امام برای آن دو طلبه جوان دستخطی می نویسند که خود می گویند به هنگام نگارش خالی الذهن بوده اند اما مطالبی بسیار عارفانه نگاشته اند که حالت مناجات و دعا دارد و در عین عرفانی بودن ضدیت با غرب هم دارد.

جی پلاس: به خاطر دارم که در آن روزگار (حوالی سال 1335 شمسی) رسم بر‎ ‎‌این بود که به هنگام فرا رسیدن تابستان و نیز ماه مبارک رمضان حوزه‌ها‎ ‎‌تعطیل می‌شد. حضرت امام روز آخر حضور در کلاس بیشتر به گفتن ‌‎‌نصایح اخلاقی و مسائل پرجاذبه می‌پرداخت. ‌

‌‌در یکی از سال‌ها امام طبق رسم همیشگی شروع به موعظه کرد که بسیار‎ ‎‌تأثیر‌گذار بود. ایشان مطلبی را نقل فرمود که برای بنده بسیار پرجاذبه بود.‎ ‎‌احتمال می‌دهم که عنوان کردن این مطلب مصادف بود با روزگاری که بعضی‎ ‎‌از طلاب به طرف ادارات و به سوی زندگی کشیده شده یا درس حوزه را ‌‎ ‎‌رها می‌کردند، امام می‌فرمودند: طلاب وظیفه دارند درس بخوانند؛ اگر سختی‎ ‎‌هم هست باید بمانند و برای کسب معارف دینی سختی‌ها را تحمل کنند. ‌

‌‌سپس فرمودند: در سابق که درس اخلاق و معقول می‌دادم در بین ‌‎ ‎‌شاگردان دو برادر‌‎[1]‎‌ از اهالی همدان بودند که بسیار مستعد و هوشمند و‎ ‎‌از ذکاوت سطح بالایی برخوردار بودند‌‎[2]‎‌ و مطالب عقلانی به خصوص‎ ‎‌حکمت متعالیه ملاصدرا را بسیار خوب می‌فهمیدند. پس از مدتی‎ ‎‌تحصیل در معقول یک روز یکی از این دو برادر نزد من آمد و گفت: آقا‎ ‎‌در درس فقه و اصول معمول است، طلابی که چندین سال درس فقه‎ ‎‌می‌خوانند استاد به آنها اجازه اجتهاد می‌دهد گرچه به سن اجتهاد نرسیده‎ ‎‌باشند؛ آیا در درس معقول و حکمت متعالیه چنین رسمی وجود ندارد؟‎ ‎‌در پاسخ گفتم: نه تا به حال در حوزه‌ها مرسوم نبوده در علم حکمت‎ ‎‌یا فلسفه به کسی اجازه‌ای بدهند. اما چون شما دوست داشته و اصرار‎ ‎‌دارید من برای شما یک چیزی می‌نویسم. بعد شب نشستم با اینکه ‎‌خالی‌الذهن بودم؛‌‎[3]‎‌ بسیاری مطالب موعظه‌آمیز و نصایح اخلاقی و عرفانی ‌‎ ‎‌در آن اجازه نامه نوشتم و یک اجازه‌ای دادم که اینها در علم معقول‎ ‎‌خوب هستند و به مرتبه قابل توجهی رسیده‌اند و آن را امضا کرده‌ام و به‎ ‎‌آن دادم بعد از یکی، دو ماه دیدم که دیگر این دو برادر در درس حاضر‎ ‎‌نمی‌شوند. با پرس و جو متوجه شدم که از قم هجرت کرده‌اند. مدتی ‌‎ ‎‌گذشت تا یک روز عصر در خیابان آستانه به طرف حرم می‌رفتم که یک‎ ‎‌دفعه شخصی به طرف من آمد و... احترام زیادی کرد. او‎ ‎‌کت و شلواری بر تن داشت و عبا و عمامه را برداشته بود. دقت کردم‎ ‎‌دیدم یکی از دو برادر است. حال و احوال کردیم پرسیدم الآن کجا ‌‎ ‎‌هستی‌ و چه می‌کنی؟ گفت: ‌که در اداره‌ای هست و به تعبیر امام در شـر ‌‎ ‎‌الادارات اشتغال دارد و گویا رئیس گمرک شده بود. ‌

