطوح مفاسد اقتصادی که حتی نهادهای رسمی هم آن را اعلام میکنند، برای مردم عادی میشود. به خصوص که متهمها به توجیه نیتها و اهداف خود میپردازند یا به فساد خود جنبه سیاسی میدهند و تلاش میکنند بگویند فسادی بزرگتر از آنچه که آنها مرتکب شدهاند وجود دارد. من فکر میکنم که این اغتشاش معنایی در فساد و ابهام در مصادیق آن که به خصوص در کشور ما متأثر از عوامل سیاسی است، به گسترش فساد دامن میزند.
چقدر میتوان فساد در سطوح بالای جامعه را مؤثر بر گسترش فساد در سطوح پایینتر جامعه دانست؟
زیست های جامعه و تجربیات مردم به گونهای است که امروز میتوان بیاعتمادی را در زبان روزمره آنها مشاهده کرد. زبان مردم ما به سمت نوعی بیاعتمادی نسبت به یکدیگر پیش میرود، گویا همه فاسدند مگر اینکه عکس آن صادق باشد. به طور کلی در جامعه ما نگاه شهروندان در درجه اول به مسئولان و نهادهای حاکمیتی دوخته شدهاست و این مسئله درست یا غلط ناشی از تجارب تاریخی آنهاست. نهاد دولت (State) در کشور ما همیشه نهادی پر دامنه بوده و مردم دولت را به دلیل تسلطی که بر منابع ثروت و قدرت دارد، بر زندگی خود حاکم میدانند. در نتیجه نداشتهها و آسیبهای زندگی خود را بر دوش دولت بار میکند. در دوران مدرن ما مشاهده میکنیم که در کشورمان، جامعه و نهادهای مدنی از قدرت کافی برخوردار نبوده و قدرت نهاد حکومت همراه با ضعف نهادهای جمعی است. در واقع مردم هم سرچشمه اصلاح را در حکومت میبینند هم فساد را. در حالی که اگر جامعه برای خود نیز در سرنوشتش نقشی قائل شود، مسئولیتی را برای خود قبول میکند. بنابراین من معتقدم که در جامعه ما، گسترش فساد در نهادهای حکومتی به شدت مردم را از ضد ارزش بودن فساد در زندگی خود غافل میکند. به این دلیل که فساد در نهادهای حکومتی و فساد در سطح جامعه لازم و ملزوم یکدیگرند. نمیخواهم بگویم که میان آنها رابطه علی و معلولی وجود دارد، اما وجود رابطه گزینشی میان آنها را میپذیرم. زمانی که فساد در حکومت دیده میشود، در جامعه هم وجود دارد و اگر فساد اقتصادی را در جامعه مشاهده میکنیم، فساد سیاسی، علمی، اجتماعی و فرهنگی را هم مشاهده میکنیم.
حساسیتی که امروز در جامعه نسبت به فساد مشاهده میشود نتیجه چیست، آیا واکنش مردم در برابر گسترش فساد به معنی این است که رسانههای کشورمان فعالیت خود را به درستی انجام میدهند؟
من میتوانم بگویم که در حال حاضر نوری به جامعه تابانده شده است. به یک معنا رسانهای شدن جامعه و در معرض مشاهده قرار گرفتن که خود یک پدیده ارتباطی است، منجر به نمایش ضعفهای آن جامعه میشود. ماکس وبر در مقاله کوتاهی که درباره جامعهشناسی مطبوعات نوشته است به این مسئله اشاره میکند که زمانی در انگلستان نهادهای رسمی مانند مجلس، مطبوعات را تهدید میکردند که به آنها اطلاعات نمیدهند. اما امروزه مطبوعات، نهادهای رسمی را تهدید به منعکس نکردن اخبار میکنند. در واقع حتی در زمان وبر، دیده نشدن کار بسیار سختی شده بود. اینکه رسانهها با استفاده از فناوری به همه جا تسری پیدا کردهاند به معنی همان «پایان محرمانگی» است. در نتیجه میتوانیم بگوییم فسادهایی که در جامعه وجود دارد، دیدنیتر شده و بیشتر به چشم میآید. همچنین نمیتوانیم بگوییم در یک جامعه سنتی فساد کمتر از جوامع مدرن است، چرا که در یک جامعه سنتی فساد وجود دارد، اما به چشم نمیآید. به طور کلی در حال حاضر هم رسانه میزان فساد موجود در جامعه را دیدنیتر کرده و هم پیچیدگی و تداخل جامعه جدید،کمیت و کیفیت فساد را افزایش دادهاست.
پس میتوان گفت جامعه ما بیدار و به قول شما حساس به مسائل کشور است.
ببینید رسانهای شدن فساد قطعا به پاسخگو بودن مسئولان میانجامد و پاسخگویی میتواند حساسیت جامعه را بالا ببرد، اما بالا رفتن حساسیت در جامعه پدیدهای نیست که از رسانهها به تنهایی متأثر شود. من رسانهها را شرط لازم میدانم اما نه شرط کافی. جامعه حساس محصول نهادهای مدنی و قدرت آنها در پاسخگو کردن مسئولان است، رسانهها فقط یک زمینه برای نهادهای مدنی به حساب میآیند. در نتیجه رسانه حساس لزوما به معنای جامعه حساس نیست.
آیا این به معنای ایجاد شکاف میان جامعه و رسانه است؟
اگر در جامعهای میان حکومت و جامعه شکاف وجود داشته باشد، دودستگی و جدایی را میان جامعه و رسانهها و حتی در بخشهای مختلف جامعه میتوان دید. من فکر میکنم اگرچه جامعه ما جامعهای است که مصرف رسانهها در آن بالاست، اما توازن کافی میان استفاده مردم از انواع مختلف رسانهها یعنی رادیو و تلویزیون، رسانههای مجازی، شبکههای اجتماعی و حتی ارتباطات میان فردی و شفاهی وجود ندارد. به عبارت دیگر نمیتوانیم در جامعه نوعی نظام متقارن رسانهای را ببینیم. ناهمگنی و عدم توازن در فضای رسانهای به معنی عدم هماهنگی میان رسانهها و مخاطبان نیز هست. این پدیده به نظر من بیشتر از آنکه یک مسئله رسانهای باشد، مسئلهای اجتماعی است؛ چرا که میتوان ریشه آن را در عدم اعتماد مردم به رسانهها جستجو کرد.