‌‌بنده در آن موقع به حکم جوانی و طلبگی بسیار کنجکاو بودم تا‎ ‎‌بفهمم که این دو برادر چه کسانی بودند و اکنون کجا هستند. سال‌ها از ‌‎ ‎‌این قضیه گذشت و انقلاب پیروز شد و دیدم که آقای مهندس حجت‎ ‎‌که معاون وزیر بود، همدانی است. احتمال دادم که ایشان باید فرزند ‎‌یکی از آن دو برادر باشد. سپس در همان سال در دانشکده الهیات بر سر ‌‎ ‎‌کلاس حکمت ملاصدرا شاگردی داشتم که به هنگام حضور و غیاب‎ ‎‌متوجه نام فامیل او که حجت همدانی بود شدم و این مسأله توجهم را به‎ ‎‌خود جلب کرد که حتما این خانم با آن آقایان نسبتی دارد. از او پرسیدم ‌‎‌آیا شما با مهندس حجت فامیل هستید؟ وی گفت: بله من خواهر ایشان‎ ‎‌هستم. از حال پدرشان سؤال کردم، گفت: ایشان در قید حیات هستند اما‎ ‎‌مریض‌الاحوال بوده و در خانه خوابیده‌اند و کمتر بیرون می‌آیند؛ اما‎ ‎‌عمویم به رحمت خدا رفته‌اند. پرسیدم: آیا می‌توانم از نزدیک ایشان را‎ ‎‌زیارت کنم؟ او گفت: عیبی ندارد، ولی چون پدر حال ندارد، من به شما‎ ‎‌خبر می‌دهم. یکی، دو سال گذشت و هیچ خبری نشد تا اینکه امسال ‌(‎1377) در ترم گذشته بنده در قم در تربیت مدرس درسی داشتم و‎ ‎‌خانم حجت دانشجوی دوره دکترا شده بود و باز با وی حال و احوال‎ ‎‌کردم و از حال پدر جویا شدم. وی گفت: آن موقع نشد اما اکنون با پدر‎ ‎‌صحبت می‌کنم تا بتوانید با ایشان ملاقات کنید سپس به تهران رفت و ‌‎ ‎‌پس از یک هفته تلفنی تماس گرفت و گفت که پدر آمادگی ملاقات‎ ‎‌دارد. بسیار خوشحال شدم و حدود یک ماه پیش بود که خدمت ایشان‎ ‎‌رفتم. آقای حجت همدانی اکنون پیرمردی است که در بستر افتاده. وقتی‎ ‎‌نزد ایشان بودم قضیه‌ای را که امام در حدود 35 سال پیش تعریف کرده‎ ‎‌بود برایشان نقل کردم و پرسیدم که این مطلب صحت دارد؟ پاسخ داد:‎ ‎‌بله و سپس ماجرا را از زبان ایشان شنیدم. وی گفت ما دو برادر بودیم و ‌‎ ‎‌به درس امام می‌رفتیم و استفاده‌ها می‌کردیم. برادرم آقا جواد اکنون فوت‎ ‎‌کرده. در نزد امام اسفار‌‎[4]‎‌ خواندیم و ایشان به ما خیلی توجه داشتند و ‌‎‌خلاصه این قضایا پیش آمد. از ایشان پرسیدم: چطور شد با اینکه شما ‌‎ ‎‌مورد توجه حضرت امام بودید، از قم هجرت کردید؟ ایشان گفت: ما‎ ‎‌مشکلات اقتصادی داشتیم و با سختی زندگی می‌کردیم. به تهران آمدیم ‌‎ ‎‌و به کار اداری مشغول شدیم و من همچنان به کارهای علمی خودم تا‎ ‎‌حال ادامه داده‌ام و اهل مطالعه هستم و با کتاب مأنوسم و مطالعه علوم‎ ‎‌اسلامی را فراموش نکرده‌ام. پرسیدم: آیا اجازه نامه‌ای را که حضرت امام‎ ‎‌به شما دادند دارید یا خیر؟ فرمودند: بله، آن اجازه نامه با دست‌خط‎ ‎‌مبارک ایشان پیش من است. از ایشان خواهش کردم اگر ممکن است‎ ‎‌یک کپی از آن به من بدهید بنده خیلی خوشحال می‌شوم. ایشان لطف‎ ‎‌فرموده و گفت: چشم. اتفاقا فرزندشان آقای مهندس حجت نیز حضور‎ ‎‌داشت. گفت که من این کار را می‌کنم و هفته دیگر کپی آن دست‌خط را‎ ‎‌توسط خانم حجت به من رساندند. ‌

‌‌این دست‌خط سه صفحه است که امام آن را به عربی مرقوم ‌‎ ‎‌فرموده‌اند‌‎[5]‎‌ و در ذیل آن نوشته‌اند: ‌

‌‌حرره العبد العاصی المذنب السید روح‌الله بن السیّد مصطفی الخمینی،‎ ‎غفرالله تعالی لهما و جزاهما و اخوان المومنین جزاءً حسناً فی صبیحة یوم ‌‎ ‎‌السبت لثلاث بقین من ربیع المولود سنتة اربع و الخمسین و ثلثمأة بعد الالف‎ ‎‌من الهجرة القدسیة النبویة ـ صلی الله علیه و آله.‌‎[6]‎‌ ‌

‌این دست‌خط حدود 60 سال پیش یعنی در سال 1354 هجری قمری ‌[‎1314 ش]‌ که اکنون سال 1419 است تحریر شده و به عنوان اجازه‎ ‎‌در علوم عقلی و عرفانی که تقریبا در آن دوره مرسوم نبوده به آن دو‎ ‎‌بزرگوار داده شده و امام با اینکه فرموده خالی‌الذهن بودم، اما مواعظ‎ ‎‌فراوانی نوشته‌اند. مطالبی در این اجازه نامه موجود است که تفسیر آن،‎ ‎‌خود کتابی در حدود 400 ـ 500 صفحه احتیاج دارد. مقدمه‌ای بسیار‎ ‎‌عارفانه و حکیمانه دارد که هر جمله‌اش قابل شرح و تفسیر است. امام‎ ‎‌اجازه نامه را چنین آغاز فرمودند: ‌

‌‌بسم الله الرحمن الرحیم ‌

‌‌سبحانک اللهم و بحمدک یا من لایرتقی اِلی ذروة کمال أحدیته آمال‎ ‎‌العارفین، و یقصر دون بلوغ قدس کبریائه افکار الخائضین. جلَّت عظمتک من‎ ‎‌أن تکون شریعهً للواردین، و تقدست اسمائک من أن تصیر طعمة لأوهام‎ ‎‌المتفکرین. لک الأحدیة الذاتیة فی الحضرة الجمعیة و الغیبیة، والواحدیة‌‎‌ الفردیة فی التجلیات الأسمائیة و الأعیانیة، فأنت المعبود فی عین العابدیة. و‎ ‎‌المحمود فی حال الحامدیة‌‌.‌‎[7]‎‌ ‌

‌‎‌امام در اوج مطالب عرفانی این مسائل را مرقوم نموده‌اند: «‌‌فأنت‎ ‎‌المعبود فی عین العابدیة‌‌»‌ یعنی پروردگارا تو در عینی که معبودی، عابد هم‎ ‎‌خود هستی. «‌‌و المحمود فی حال الحامدیة‌‌» در عین اینکه محمود هستی‎ ‎‌حامد نیز هستی «وَ ‌‌نَحمدک اللهم بألسنتک الذاتیة فی عین الجمع و الوجود‎ ‎‌علی آلائک المتجلیة فی مرائی الغیب و الشهود، یا ظاهراً فی بطونه و باطناً‎ ‎‌فی ظهوره. و نستعینک و نعوذ بک من شرّ الوسواس الخنّاس، القاطع طریق‎ ‎‌الانسانیة، السالک باولیائة فی مهوی جهنام الطبیعة الظلمانیة.‌‎[8]‎‌ ‌

‌‌کلمه جهنام را که ایشان به کار برده در اصطلاح عرفا و اهل حکمت ‌‎ ‎‌به معنای جهنم و جهنام یعنی چاه عمیق چاه، چاه بی‌سر و ته و بی‌انتها. ‌‎ ‎‌اهدنا الصراط المستقیم الذی هو البرزخیة الکبری و مقام أحدیة جمع ‌‎ ‎‌الأسماء الحسنی.‌‎[9]‎‌ ‌

‌‌این عبارت‌ها هر کدام بسیار پر معنی است. اما نکته‌ای که می‌خواهم ‌‎ ‎‌عرض کنم اینکه امام فرمود: بنده خالی‌الذهن بودم اما مطالبی را نوشته‌اند‎ ‎‌که بسیار عارفانه است و حالت مناجات و دعا دارد؛ در عین حالی که‎ ‎‌عرفانی است. مطالبی در ضدیت با غرب هم دیده می‌شود آنجا که‎ ‎‌می‌فرمایند: «‌‌و نستعینک و نعوذبک من شر الوسواس الخنّاس‌‌» از شر ‎‌خناس، یعنی شیطان بزرگ. «‌‌القاطع الطریق الانسانیه‌‌» شیطانی که راهزن‎ ‎‌طریق انسانیت است «‌‌السالک بأولیائهٍ فی مهوی جهنام الطبیعة الظلمانیة‌‌»‎ ‎‌شیطانی که انسان را در قعر جهنم (جهنام طبیعت) می‌برد؛ یعنی قعر این‎ ‎‌دنیا جهنم است. جهنم تاریک و ظلمانی؛ یعنی دنیوی بودن محض یک‎ ‎‌نوع جهنم است. در اینجا وقتی به شیطان اشاره می‌کند در حقیقت یک‎ ‎‌نوع براعت استهلال‌‎[10]‎‌‌ است. جمله‌ای را امام در آخر نامه به آن اشاره‎ ‎‌فرموده که بسیار هم عجیب است، با اینکه ایشان 60 سال پیش این‎ ‎‌مطلب را نوشته؛ اما می‌توان اندیشه‌های امام را تعقیب کرد و این یکی از ‌‎ ‎‌بهترین سندهاست. در پایان نامه نصیحت می‌فرمایند: ‌«‌‌و لقد اوصیه بما‎ ‎‌وصانا‌‌» من وصیت می‌کنم به این آقایانی که اجازه نامه به آنها می‌دهم.‎ ‎‌«‌‌بما وصانا اساطین و الحکمه و المشایخ العظام من ارباب المعرفة‌‌»‌‎[11]‎‌ من‎ ‎‌نصیحت می‌کنم به آنچه که مشایخ من به من نصیحت کردند که اینها‎ ‎‌مفتون معارف زمان واقع نشود و حقایق را به غیر اهلش یعنی کسانی که‎ ‎‌اهلیت معارف ندارند، تعلیم نکنند، چرا که مشایع ما اینطور ما را‎ ‎‌نصیحت فرموده‌اند: که معارف الهی را به غیر اهلش تعلیم نکنید. «‌‌فانّ ‌‎ ‎‌هؤلاء السفها‌‌» آنهایی که اهلیت این معارف را ندارند «‌‌قرائحهم مظلمة‌‌»‎ ‎‌دارای قریحه تاریک هستند «‌‌و عقولهم مکدرة‌‌» دارای اندیشه تاریک ‌‎‌هستند «‌‌ولا یزیدهم العلم و الحکمة اٍلّا جهالة و ضلالةً و لا المعارف الحقة‎ ‎‌الا خسراناً و حیرة‌‌»‌‎[12]‎‌ نفوسی که مکدر است و پاک نیست، معارف الهی در ‌‎ ‎‌آن بیشتر خسران ایجاد می‌کند؛ یعنی نه اینکه هدایت نمی‌کند بلکه‎ ‎‌خسران هم ایجاد می‌کند؛ «‌‌ثم ایاک‌‌». حضرت امام با تأکید می‌فرمایند: بر‎ ‎‌تو باد، بر حذر باش «‌‌ایها الاخ الروحانی‌‌» ‌ای برادر روحانی «‌‌والصدیق ‌‎ ‎‌العقلانی‌‌»‌ دوست عقلانی من «‌‌و هذه الاشباح المکنوسة المدعون للمتمدن و‎ ‎‌التحدد‌‌»‌ای دوست عقلانی من و ‌ای برادر روحانی، بر حذر باش‎ ‎‌از کسانی که ادعای تجدد می‌کنند؛ و این اشاره به فرهنگ منحط غربی ‌‎ ‎‌دارد. ‌

‌‌امام 60 سال پیش چنین اندیشه‌ای داشتند یعنی بر حذر می‌داشتند از ‌‎ ‎‌«‌‌المدعون‌‌» کسانی که ادعای تجدد می‌کنند «‌‌و هم الحمرالمستنفرة‌‌» مثل‎ ‎‌الاغ‌هایی پراکنده به این طرف و آن طرف هستند. «‌‌السباع المفترسة‌‌» مثل‎ ‎‌وحشیان درنده «‌‌والشیاطین فی صورة الانسان‌‌» شیاطینی به شکل انسان‎ ‎‌هستند. «‌‌و هم اضل من الحیوان و ارذل من الشیطان‌‌» از حیوان پست‌ترند و ‌‎ ‎‌از شیطان گمراه‌تر. «‌‌و بینهم ـ و لعمر الحقیقة ـ و التمدن بون بعید‌‌» بین ‌‎ ‎‌حقیقت و غربزدگان فاصله بسیاری است. «‌‌ان استشرقوا استغرب التمدن‌‌» ‌‎ ‎‌اگر اینها جلو بیایند آن تمدن واقعی دور می‌شود «‌‌و ان استغربوا استشرق‌‌»‎ ‎‌و اگر اینها کنار بروند تمدن واقعی ظاهر می‌شود. به هر حال من ‌‎‌خلاصه‌ای از جملات امام را نقل کردم که ان شاء الله به یادگار می‌ماند و ‌‎ ‎‌باز هم عرض کنم با اینکه این مطالب در سه صفحه است اما نیاز به ‌‎ ‎‌شرح و تفسیر دارد. ‌

‌‎ ‎1.  آقایان میرزا جواد و حجت همدانی.

2. حضرت امام آنقدر از هوش و ذکاوت آنها تعریف می کردند که بنده کمتر دیده بودم که امام از کسی  اینگونه تمجید کند.

3. امام روی این کلمه تاکید کردند و بنده در آن موقع متوجه مطلب ایشان نشدم.

4. منظور کتاب فلسفی ـ کلامی ـ عرفانی الحکمة المتعالیة فی الاسفار و الاربعة است این کتاب را  صدرالدین محمدبن ابراهیم شیرازی مشهور به صدرالمتألهین و ملاصدرا نوشته است. درباره این کتاب  نک: دایرة المعارف تشیع، سازمان دایرة المعارف تشیع، تهران، ج2، ص140 ، 141.

5. صحیفه امام، جلد 1، ص 7.

6. این وصیت را بنده نافرمان گنهکار، سید روح الله فرزند سید مصطفی خمینی ـ خداوند متعال هر دو را  بیامرزد و به آنان و برادران مومن پاداش خیر دهد ـ در صبح روز شنبه، سه روز به آخر ربیع المولود سال  یک هزار و سیصد و پنجاه و چهار بعد از هجرت مقدس نبوی ـ صلی الله علیه و آله ـ تحریر کرد.

7. صحیفه امام, همان, ص 4 خداوندا، پاک تویی و سپاس می گویمت، ای که آرزوی عارفین به قله کمال  احدیتش نرسد و اندیشه پویندگان از وصول به کبریای مقدسش کوتاه است. عظمتت والاتر از آنکه برای  ورود به آن راهی یابد، و اسمائت مبرا از آنکه به دام پندار متفکرین آید. تو راست احدیت ذاتی در مقام  حضرت جمعی و غیبی، و از آن توست و احدیت فردی و تجلیات اسمائی و اعیانی. پرستیده تویی در  حالی که خود می پرستی و پسندیده تویی به هنگامی که می پسندی.

8. همان, تو را سپاس می گوییم با زبان های ذاتی است که در عین جمع و وجود است برای نعمت هایت  که جلوه گر در آینه های غیب و شهود است؛ ای که پیدایی هنگامی که پنهان و نهانی چون هویدا.  یاری مان کن و پناهمان ده از شر و وسوسه شیطان آن راهزن طریق انسانی و راهبر دوستان خویش به  دره های ژرف طبیعت ظلمانی.

9. همان, ما را به راه راست هدایت فرما که برزخیت کبرا و مقام جمع اسمای حسنا است.

10. براعت استهلال: آوردن مطالبی در آغاز شعر یا نثر به گونه ای که با اصل موضوع تناسب داشته باشد و  ذهن خواننده را آماده کند. (دکتر حسن انوری، فرهنگ بزرگ سخن، انتشارات سخن، تهران، 1381،   جلد 2).

11. همان, ص 6.

12. همان, ص 6.

 

برشی از کتاب امام به روایت دانشوران؛ ص 33-42؛ چاپ اول (1385)؛ ناشر: موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س). خاطره به نقل از استاد دینانی.

 

 

 

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
3 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.